روایتی از خبرنگار شبکه «العالم»؛

خبرنگاری که هدیه سردار سلیمانی را پس داد

|
۱۳۹۸/۰۱/۳۱
|
۱۵:۰۹:۳۱
| کد خبر: ۸۳۶۳۷۷
خبرنگاری که هدیه سردار سلیمانی را پس داد
بانوی خبرنگار العالم وقتی با پاسخ منفی سردار قاسم سلیمانی برای مصاحبه رو به رو شد، از پذیرفتن هدیه سردار امتناع و با این وسیله موفق به گفت و گو با شخصیت برجسته میدان جهاد شد.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ فاطمه بویرده، خبرنگار العالم  که اخیرا در جریان بازدیدهای سردار قاسم سلیمانی از مناطق سیل زده خوزستان موفق به مصاحبه با سردار سلیمانی شده است، روایت دیدار خود با سردار را اینگونه توصیف کرده است:

چند روز قبل‌تر از این در ایام عید نوروز، روزها و شب‌های خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. شهر پیراهن ژنده گل‌آلود بر تن کرده بود؛ نمی‌دانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخل‌های سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زنده‌ای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم.

در همین حال و هوا باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم.

شب‌ها و روزها گذشت، کار آسانی نبود، ولی اصرار داشتم که مصاحبه انجام شود.

از صبح سر آفیش حاضر می شدم و برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛ نا امید شدم ازبس تلفن زدم و پیگیری کردم هرجا. برای مصاحبه با سردار می رفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود.

مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری سپیدان» به مدت ده روز آنجا مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی می‌کردند، پنج ساعت در کنارشان بودیم، مردمی که خودشان را «خادم الحسین» معرفی کردند به من گفتند: «ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرهای حسین نه نمی گوید. همینجا منتظرشان بمانید.»

غروب شد؛ دلهره داشتم، سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بن‌بست خورده بودم، گریه کردم.

وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: «سردار به موکب رسیده است.»

با سرعت خودمان را به موکب رساندیم. لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم» و رفت.

با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد. راه افتادم به سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است.»

از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم: «نمی خواهم». با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم: «من به شبکه قول داده ام که مصاحبه بگیرم.»

این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت «دخترم می‌شود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم».گفتم: «هرچه درحق این مردم باید گفته شود.»

نظر شما