گزارش برنا از گرمخانه جنوب شرقی پایتخت؛

حکایت مردانی طرد شده در بن بست خاوران

|
۱۳۹۷/۰۹/۲۳
|
۰۶:۴۸:۳۳
| کد خبر: ۷۸۷۱۳۳
حکایت مردانی طرد شده در  بن بست خاوران
در دل  خیابان های خسته و فرسوده تهران نقاط کوری قرار دارند که به آنها گرمخانه می گویند، پناهگاهی برای خانه به دوشان شبگردی که نه جایی برای ماندن دارند و نه هدفی برای رفتن، مردانی که در پس چهره های وارفته و خسته شان دنیا دنیا آرزوی تلنبار شده خاک می خورد، جایی که سرگذشت انسان ها غم نامه ای است بدون خط...

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری برنا، ساعت 9 شب است که به خیابان خلوت و بلندی می  رسیم، در این محله هوا به دلیل دود و غبار فراوان خاکستری رنگ است و بوی دود و آلودگی مشام را آزار می دهد، از شیب تند کوچه ای پهن و بن بست پایین می رویم تا به سردر ساختمانی بی نام و نشان و بزرگ برسیم، جایی که اگر برای رهگذران آشنا نیست، اما بی سر پناهان به خوبی آن را می شناسند.

اینجا گرمخانه خاوران است، نقطه صفر آرزوها، جایی برای استراحت شبانگاه مردانی که سرپناهی ندارند و اگر اقبال با آنها یار باشد می توانند، کابوس های هرشب خود را به این گرمخانه ها بیاورند و صبح زود بنا به مقررات گرمخانه دلزده از برآمدن صبحی دیگر در دل خیابان رها شوند.

به گفته مددکار مرکز 80 درصد این مردان دچار اعتیادند، اما 20 درصدشان معتاد نیستند و تنها جرمشان فقر است، فقری که گاه در پس جست و جو در میان زباله ها خود را می نمایاند و گاه در جیب کارگری فصلی که بدون داشتن حقوق مناسب و بیمه ، کوله بار خستگی خود را نه به خانه ای امن که به گرمخانه ای موقت و درکنار بیماران معتاد به زمین می گذارد.

وارد گرمخانه که می شوی بویی عفن انگیز حالت را دگرگون می کند، به دلیل ورود خبرنگاران عود روشن کرده اند تا هوای گرمخانه بهتر شود، اما بوی عود با بوی عرق و جوراب و ... عطری به شدت مشمئز کننده ایجاد کرده اند، برای ما عود روشن کرده  اند اما در شب های دیگر اهالی بی نام و نشان این تخت های موقت با این بوهای ناخوشایند که دیگر عودی هم برای رفع شان روشن نیست چه خواهند کرد.

تعدادی مرد با سر و وضعی ژولیده و چهره هایی غم زده وارد گرمخانه می شوند، اسم و کدشان را به مددکار می گویند و اجازه ورود می گیرند به دفتر که نگاه می کنم بیشتر پناه خواهان از سایر شهرها به تهران آمده اند، لابد به امید یافتن کار و داشتن زندگی بهتر.

وارد سالن خوابگاه که می شوی ردیف به ردیف تخت های سه طبقه نظرت را جلب می کند، تخت هایی که تصور خوابیدن روی آنها نفست را بند می آورند، اما چه می توان کرد، بی سرپناهان شهر زیادند و ظرفیت گرمخانه ها کم، چهره های تکیده و قدهای خمیده در زیر بار اعتیاد و فقر و به دور از عشق، به پیشوازت می آیند، پیرو جوان، با سواد و تحصیلکرده، از خانواده فقیر یا متمول، اینجا همه کنار هم آسوده اند و در بدبختی این روزهایشان شریک هستند.

غفعفعففع

مددکار می گوید: برخی از افرادی که به اینجا می آیند در گذشته جایگاه اجتماعی خوبی داشته اند، ما اینجا دندانپزشک، رئیس بانک، کارخانه دار و... داشته ایم، اما وقتی حال و روز حالایشان را می بینی باور نمی کنی، اینجا شخصی هست که دکترای فلسفه هنر از فرانسه دارد، اما حالا به دلیل اعتیاد کارش به اینجا کشیده شده است، معمولا در ساعات پایانی شب اینجا می آید.

