فیلم سینمایی «هزارتو» که این روزها درکنار فیلم «مطرب» وچند اثر دیگر جزو پر مخاطبان سالنهای سینما محسوب میشود، بیتردید صاحب یکی از جسورترین فیلمنامههای این روزهای سینماست که در موقعیتی نزدیک به تراژدی اتفاقی پر تعلیق و پرکِشِش را روایت میکند.
نقطه عطفِ فیلم در شروع این است که قصّه بدون هیچ مقدمهی اضافی ضربه ابتدایی آغاز درام را وارد میکند و تماشاگر را وارد التهابی میکند که در کشاندن او تا پایان قصه موثر و حیاتی است. تمام گرههای لازم در فیلمنامه با چفت و بستی منطقی دیده شده است رخدادها اگرچه برشی از زندگی یک خانوادهی 3نفره است اما باور مخاطب هرگز در مقابل آن مقاومتی ندارد که چرا ایناتفاقات باید اینگونه دست در دست هم دهند و داستان را به مسیر دلخواه فیلم بکشانند.
درواقع بُنمایهی قصه در یک ماجرای دوخطی شکل میگیرد اما حلقه های اتصال اتفاقات برای رساندن قصه به سراشیبی لازم برای شکلگیری التهابِ نهایی با منطق دراماتیک دستکاری نشده است و تماشاگر برای واقعیتِ پشت هر اتفاق میتواند منطقی را در چیدمان ذهنی اش لحاظ کند.
فیلم در مدیریت و هدایت بازیگران بسیار موفق عملکرده است شاید نکته اصلی موفقیت کارگردان در مراقبت از بازیگران به این نکته اساسی بازگردد که لایههای زیرین و ابعاد هر شخصیت به موقع و براساس خواسته داستان رقم میخورد به همین دلیل است که تماشاگر اگر به جای کنکاش در شخصیت ها از ابتدا خودش را به داستان بسپارد میتواند به موقع سورپرایز شود.
شهاب حسینی در قاب مشترک با ساره بیات بارها دیده شده است و این بارهم هردو بازیگر، بازی قابل قبولی دارند به خصوص اینکه شهاب حسینی قراراست ایفاگر نقشی خاکستری با ابعادی که گاهی غلظت سیاهی و سفیدی اش تغییر میکند تماشاگرش را به سمتی ببرد که در لحظاتی حق را برای او قائل شود و گاهی نه.
ساره بیات هم در چند سکانس ایفاگر مادرانهای قوی و تاثیرگذار است اگرچه گاهی براساس نوع مونتاژ شاهد جامپ حسی(پرش های حسی) در بازی او هستیم اما مشخصا این تکنیک به خواسته ی کارگردان و احتمالا متناسب برای حفظ ریتم فیلم اتفاق افتاده است.
پژمان جمشیدی که این روزها به همه ثابت کرده که بیش از فوتبالیست بودن یک بازیگر است در نقشی متفاوت با تیپ کاراکترهای کمدی، نقشی کاملا جدی و داراری لابیرنت های دراماتیک را ایفا میکند اگرچه تماشاگر با مزه پرانی های او در تراژدی ترین لحظات این فیلم هم میخندد اما او کاملا از پس نقشی جدی برآمده و به خوبی تماشاگر را باخود همراه نگه میدارد.
طلا معتضدی نویسنده این فیلم سینمایی به واسطه نگارش فیلمنامه های متعدد در حوزه تلهفیلم آشنایی مفصلی با ژانرهای گوناگون دارد و مشخصا فضای چندلایه قصّه نشان از این دارد که او در درهمتنیدن قصّه ها و رساندن آن به یک محور ثابت بسیار موثر عملکرده است و امیرحسین ترابی کارگردان فیلم هم در نمایش این قصّه مشخصا بهدنبال ایجاد یک رئالیته بوده است و از هرگونه خودنمایی پرهیزکرده است.
«هزارتو» بیش از آنکه یک رده بندی سنی را در اکران لحاظ کرده باشد به یادآوریها و تذکراتی اجتماعی کنایه میزند درواقع قبل ازاینکه تو را به قضاوت وادار کند شرایطی را مهیا میکند که تو فرصت انتخاب داشته باشی و گاهی حتی نتوانی شخصیت هارا مقصر ببینی یا به آنها اعتمادکنی و حق بدهی.
فیلم به جای اینکه قضاوتی درمورد مقوله خیانت داشته باشد تلاش میکند تا چرایی های این رخداد را برای مخاطبش تحلیل و بررسی کند و عملا این مسئله تماشاگر را به فکر فرو می برد تا با اطمینان حق را به تصمیم یک شخصیت بدهد یاخیر و این مسئله بی تردید نقطه قوّت فیلم در تحلیل انسان ها و تصمیماتشان است.
با تمام این اوصاف به نظر می آید که فیلم تمام نمیشود و نمیتوان برای آن تعریفی با عنوان پایان باز داشت چرا که موقعیت فاینال قصّه آتشی است که شعله ور می ماند و خاموش نمیشود و در حقیقت آدمها از اشتباه خود به آسیبی میرسند که میتواند به یک سرانجام برسد اما در این فیلم کارگردان برای آن سرانجامی ندیده است و تماشاگر را با یک تراژدی رها میکند.