به گزارش سرویس فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ فروغ فرخزاد، شاعری عاطفی، نخستین زنی است که از عواطف زنانه خود در شعر فارسی سخن گفته است. عاطفه با ابعاد و عناصر مختلف شعر فروغ درآمیخته و آن را از ظرفیتی تازه و بیسابقه برخوردار ساخته است. او در شعر، از حساسیت و قابلیتهای زنانة خود، کمال بهره را برده و از این طریق، به نگرش شاعرانه و زبانی ویژه دست یافته است. فرخزاد، مایه و سرمایههای شعر خود را از واقعیات و تجربههای زنانه در زندگی میگیرد.
او توانسته است احوال، عواطف و سرنوشت خود را به عنوان یک زن، با سرگذشت همه زنان سرزمین خویش به یگانگی برساند. فروغ در مدت زمانی کوتاه و بعد از سه اثرِ نخستین خود ـ اسیر، عصیان و دیوار ـ توانست نگرش و عواطف خویش را عمق و توسعه بخشد و به جایگاه شاعری بزرگ، با آرمانهای انسانی دست یابد.
فروغ در مقام یک منتقد اجتماعی نیز که شعری معترض و در عین حال عاطفی سروده است ـ قرار دارد. انسان در شعر او، ناخواسته، شخصیت و موجودیتی زنانه مییابد و با احساسات، آرزوها و رفتارهایی زنانه ظاهر میشود. شعر فروغ، دنیایی ملموس و عاطفی است که جسارت، صراحت و صمیمتی خاص را در خود جای داده است.
فروغ فرخ زاد، از پدری تفرشی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد. فروغ درباره دوران کودکى خود مىگوید: پدرم ما را از کودکى به آن چه که سختى نام دارد، عادت داد، ما در کمپل هاى سربازى خوابیده و بزرگ شدهایم در حالى که در خانه ما کمپل هاى اعلا و نرم هم یافت مىشد، پدرم ما را با روش خاصى که در تربیت فرزندانش اتخاذ کرده بود پرورش داده. تابستانهای دوران کودکی را به دلیل مسئولیت پدر در اداره ی املاک مازندران در نوشهر می گذراند .
در دوران هفت سالگی به اجبار پدر به ساخت پاکت از روزنامه های باطله می پرداخت. آن هم برای آشنایی با چگونگی به دست آوردن پول که در سالهای متوالی تکرار میشد .
در همان دوران کودکی نخستین جرقه های ذهنی تراوش می کند . او بسیار شیطان ، یکه تاز، فعال و پرانرژی و ناآرام بود .همین عدم آرامش او هم منجر به شیطنت و هیاهوی او می شد . فروغ آنچنان شیطان بود که از در و دیوار بالا می رفت و مثل پسرها روی نوک درختها می نشست و مثل شیطانکها با کارهایش دیگران را به خنده می انداخت .
البته فروغ علاوه برروحیه ی شیطان یک روحیه دیگر هم داشت . فروغ غم زده و بهانه گیر، حسّاس که با کمترین بهانه ساعتها با صدای بلند گریه می کرد . او عاشق قصه بود .مادربزرگ قصه های قشنگی می دانست و فروغ یک لحظه مادربزرگ را آرام نمی گذاشت . به قصه ها گوش میداد و دچار جذبه و شگفتگی مالیخولیایی میشد .
این شخصیتهای دوگانه ، درست مثل مهمانی که از در خانه وارد می شود و چند روزی در آنجا می ماند و باز از همان در بیرون می رود ، خودشان را نشان میدادند و بعد میرفتند . فروغ قدرت مطالعه و استعدادهای شعری را از پدرش گرفت و از مادر سادگی و صفا را . پدر شعر می خواند و او با علاقه گوش میداد که با ابیات آشنا شود . استعدادهای فروغ در نوجوانی بحدی بود که معلم انشای او باور نمی کرد که خودش انشاهایش را بنویسد .
او تحصیلاتش را در دبیرستان خسروخاور (۱۳۲۵) ادامه داد در این دوره مهدى حیدرى شاعر ایدهآل او بود، در سال ۱۳۲۸ به هنرستان بانوان کمالالملک رفت و آموزش خیاطى و نقاشى را گذراند.