پدرم معتاد شد، زندگی ام نابود

برخی از مردان زیر پتو جا گرفته اند تا از نگاه کنجکاو و زبان پرسشگر ما در امان باشند، برخی دیگر به آرامی روی تخت دراز کشیده اند، به سقف خیره شده اند، در خود فرو رفته اند و هیچ علاقه ای به صحبت ندارند، اما بسیاری از آنها نیز هیجان زده از ورود این تازه واردها از تخت ها پایین آمده و با نگاه مشتاقشان نشان می دهند که حرفی برای گفتن دارند.

مردی با محاسن جو گندمی و صورتی کشیده و چشمانی گودافتاده که دست به روی سینه گذاشته و با لبخند نگاهمان می کند، نظرم را جلب می کند، هم صحبت که می شویم صدایش آرام و کلماتش شمرده است، در میان کلماتش مکث های طولانی دارد گاهی دستانش را روی چشم می گذارد و سرش را به نشانه افسوس تکان می دهد، انگار که رشته کلام تند تند از دستش خارج می شود.

نادر چهل و چند ساله است، می گوید روزگاری صاحب خانواده و عشق بوده اما حالا هیچ چیز ندارد، او از ورود خبرنگاران خوشحال است، نگران شام شبانه  اش که به خاطر ورود بی موقع ما دیر شده نیست، بلکه این حضور را به فال نیک گرفته و او را امیدوار کرده که هنوز هم هستند آدم هایی که عشق می ورزند، روحیه می دهند و حال دیگران برایشان مهم است، اینها را با چهره ای خوشحال می گوید.

اصالتا اهل لرستان است اما در تهران بزرگ شده است، پدرش قناد بوده و خودش هم این هنر را دارد، در کنار والدینش زندگی خوشی داشته است، آغوش مادر و دستان پرمحبت پدر را لمس کرده است اما همه چیز برای او از زمانی به پایان می  رسد که سوءمصرف پدرش شروع می شود، مادر بعد از مدتی طلاق می گیرد و او را با پدری معتاد تنها می گذارد.

او می گوید:«مصرف رو خیلی زود شروع کردم، خیلی زود، بابام معتاد شدم منم مصرف کردم». حدودا 10 ساله است که مصرف مواد را شروع می کند، بزرگ تر که می شود ادامه می دهد، حتی ازدواج و پدر شدن هم کمکی به حالش نمی کند، طلاق می گیرد و خانه و زندگی را ترک می کند، قنادی شغلی که از پدر یاد گرفته است را نیز رها می کند وبه قول خودش زندگیش نابود می شود... و حالا اینجاست در میان کارتن خواب ها درکنار تختی رنگ و رو رفته در  گرمخانه ای در همان انتهای شهر، شیرینی قنادی پدر جای خود را  به تلخی مصرف مواد داد و رویای کودکی تا بزرگسالی اش به هروئین و شیشه آلوده شد و او ماند با دنیایی عشق از دست رفته که درمیان تازه واردان دوربین به دست جست وجو می کند.

بیمار اعصاب و روانی که طرد شد

درمیانه صحبت هایم با نادر، علی از راه می رسد، سرحال است، قامتش راست است و دستش را پشتش زده، سرحال است اما خوشحال نیست، این مرد 42 ساله در خانه ای متمول به دنیا آمده، سرگذشتش را بالحنی طنزآلود و کنایه آمیز تعریف می کند.

«یه روز پدرم گفت برو از خونه من بیرون، تحمل ریختت رو ندارم، منو به همین راحتی از خونه بیرون کرد»، اینها را علی با ریشخندی می گوید که در تمام طول مکالمه در کلماش پیداست.

از او علت عصبانیت پدرش را می پرسم، درست جوابم را نمی دهد،« نمی دونم لابد ازم خوشش نمیومد، حالا هم برام مهم نیست، تنها مشکلم نداشتن مدارکه ، همه مدارکم، شناسنامه و پاسپورت و ویزا همه رو از دست دادم تو همین کارتن خوابیا گم شد، اخه من ویزای شنگن داشتم، اتریش و آلمان هم رفتم»

حرف نداشتن شناسنامه که می شود، سایر بی پناهان هم تاییدش می کنند، و می گویند مهم ترین مشکلشان همین نداشتن مدارک شناسایی است، البته بگذریم از فقر و اعتیاد و بیکاری.

علی اما، معتاد نیست، به گفته خودش پدرش کارخانه دار است، آنهم 2 کارخانه بزرگ، اما او را نخواسته است، خواهرها و برادرها هم او را نخواسته اند، ترجیح دادند او در خیابان رها شود تا در کنار آنها باشد.

