مهدی سجادهچی فیلمنامهنویس سینما در گفتوگو با خبرنگار برنا، اظهار داشت: در تعریف کلاسیک اگر بخواهیم مفهوم قهرمان در سینما را بیان کنیم، قهرمان به کاراکتری گفته میشود که مطالبه خاص و شخصی دارد و این مطالبه میتواند مسئلهای باشد که او شخصاً آن را دنبال میکند و یا مسئلهای است که به او تحمیل شده؛ اما در سینمای ما هر زمان صحبت از قهرمان میشود اذهان به سمت شخصیتهایی میروند که عملکرد قهرمانانه دارند و معمولاً سینمای دفاع مقدس مدنظر قرار میگیرد در حالیکه در سینمای دفاع مقدس کاراکترها انگیزه شخصی ندارند و همه برای یک هدف بزرگ اجتماعی یا دینی مبارزه میکنند و در تعریف کلاسیک درام این افراد اصولا قهرمان به حساب نمیآیند چرا که قهرمان باید مطالبه و هدف شخصی داشته باشد.
سجادهچی خاطرنشان کرد: قهرمان در سینما لزوماً یک شخصیت مثبت و سفید نیست و حتی میتواند کاراکتری خاکستری باشد. قهرمان در یک درام سینمایی کاراکتری است که یک هدف را به شکلی فعال دنبال میکند، مسیری را در پیش دارد که موانعی بر سر راهش قرار دارد و در مخاطب ایجاد دغدغه میکند که آیا قهرمان قصه میتواند موانع را پشت سر بگذارد یا خیر. قهرمان لزوماً قرار نیست به هدفش برسد و حتی ممکن است در نهایت، فیلم با مرگ او به پایان برسد.
او افزود: امروز سینمای ما مملوء از ضد قهرمان است اما مفهوم ضد قهرمان برای ما اشتباه ترجمه شده و همه فکر میکنند که او همان بَدمَن قصه است. بعد از قرن 19 و 20 که روابط اجتماعی در اروپا بسیار پیچیدهتر شده و دولتها و در واقع سیاست، بر همه جنبههای زندگی افراد تأثیرگذار شد و اراده انسان در برابر قدرت دولت ناچیز به نظر رسید روشنفکران ادبی به این نتیجه رسیدند که با وجود ناچیز بودن اراده و قدرت انسان در برابر این قدرت بزرگ مسیر دیگری در شخصیتپردازی و روایت دنبال کنند که منجر به خلق ضد قهرمان شد؛ قهرمان عاجز که پس از ادبیات به سینما هم آمد. نمونهای از این ضد قهرمان را میتوان کاراکترهای فیلم «کرامر علیه کرامر» دانست که نمیتوانند اراده خود را بر آنچه از بیرون بر روابط زناشوییشان تأثیرگذار است غالب کنند و به نوعی در برابر این اتفاقات شکستخورده هستند.
نویسنده فیلم سینمایی «روز سوم» در ادامه گفت: بنیانگذار این نوع سینما در کشور ما اصغر فرهادی است. قهرمانان فیلمهای فرهادی افرادی عاجز و ناتوان هستند که اراده آنها در برابر مشکل به وجود آمده ناچیز است و به هیچوجه در این کاراکترها عملی قهرمانانه نمیبینیم، چنین فضایی امروز در سینمای ما غالب است. نمیخواهم از تعابیری مانند «جهان سوم» استفاده کنم ولی در جوامعی که در توسعه سیاسی ناکام هستند، قهرمان و قهرمانبازی از واقعیت فاصله دارد.
این نویسنده درباره تعریفی که امروز از قهرمان در سینمای ایران میشود گفت: در عالم واقع افرادی که عمل قهرمانانه دارند و حتی در راستای رسیدن به هدفی بزرگ جان خود را از دست میدهند قهرمان هستند و نمونه مشخصی از این افراد را میتوان شهدا دانست اما همانطور که در ابتدا مطرح کردم در درام این تعریف برای قهرمان درست نیست و آنهایی که چنین تعریفی را در سینما درست میدانند بیشتر به دنبال شعارهای سیاسی هستند. امروز در جامعه افرادی که بخواهند با پایمردی و حفظ همه ارزشهای انسانی در برابر معضلات ایستادگی کنند و به اهدافشان فکر کنند تعدادشان شاید نزدیک به صفر باشد و اگر ما در آثار سینماییمان مدام چنین کاراکترهایی که بسیار در اقلیت هستند، معرفی کنیم قطعاً کسی باورش نمیشود و فیلمساز با این کار بیش از هر چیز خود را دست انداخته است. در چنین وضعیتی که این شخصیتها باورپذیر نیستند و در سینمای دفاع مقدس هم کاراکترها قهرمان به حساب نمیآیند استحاله خواست قهرمان میتواند یکی از راههای جایگزین مناسب برای قهرمانپردازی در سینما باشد به این معنی که قهرمان در وهله اول هدف بزرگی که دارد را دنبال میکند و پس از ناتوانی در مسیری که قرار میگیرد، خواستهاش استحاله پیدا میکند و به بُعد دیگری از مسئله پی میبرد. شاید نزدیکترین مثال برای این موضوع حکایتهای عرفانی باشد که در فرهنگ ما به وفور یافت میشوند و قهرمان در برابر قدرتی بزرگتر از اراده خود، هر چند که نمیتواند به آن غلبه کند اما به مسئلهای شاید حتی باارزشتر از غلبه بر آن پی میبرد.
او در پایان افزود: مثال معروف برای این ایده، قصه لیلی و مجنون است. این مفهوم را در آن میتوان استخراج کرد که نرسیدن مجنون به لیلی در ادامه ماجرا به مسئلهای فرعی تبدیل میشود و مجنون از طریق این عشق به دستاورد ارزشمندتری میرسد. به نظر من این راه نجاتی برای سینمای ما است که از طریق آن نه خودمان را با قهرمانهای دروغین دست میاندازیم و نه در منجلابی که امروز سینمای اجتماعیمان با شخصیتهای علیل در آن گرفتار شده باقی میمانیم.