فروغ طبق گفته خودش در زندگى هرگز راهنمایى نداشته است و کسى او را تربیت فکرى و روحى نکرده و مىگوید: هرچه دارم از خودم دارم و هرچه ندارم همه آن چیزهایى است که مىتوانستم داشته باشم، اما کج روىها و خود نشناختنها و بنبستهاى زندگى نگذاشته است که به آنها برسم.
او در سن ۱٦ سالگى با پرویز شاپور (۳۱ساله) ازدواج کرده به اهواز نقل مکان مىکند. نامههاى فروغ به شاپور که توسط عمران صلاحى جمع آورى و منتشر شده است ظاهرا نمایشى از دلبستگىهاى فروغ فرخزاد به شاپور است.
شعر اسیر در بهار سال۱۳۳۱ براى نخستین بار چاپ مى شود در همین سال تنها فرزندش کامیار متولد مىشود. در فاصله سال هاى ۳۲ و۳۳ فروغ براى چاپ شعرهایش در برخى مجلات مانند روشنفکر و فردوسى، سفرهایى را در داخل کشور انجام مىدهد و دراین دوره نادرنادرپور، سایه، مشیرى، لاهوتى، گلچین گیلانى شاعران ایده آل فروغ هستند.
پوران فرخ زاد خواهر فروغ مىگوید:« وقتى شعر گناه و دیگر اشعارش چاپ شد شعرا و هنرمندان ،دوره اش کردند و پدرم سخت مخالف این کارهاى فروغ بود، مىگفت: فروغ باعث ننگ خانواده ما است و بعد هم فروغ را از خانه بیرون کرد.»
سال۱۳۳٤ فروغ پس از چاپ پاورقى "شکوفههاى کبود" نوشته ناصر خدایار، به علت شوک روحى، مدت یک ماه در شفاخانه روانى بسترى مىشود. در سال۱۳۳۵ دیوار توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. در همان سال فروغ براى نخستین بار به روم و سپس به مونشن سفر کرده و در ۱۳۳٦ به تهران باز مىگردد.
در سال۱۳۳۷ عصیان توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. فروغ در سال۱۳۳۷ با ابراهیم گلستان در"گلستان فیلم" در خیابان اراک تهران آشنا مىشود و سال بعد عاشقانه و جمعه را در مجله اندیشه و هنر چاپ مىکند. در همان سال فروغ به عنوان ناظر فیلم مستند "یک آتش" فعالیت مىکند.
همچنین در تهیه فیلمى از مراسم خواستگارى در ایران بنا به سفارش موسسه فیلم کانادا با ابراهیم گلستان کارگردان سینما همکارى مىکند و در این فیلم در کنار پرویز داریوش، طوسى حائرى و هایده تقوایى به ایفای نقش پرداخت.
در بهار سال۱۳٤۰ به انگلستان سفر مىکند، در بهار سال بعد در فیلم دریا ساخته ابراهیم گلستان بازى کرده و در پاییز همین سال به مدت ۱۲ روز در تبریز در جذام خانه باباغى بسر مىبرد و محصول این کار فیلم مستند "این خانه سیاه است" میشود.
در بهار سال ٤۲ در فیلم خشت و آیینه ساخته ابراهیم گلستان بازى مى کند. چهارمین مجموعه شعر فروغ، تولدى دیگر بود که در زمستان 1343 به چاپ رسید و میتوان آن را حیاتى دوباره در مسیر شاعرى فروغ نامید.
فروغ پس از آن که در تهیه چندین فیلم، ابراهیم گلستان را یارى کرده بود در تابستان سال 1343 به ایتالیا، آلمان و فرانسه سفر کرد و زبان آلمانى و ایتالیایى را فراگرفت. سال بعد سازمان فرهنگى یونسکو از زندگى او فیلم نیم ساعته اى تهیه کرد.
فروغ بدون تردید توانست پیوندى بین شاعران بعد از نیما و خودش ایجاد کند. فروغ فرخزاد به دو هنر آراسته بود: هنر خوب زندگی کردن و هنر خوب شعر گفتن. او هنرمندی بود که به چشم های خود و به خواست خودش اعتقاد داشت. به عوض حاشیه رفتن ها و بیراهه دویدن ها، داسی به دست گرفته بود و در مسیر خود هر چه مانع و حشو و زائد بود می برید و راه را آنطور که می خواست هموار می کرد و اعتنایی نداشت که دیگران چه فکر می کنند و شرایط هم برایش آماده می شد.