او می گوید:« منم از اونا بدم می اومد ، انقدر بدم می اومد که خونه ارثیمون رو فروختم و عمدا خوردم، با پولش رفتم آلمان و اتریش وگرنه که پول نداشتم برم». لبخند پیروزمندانه ای می زند، «آره خیلی خوشم اومد انقدر که خواهرا و برادرام رو دوست نداشتم».

بازدید+از+گرمخانه+خاوران+ (2)

علی ازدواج نکرده و خانواده ای ندارد، اما همچنان از دلیل طرد شدنش از خانواده  نمی گوید، ابتدا فکر می کنم که همه اینها رویاهای علی هستند که در قالب واقعیت به من می گوید، اما همه گفته هایش را مددکار تایید می کند، علی واقعا فرزند یک خانواده متمول است که او را به جرم داشتن بیماری اعصاب و روان از خود رانده و در خیابان رها کرده اند، خانواده ای که برای درمان فرزندی که ناخواسته بیمار است اما دچار هیچ آسیب اجتماعی و ناهنجاری اخلاقی نبوده، وقت نگذاشته و او را در دل خیابان های بی رحم شهر رها کرده است.

از او درباره آرزویش می پرسم، پاسخ مردی که در زمان نیاز، عشق خانواده را درک نکرده روشن است، می گوید:«راست بگم یا دروغ» از او می خواهم راستش را بگوید، پاسخم را می دهد با لبخندی تلخ اما جدی، «مرگ، مرگ خیلی خوبه »...

هنوز می خواهم از او سوال کنم که در بزرگ و کرم رنگ خوابگاه به رویم بسته می شود و علی را که به سرعت برای صرف شام به داخل خوابگاهی که کمی از آن دور شده ایم، بازمی گردد گم می کنم.

اما مددکار می گوید که این مرد مبتلا به بیمار اعصاب و روان را به مراجع ذیربط برای درمان ارجاع داده اند.

از خوابگاه خارج می شوم آخرین صحنه ای که می بینم، پیرمردی خمیده است که عصا زنان و با آخرین سرعتی که می تواند از شیب تند کوچه وارد گرمخانه می شود تا مگر پناهگاهی بیابد و دمی بیاساید.

به گزارش برنا، حقیقت این است که بسیاری از افرادی که امروز به عنوان کارتن خواب می شناسیم تنها از بد حادثه سرپناه خود را از دست داده اند، از آنان که در بزرگسالی و آگاهانه اعتیاد را انتخاب کرده اند،بگذریم اما از فردی که از کودکی درگیر اعتیاد والدین خود بوده و به همین راه کشیده شده چه انتظاری می توان داشت، با فردی که از مادر معتاد و با همین بیماری متولد شده، چه باید کرد، برای  آن بی سرپناهی که به دلیل بیماری  از خانه رانده شده یا آن فرد فقیری که به دلیل نداشتن سواد کافی و نبود درآمد در خیابان ها مانده است چه باید کرد.

اینکه ما در گوشه ای از سالن همین گرمخانه نشستیم و نشست خبری ترتیب دادیم و هم مزاحم خواب و آرامشان شدیم و هم به راحتی بارها و بارها گفتیم که کارتن خواب ها چنین و کارتن خواب ها چنان، و پرسیدیم که برای کارتن خواب ها چه کردید، باعث خشنودی آنها نیست، ما بارها و بارها کلمه کارتن خواب را به کار بستیم درست بیخ گوش شان، انگار که آنها جدای از جامعه هستند، و آنها شنیدند و از این نگاه نابرابر شاید رنجیدند.

ای کاش به جای این نشست ها و این آمارها، نهادهای متولی کمی ژرف تر به مساله کارتن خوابی نگاه می کردند، به لزوم حمایت از افرادی که در معرض خطر هستند، اما هنوز گرفتار آسیب نشده اند، به ضرورت جداسازی افراد معتاد و غیر معتاد از یکدیگر در همین پناهگاه های شبانه، به لزوم نگاه جدی به کودکانی که امروز در خانواده های گرفتار آسیب بزرگ می شوند و اگر حمایت و آموزش مناسبی نبینند، فردا روز نمی توانیم و حق نداریم از آنها توقع داشته باشیم که شهروندانی محترم، به هنجار و پایبند به تمام اصول اجتماعی باشند، زیرا تصمیم گیری ها یا غفلت های امروز ما فردای پروحشت و غم انگیز آنان را رقم زده است.

 

 

 

نظر شما