وقتی که مجری شبکه سه برای اجرای نمایش معترض می شود!

اعتراض احسان علیخانی برای اجرای یک تئاتر

|
۱۳۹۷/۰۳/۱۶
|
۱۳:۴۸:۲۷
| کد خبر: ۷۱۴۸۲۱
اعتراض احسان علیخانی برای اجرای یک تئاتر
احسان علیخانی در نوزدهمین برنامه «ماه عسل» میزبان همسر شهید سرلشگر سید علی اقبالی بود.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ احسان علیخانی بعد از پخش تیتراژ ویژه شب های قدر با صدای ایمان قیاسی و میلاد بابایی با مهمان خود به گفت‌وگو نشست.

همسرش شهید اقبالی گفت: اهل محلات و همسرم اهل رودبار بود. آشنایی ما در یک مراسم عروسی شکل گرفت و پس از دوسال به دلیل اینکه درس می خواندم قبول کردم به خواستگاری بیایند در تحقیقاتی که داشتیم همواره از خوبی‌های او می گفتند.

علیخانی گفت: من یک سوال معروف دارم که سوژه خیلی از دوستان است اینکه چطور شد بله را گفتید که در ادامه همسر شهید اقبالی گفت:  دو دل بودن من به خاطر شغل شهید بود تا اینکه یکی از دوستان به صورت تصادفی فوت  کردند من به این فکر کردم که مرگ دست خداوند است بنابراین بعد از آشنایی و شناخت با توکل بر خدا جواب بله را به او دادم و با هم ازدواج کردیم.

IMG_4641

همسر شهید در پاسخ به سوال علیخانی درباره اینکه از تردید های خود با شهید صحبت کرده بودید او پاسخ داد: در آن مدت صحبتی نداشتم رابط ما خاله ام  بود و ایشان حرف هایم را به شهید می گفت البته در مراسم خواستگاری به ایشان گفتم که نگران شغل شما هستم، اما آنقدر حسن دارید که نمی توان فقط به شغل ما فکر کنم.

وی ادامه داد: شهید اقبالی عاشق شغلش بود حتی در زمان نامزدی. او  عکسی با هواپیما برای من فرستاد به این منظور که کارش خلبانی است و باید با این شرایط او را بپذیرم. بی نهایت شغلش، پرواز را دوست داشت.

وی افزود: شهید در دوران نامزدی برای آموزش خلبانی به خارج از کشور رفتن و حتی در دوران نامزدی کنار هم نبودیم.

همسر شهید بازنشسته آموزش و پرورش است و در کنار شهید از زندگی لذت می برد حتی با این که می‌ترسید، اما با او همراه بود، چون همسر شهیدش از دنیای عجیب در آسمان برای او و این که خدا نزدیک اوست سخن می گفت.

وی عنوان کرد: به خاطر جسارت، شجاعت، آگاهی و  نبوغ  شهید  اقبالی من هم علاقمند به هواپیما شدم . من از هواپیما می ترسیدم، اما شهید می گفت در هواپیما به خدا نزدیک تر هستیم.

همسر شهید از شروع جنگ ایران و عراق گفت: ما در تهران بودیم و شهید با شروع جنگ از ما خداحافظی کرد و رفت. او خلبان آماده و آگاهی بود با این اطمینان که اتفاقی نمی افتد. 

وی ادامه داد: برای عملیات رفت  و گفت عزیزم من برای چنین روزی تربیت شدم ناموس ما در خرمشهر دست بعثی‌هاست، من سکوت کردم و پسرم افشین ۴ ساله بود و پدرش بسیار به هم وابسته بودند. علی به افشین و من نگاه کرد و با اشاره به  من و مادرم که آنجا بودیم گفت که او نمی‌تواند افشین را بغل کند ما او را  بغل کنیم تا این خداحافظی سخت نباشد و این آخرین دیدار من و افشین و علی با  خانواده اش بود. من خیلی امیدوار بودم که جنگ خیلی زود تمام می شود.

همسرش از اعتقاد شهید اقبالی مبنی براین که صدام نمی‌تواند هیچ غلطی در قبال ایران انجام دهد گفت و در ادامه همسر شهید درباره عملیات شهید عنوان کرد: در روز عملیات ۱۴۰ فروند جنگنده‌های ایرانی وارد خاک عراق  می شود و عراق را بمباران کردند و صدام اصلا انتظار چنین قدرت و صحنه آرایی را نداشت.

وی افزود: علی به عنوان لیدر حضور داشت و در این مدت ۵۰ پرواز جنگی داشت جالب این است که خلبان هایی که شاگرد او بودند تعریف می کردند زمانی که سوار هواپیما می شدیم به هر حال ترسی همراه ما بود، اما شهید اقبالی بسیار راحت ماژیک برداشته و روی بمب ها می نویسد تو صدام to برای صدام و این بسیار باعث قوت قلب ما شد.

IMG_4643

شهید به خاطر استاد بودن و حضور در ستاد در حوزه خلبانی بود، اما ایشان داوطلبانه در پروازها حضور داشت.

همسر شهید در ادامه این برنامه از عاشقانه و عاقلانه انتخاب کردن شهادت توسط سید علی اقبالی گفت.

علیخانی از شهیدعباس بابایی به عنوان شاگرد شهید اقبالی یاد کرد.

همسر شهید اقبالی گفت: علی هر روز بعدازظهر بعد از پرواز‌ها با من تماس می‌گرفت، اما در اول آبان هر چقدر منتظر ماندم تماسی با من گرفته نشد و به ناچار با علی تماس گرفتم، اما کسی جواب نمی داد حتی هیچ کدام از نیرو‌ها جواب نمی‌دادند تا این که یکی از آن‌ها جواب داد و گفت: در حال صرف شام است. من قبول نکردم گفتم امکان ندارد چون قرار ما این بوده که بعد از پرواز ها با هم صحبت کنیم آنجا بود که فهمیدم اتفاقی افتاده است.

وی ادامه داد: وقتی موتور هواپیمای شهیدعلی اقبالی آتش می گیرد در جایی بین ایران و عراق بوده است. او با چتر در جایی نزدیک به مرز ایران فرود می‌آید.

در ادامه برنامه کلیپی از خانواده شهید اقبالی پخش می شود و این که مادرش از دوری او فوت می‌کند و قبل از فوت وصیت می‌کند عکس پسرش علی را روی سینه اش بگذارند و کسی هم برای او سیاه نپوشد و گریه نکند.

همسر شهید از نحوه شهادت سید علی اقبالی گفت: شهادت ایشان خیلی فجیعانه بود و بیان آن برای من به عنوان همسر که درباره عشق و عزیزترین فرد زندگی اش است بسیار سخت خواهد بود .صدام از عملکرد علی آنچنان عصبانی بود که دست به کارهای غیر انسانی زدند، او را به دو جیپ ارتشی می بندند و به سمت مخالف شهید را به دو نیم می کنند تصورش خیلی سخت است که چرا این کار را کردند، به خاطر اینکه خلبانان شجاع بودند که با رشادت‌ها از خاک ایران عاشقانه و عاقلانه دفاع کردند و هر چه از آن‌ها بگوییم کم است و به آن‌ها مدیونیم.

این ماجرا شبیه یک  فیلم تخیلی است چرا که فیلمی که تخیل داشته باشد نمی توانیم آن را تصور کنیم. ما سال ها منتظر بودم و نامه ای که نیروی هوایی داد نامه اسارت بود.

من گفتم اگر شش ماه جنگ طول بکشد من علی را نبینم چکار کنم، اما فکر نمی کردم ۲۲ سال باید منتظر بمانم تا پیکر شهید را برای من بیاورند خیلی سخت است که به همه جا سر بزنید تا خبری از عزیزت داشته باشی.

هر روز با یک امید از خواب بیدار می شوم. سال ۷۱ صلیب سرخ نامه ای را فرستاد که اسامی تعدادی خلبان داخل نامه نوشته شده بود که بنابر گفته دولت عراق در قبرستانی دفن شده اند اما ما می دانستیم اسیر خلبان پر ارزش است و افتخار یک کشور این است اسرای این چنینی داشته باشد.

وی درباره ملاقات با شهید بابایی بیان کرد: شهید بابایی معاون فرمانده نیروی هوایی بودند زمانی که چنین نامه ای اعلام کردند ما به جاهای مختلفی مراجعه کردیم. من به دفتر شهید بابایی رفتم بسیار مرد بزرگ و مهربانی بود زمانی که من را دید بی اختیار شروع به اشک ریختن کرد و قطرات اشک روی میز ایشان بود و به من گفتند اگر علی بود اینجا جایگاه من نبود. چراکه در یک مقطعی شاگرد همسر من بودند.

وی افزود : بعد از ۲۲ سال در سوم مرداد ۸۱ پیکر شهید را آوردند. یک اتفاق خیلی جالب این بود که من همیشه می گویم خداوند همه مسائل را کنار هم قرار می دهد همسرم در پایگاه دزفول به خاطر بازی فوتبال دستش شکسته بود و عمل کرده بود، اما به خاطر اینکه خوب نشده بود در دوران نامزدی در خارج از کشور دوباره عمل کرد و پلاتین گذاشته بود و قانون بود که پلاتین را دربیاورد، اما حمکت خداوند این بود که پلاتین را از دستش در نیاورد تا نشانه ای برای من باشد تا بعد از ۲۲ سال مقداری استخوان برایم آوردند حتی بدون پلاک، باورش برایم سخت بود که این علی است حتی از سر او جمجه را بریده بودند.

همسر شهید از ارتباطات با خانواده و پیام‌های شهید در زندگی به آنان گفت و به داستانی اشاره کرد که قرار بود لباس هایش را به مردی دهد. آن مرد به سوی همسر شهید آمد و گفت که سه شب است خواب شهید علی اقبالی را می‌بیند و به او می گوید که تو هر روز صبح همسرم را می‌بینی. به او بگو که من جایم راحت است و آرامش دارم. این اتفاق ۱۵ سال پس از رفتن شهید روی داد و خانواده هنوز هم چشم انتظار او بودند.

در ادامه برنامه مهمانانی از مشهد که در عرصه تئاتر فعال هستند در استودیو حضور پیدا کردند. این گروه نمایشی را با موضوع زندگی شهیداقبالی و حضرت علی اکبر (ع) روی صحنه می برند.

IMG_4642

همسر شهید از نگاهش در تصور شهید در خانه گفت و این که در ذهنش از سفر با علی اقبالی به مشهد گفت و این که کاش می‌شد باز سفری با هم داشتیم. سه روز بعد تماس گرفته شد و از طرف گروه تئاتر دعوت شدم تا نمایش با موضوع شهید اقبالی را ببینم و این گونه به مشهد عازم شد.

علیخانی در ادامه گفت: این نمایش به سختی محقق شد و مجوز صحنه را گرفت در حالی که درباره رشادت‌های شهدا بود و به سفارش جایی و کسی هم نبود و باید از این آثار حمایت شود.

همسر شهید اقبالی در پایان گفت: از خانواده همسرم تشکر می‌کنم که در کنارم پای گریه‌ها و دلتنگی‌های من و پسرم ایستادند. آرامش ایران و ایرانی در نتیجه اشک‌ها و دلتنگی‌های خانواده شهداست.

 

 

 

نظر شما