معرفی کتاب؛

بررسی مفهوم آزادی در رمان «سن عقل» ژان پل سارتر

|
۱۴۰۰/۰۲/۱۲
|
۰۳:۰۰:۰۰
| کد خبر: ۱۱۷۲۴۹۴
بررسی مفهوم آزادی در رمان «سن عقل» ژان پل سارتر
ژان پل شارل ایمار سارتر فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و منتقد فرانسوی برنده جایزه نوبل است که آثار مطرح بسیاری در ادبیات و فلسفه خلق کرده که یکی از این آثار رمان «سن عقل» است.

به گزارش برنا، داستان رمان «سن عقل» در سال 1938 می گذرد و به زندگی مردی فرانسوی به نام متیو می پردازد. متیو، استاد فلسفه است و فکر کردن به مفهوم آزادی، او را رها نمی کند. همزمان با نزدیک شدن سایه شوم جنگ جهانی دوم و پیچیده تر شدن زندگی شخصی متیو به خاطر حاملگی معشوقه اش، تلاش او برای آزاد ماندن، روز به روز شدیدتر می شود.

«سن عقل»، به تفکرات ژان پل سارتر درباره مفهوم آزادی به عنوان هدف غایی وجود بشر می پردازد. این اثر تلاش می کند تا از طریق ارائه داستانی پر جزئیات از ذهن و روان شخصیت ها و نشان دادن اجبار در گرفتن تصمیماتی سرنوشت ساز در زندگی، به مفهوم آزادی نهایی از منظر فلسفه هستی گرایانه-اگزیستانسیال-بپردازد.

روایت های ارائه شده توسط شخصیت ها با پیشروی داستان، عقیده سارتر درباره معنای واقعی آزاد بودن و چگونگی عملکرد یک شخص در چارچوب جامعه را به خوبی آشکار می سازند.

انسان امروزی بیشتر از هر زمان دیگر با مفهوم آزادی درگیر است. میل به آزاد بودن و داشتن حق انتخاب منجر به تغییرات اجتماعی و حتی جنگ و درگیری شده است. آزادی‌های فردی هم همواره محل بحث افراد بوده است و هنوز بشر به تعریف جامع و کاملی از مفهوم آزادی نرسیده است.  ژان پل سارتر در رمان «سن عقل»، به نوعی مفهوم آزادی را بررسی کرده است.

انتشارات چشمه رمان سن عقل را با ترجمه‌ی حسین سلیمانی‌نژاد در سال 1394 منتشر کرده است.

بخش‌هایی از کتاب:

وقتی پای آدم ها وسط می آید، همیشه می توان بحث کرد. هر کاری که می کنند می توان توجیه کرد. از بالا یا پایین. هر طور که بخواهیم. من نپذیرفتم، چون می خواهم آزاد باشم. این چیزی است که می توانم بگویم. و همچنین می توانم بگویم ترسیدم. من پرده های سبزم را دوست دارم. شب ها دوست دارم توی بالکنم هوا بخورم. دلم نمی خواهد این ها تغییر کنند.خوشم می آید علیه سرمایه داری خشمگین شوم ولی نمی خواهم کسی آن را حذف کند، چون دیگر دلیلی برای خشمگین شدن نخواهم داشت. خوشم می آید که خودم را تحقیرآمیز و گوشه گیر ببینم. خوشم می آید بگویم نه. همیشه نه. از این می ترسم که کسی واقعا بکوشد تا یک دنیای قابل تحمل بسازد، زیرا در آن صورت من ناچارم فقط بله بگویم و مانند دیگران رفتار کنم. از بالا یا پایین، چه کسی تصمیم می گیرد؟

نظر شما