فروغ فرخزاد اضافه بر سرودن اشعار و کارهای سینمایی به ترجمه ، تحقیق و مقاله نویسی ، نیز می پرداخت . آثار شعری فروغ نه تنها در جامعه ادبی-فرهنگی تاثیرات چشم گیری گذاشت، که زنان را هم از خواب سنگین اعصار و قرون بیدار ساخت. هویت شان را به عنوان نیمی از افراد جامعه به ان ها نشان داد و به ویژه به زنان قلم به دست چه شاعر، چه نویسنده چه ادیب و هنرمند آموخت که بایسته است به زبان خودشان سخن بگویند و با نگاه خودشان به آفرینش های هنری بپردازند و به دور از تقلید از زبان و نگاه مردانه که تا آن زمان ادامه داشت و به همین دلیل در برابر استعدادهای زنانه سدی کشیده و مانع پیشروی و خلاقیت های ادبی و هنری آنان شده بود، به آفرینش های خود چهره ی تازه یی بخشید، مکتب او به زودی هواداران بسیاری یافت. و اینک سال هاست که زنان شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمه ساز و... راه او را ادامه می دهند و بدین سان است که اینک شمار زنان ادیب و هنرمند چنان افزایش یافته است که می رود از شمار مردان،فزونی گرفته و به دنیای هنر و ادب زنانه آبرو و آزرم چشم گیری ببخشد. ناصر صفاریان در سال ۱۳۸۱ سه فیلم مستند با نامهای جام جان، اوج موج و سرد سبز درباره فروغ ساخت که در آن با افراد زیادی همچون کاوه گلستان فرزند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی کارگردان سینما، فریدون مشیری شاعر، مادر و خواهر فروغ فرخزاد و کسان دیگری گفتگو شدهاست. همچنین در این فیلم عکسهای منتشر نشده بسیاری از فروغ به نمایش گذاشته شدهاست.
افتخارات:
دریافت جایزهٔ بهترین فیلم مستند از فستیوال اوبرهاوزن برای خانه سیاه است در سال 1242. ولی فروغ به جایزه میخندید: جایزه چه معنی دارد. من لذتی را که باید میبردم از کار بردهام. ممکن است یک عروسک هم به من بدهند. عروسک چه معنی دارد؟ جایزه هم عروسک است!
آثار :
۱۳۳۱ - اسیر، شامل ۴۳ شعر
۱۳۳۵ - دیوار، شامل ۲۵ قطعه شعر
۱۳۳۶ - عصیان، شامل ۱۷ شعر
۱۳۴۱ - تولدی دیگر، شامل ۳۵ شعر
۱۳۴۲ - ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شامل ۷ شعر
تاریخ فوت، محل فوت، هنگام فوت، محل دفن:
در 24 بهمن سال 1345 به هنگام رانندگی در اثر انحراف اتومبیلش از مسیر، به دلیل جلوگیری از برخورد با ماشین حامل دانش آموزان دبستان شهریار قلهک در خیابان لقمان الدوله به بیرون پرت شد که ابتدا به بیمارستان هدایت قلهک و بعد به بیمارستان رضا پهلوی تجریش منتقل شد و سرانجام پیش از هر اقدام پزشکی جان سپرد . پیکرش را در روز " 26 بهمن سال 1345 " در گورستان ظهیرالدوله در دربند تهران هنگامی که برف می بارید به خاک سپردند.
و این منم
زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصل ها را میدانم
و حرف لحظه ها را میفهمم
نجات دهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
ــ سلام
ــ سلام
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
در آستانه ی فصلی سرد
در محفل عزای آینه ها
و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ
و این غروب بارور شده از دانش سکوت
چگونه میشود به آن کسی که میرود این سان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه میشود به مرد گفت که او زنده نیست او هیچوقت زنده نبوده ست
در کوچه باد می آید
کلاغهای منفرد انزوا
در باغ های پیر کسالت میچرخند
و نردبام
چه ارتفاع حقیری دارد
آنها تمام ساده لوحی یک قلب را
با خود به قصر قصه ها بردند
و کنون دیگر
دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست
و گیسوان کودکیش را
در آبهای جاری خواهد ریخت
و سیب را که سرانجام چیده است و بوییده است
در زیر پا لگد خواهد کرد ؟
ای یار ای یگانه ترین یار
چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند ...