به گزارش خبرگزاری برنا، "این جا آنتن ندارد" مجموعه داستانی از افسانه طباطبایی است در 87 صفحه که از طرف نشر نیروانا راهی بازار کتاب شده است. این مجموعه داستان شامل هفده داستان کوتاه است و دو موضوع خیانت و اندوه و ملال زنان به شکل های مختلف در داستان ها نمود پیدا می کنند.
افسانه طباطبایی با نثری پخته و قصه هایی قوام یافته مخاطب را به جهان داستانی خود می کشاند و با خود همراه می کند.
او نویسنده ای است که معضلات و دغدغه های دنیای مدرن را به خوبی می شناسد و آن ها را دستمایه ی داستان هایش قرار می دهد.
از جامعه امروزی می گوید که آدم ها علیرغم میل باطنی شان بازهم تنها هستند و به تنهایی و در انزوا با بحران ها و مشکلات دست و پنجه نرم می کنند.
با دیگرانند ولی از درون دچار خلاء شده اند، گویی نوعی حالت رها شدگی بر جامعه مستولیشده و چیزی وجود ندارد تا آنها را بهم پیوند بزند.
هر کسی به دنبال آن است گلیم خود را در این آشفتگی بیرون بکشد و ارتباطش با دیگری صرفا برای همین منظور استمثل داستان "زری خانم چاکرتیم".
نیمی از داستان های مجموعه حول موضوع خیانت زنان و مردان و فروپاشی خانواده هامی چرخد.داستان هایی مثل "این جا آنتن ندارد"، "فلافل با بستنی"، "کیک شکلاتی"، "من که مثل این ها نیستم"، "زندگی"، "شکستن" و"تخت سه نفره". شاید در بیشتر کتاب ها به خیانت مردان نسبت به زنان پرداخته شده باشد اما نکته قابل توجه در داستان های این مجموعه این است که نویسنده به دور از مسائل جانبدارانه گاهی انگشت اتهام را رو به زن داستان می گیرد و خیانت او را آشکار می سازد. مثل داستان "اینجا آنتن ندارد" که زن رفتن به موسسه زبان را بهانه ای قرار داده تا همسر خود را دور بزند و مرد بالاخره متوجه این موضوع می شود.
داستان اول مجموعه با نام "دو راهی" حکایت زنی است که یک عمر سعی کرده پابه پای همراه زندگی اش بدود و حالا خسته و درمانده می خواهد او را وسط راه رها کند. زنی که دچار یکنواختی و ملال شده و بین روزمرگی ها حتی خودش و خواسته هایش هم گم شده اند. هانا آرنت در کتاب "وضع بشر" سه بعد از فعالیت انسان را از هم تفکیک می کند. از نظر آرنت “زحمت” ابتدایی ترین سطح فعالیت آدمی است و با مسئله بقا و تداوم زیست انسان مرتبط است.
در زحمت انسان چیزی از خود برجای نمی گذارد و حاصل زحمت فقط و فقط عرق ریختن است. زنی که هر روز درگیر امور خانه است و وظایفش در پخت و پز و شست و شو خلاصه می شود بعد از مدتی خودش و رویاهایش و شوق به زندگی در میان انبوه وظایفش مدفون می شود و جز ملال و پریشانی چیزی برایش نمی ماند.
فراداستان "نویسنده" و داستان "شکستن" نیز به همین موضوع پرداخته است. در فراداستان "نویسنده" این سوال برای مخاطب پیش می آید که چه بر سر این انسان آمده است که این چنین رها و سرگردان و آشفته است؟
راوی زن "تخت سه نفره" هم از تنهایی و خستگی می گوید. "حالا مطمئن هستم آمده تا از تنهایی نجاتم دهد. شاید او بیشتر از هر کس حال مرا می فهمید. او هم مثل من تنها بود تنهای تنها." (ص 49). راوی از تنهایی با روح مینر خانم هم خانه و هم صحبت شده و وجه اشتراک این دو زن گرچه تنهایی است اما نکته جالبش این جاست که مینر خانم بچه دار نمی شد و تنها بود اما راوی بچه دارد، ریشه و پشت دارد اما او هم تنهاست.
این مجموعه تنوع راوی دارد. راوی شگفت، راوی غیرقابل اعتماد، راوی کودک و راوی ناظر... که این آدم ها محدود به طبقه ی خاصی هم نیستند و از قشرهای مختلفند. راوی ناظر در داستان " من عادتمه به حرف بچه هام گوش کنم" از بیقراری و دلتنگی مادربزرگ برای پسر شهیدش می گوید و نگرانی اش برای امیرحسین (نوه اش) که دستبند سبزی به او داده و تازگی ها خودش غیبش زده.
راوی مرده داستان "سکپیده" از خانواده فقیرش می گوید، ازپدری که پول خون بچه اش را گرفته و با آن خانه خریده و مابقی پولش را هم در متکایش پنهان می کند. از مادری که رفتن دخترش را باور ندارد و در اتاقی کوچک و تنگ با این ذهنیت که دخترش هنوز روی آن خوابیده، رختخوابش را جمع نمی کند و وقتی پدر واقعیت مرگ دختر را تو روی مادر می زند از سنگینی بارِ غم و غصه دیگر کمرش صاف نمی شود.
در داستان بستنی دوست دارم راوی کودک با ذهنیت و درک خود حوادث پیرامونش را برای مخاطب نقل می کند و او را با شخصیت اکبر آقای بقال و نیت و اعمالشآشنا می کند.
در داستان من که مثل این ها نیستم که با تک گویی نمایشی روایت می شود و احترام برای آقا کریم حرف می زند و خواننده را با زندگی خودش و کریم آقا و دخترش آشنا می کند و درمی یابد احترام که در جایی می گوید:" حیف که من مث این ها نیستم وگرنه ول می کردم می رفتم دنبال زندگیم"(ص 60) از این ها هم بدتر است.
نویسنده از تک گویی و حدیث نفس با زبان محاوره در روایت داستان ها بهره ی زیادی برده است. داستان های "ازش راضی باش"، "زندگی"، "سومین آجر" ، "من که مثل این ها نیستم"، "بستنی دوست دارم"، "فلافل با بستنی" به این شیوه روایت شده اند.
اکثر داستان ها موجزند. دو داستان "زری خانم چاکرتیم" و "این جا آنتن ندارد" دیالوگ محور هستند و نویسنده با تکیه بر تنها عنصر دیالوگ اطلاعات را به مخاطب می دهد و فضا را می سازد و داستان را پیش می برد.
در داستان "ژاکت سفید" که با راوی اول شخص روایت می شود، زن در رفت و برگشت هایش به گذشته داستان زندگی خودش را روایت می کند و خواننده درمی یابد که چون مادر راوی دلش نیامده دل ساداتی را بشکند او را به عقد مرد نابینایی درآورده است. حالا او دختری دارد هم سن روزهایی که دلش لرزیده بود و می خواهد برود کاموا بخرد برای مدرسه اش و همین بهانه ای می شود تا راوی خاطراتش را مرور کند.
و در انتها راوی از عشق می گوید و این که از خالقش (نقاش) می خواهد که او را عاشق بکشد. " بوی گس تنهایی اش پر می کند اتاق را. می خوانمش و می گویم. یادت است با دویدنم باد همخانه ی موهایم می شد؟ من را آن طور بکش. خاطرت هست نوازش تن خسته ام را در ساحل؟ من را آنطور بکش. من را، من را، من را عاشق بکش." (ص 87)