به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا؛ مژگان، ۱۷سال سن دارد و از دایره اجتماعی کلانتری به مرکز مشاوره پلیس معرفی شده است. او در بیان داستان زندگی اش گفت: پدر و مادرم آدمهای تحصیل کرده و آبرومندی هستند. آنها تمام امکانات لازم برای ادامه تحصیل مرا فراهم کرده اند و من هم سرگرم درس خواندن بودم که دچار اشتباه شدم و چنین مشکلی برای خودم درست کردم.
حدود سه ماه قبل تحت تاثیر حرفهای تحریک آمیز یکی از همکلاسی هایم که دختر سر به هوایی است تصمیم گرفتم با پسری به نام حامد دوست شوم. این پسر ۱۹ساله هر روز در راه مدرسه دنبالم میآمد و باهم قدم میزدیم. ولی یک روز ظهر درحالی که با پسر مورد علاقه ام بودم ناگهان مردی ۴۵ساله با موتورسیکلت در کنارمان توقف کرد و گفت: شما باهم چه نسبتی دارید؟ در این لحظه حامد پا به فرار گذاشت و من که فکر میکردم او مامور است نتوانستم پاسخ قانع کنندهای بدهم.
این مرد ناشناس گفت: تو تحت کنترل هستی و نباید دیگر با این آقا پسر رابطهای داشته باشی. از فردای آن روز مزاحمتهای مرد ناشناس که حالا متوجه شده ام در مسیر مدرسه ام مغازه دارد شروع شد و اصرار داشت که شماره تلفنم را در اختیارش بگذارم. او حتی یک روز که در ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم جلو آمد و با داد و فریاد از من خواست همراهش بروم.
همه شاهدان این صحنه فکر میکردند پدر و دختر هستیم و من از ترس بلند شدم و همراهش رفتم تا ببینم چه میگوید. این مرد هوس باز شماره تلفنم را گرفت و در تماس تلفنی با این تهدید که از همه کارهایم خبر دارد و دوست پسرم را میشناسد مرا به داخل مغازه اش کشاند و قصد سوء استفاده داشت که به سختی خودم را از چنگ او نجات دادم.
مژگان با چشمانی اشک بار گفت: این مرد شیطان صفت دست بردار نیست و با مزاحمتهای وقت و بی وقت دیوانه ام کرده است. او میگوید باید به خواسته هایش تن بدهم و .... این است نتیجه دوستی خیابانی که هیچ نتیجهای جز تباهی و آبروریزی برایم نداشت.