یادداشتی از مصطفی فراغت

برای دوستی که من را نمی شناسد

|
۱۳۹۶/۱۱/۰۴
|
۱۳:۲۵:۳۸
| کد خبر: ۶۶۷۲۸۹
برای دوستی که من را نمی شناسد
سرهای مان در لاکِ ندیدن و نشنیدن است. کمتر از حال هم خبر می گیریم. کمتر از حال هم با خبر می شویم. بجای بالا رفتن از کولِ بازیکن ها و نشرِ دروغ هایِ ریز و درشت شان کاش از حال همکارمان بیشتر خبر می گرفتیم.

شاید فشار اقتصادی، شاید هم بی معرفتی. سرهای مان در لاکِ ندیدن و نشنیدن است. کمتر از حال هم خبر می گیریم. کمتر از حال هم با خبر می شویم.  بجای بالا رفتن از کولِ بازیکن ها و نشرِ دروغ هایِ ریز و درشت شان کاش از حال همکارمان بیشتر خبر می گرفتیم. کاش بجای زیر و رو کردنِ پرونده طارمی و طارمی ها، چند ثانیه ای بیشتر به مهدی شادمانی و شادمانی ها می پرداختیم. مهدی که به زودی خوب می شود و سرطان را زمین می زند، اما رو سیاهی می ماند به صورتِ دوستانی که ادعا دارند!

 تیر ماه سال نود بود که برای نخستین بار با هم گفت و گو کردیم. گپ و گفتی کوتاه و مختصر. گپ و گفتی تلفنی. بعد از احوالپرسی و توضیحِ ابتدایی از من خواست گزارشِ مراسمِ تدفین روح الله داداشی قوی ترین مرد ایران را بنویسم؛ "مصطفی جان لطفا برو اول با دقت ببین، بعد با دقت بنویس." رفتم و چند روز بعدش گزارشِ کج و کوله ام (به زعم خودم) برای اولین بار در همشهری جوان چاپ شد!

 از بعد از تیرماه نود هیچ برخوردی با هم نداشتیم تا همین چند روزِ پیش. بعد از شنیدن صدایش در تیرماه سالِ نود، این بار تصویر اش را در بهمن ماه نود و شش دیدم. کاملا اتفاقی و  در فضایی کاملا متفاوت. در فضایِ مجازی. در اینستاگرام. زیرِ یکی از پست های اش.

 با سیمایی جدید دیدم اش. با موهایی از تَه تراشیده شده و در حالِ مبارزه؛ "‌شیمی درمانی سخته. اصلا سرطان داشتن سخته. اما دور و بریام دارن بیشتر عذاب می کشن. پانته آ دنبال داروهام نُه رفته شش عصر برگشته... این قصه مریضیه منه و فشاری که برای بقیه داره. الان راستش غم شدیدی دارم همراه با حالت تهوع. الان دور هم نشستیم و همه درگیر من هستن. اوستا کریم به دادم برس. سختمه اینجور سربار بودن. گناه دارن فرشته هات...شکرت از سلامتی تا الانت، کمک کن دستم رو بذارم رو زانوم. بگم یا علی. کمک کن فشارشو از رو دوش بقیه کم کنم... سختی بقیه رو کم کن به خودم قدرت بیشتر بده."

نظر شما