یادداشت؛

غلامرضاهایی که جان می‌دهند اما باخت، نه!

|
۱۴۰۰/۰۹/۱۵
|
۰۸:۲۶:۱۸
| کد خبر: ۱۲۷۰۲۲۸
غلامرضاهایی که جان می‌دهند اما باخت، نه!
سمانه مهدوی منتقد آثار نمایشی برای خبرگزاری برنا یادداشتی درباره سریال سرجوخه نوشت که در ذیل از نظر می گذرانید.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ سریال سرجوخه در حالی به ایستگاه پایانی خود رسید که توانست مخاطب بسیاری را با خود همراه کند و پای تماشای این سریال بنشاند.

در روزگاری که هر روز خبرهایی از اختلاس و رانت، صفحات روزنامه ها را پرمی کنند و تحریم و تورم و ناکارآمدی، سفره های مردم را کوچکتر کرده است، داستان سریال سرجوخه از دل اتفاقات جامعه بیرون می آید و در طی سی قسمت، روایتگر زندگی جوانانی می شود که تلاش می کنند تا در میان هیاهوی فقر و فاصله طبقاتی سهم خود را از زندگی به دست آورند. جوان هایی که ممکن است به خاطر آرزوها و وسوسه هایی برای زندگی بهتر در کنار کم تجربگی و ساده اندیشی شان به بیراهه بروند در حالیکه در ذات  خود عاشق وطن، خانواده و این آب و خاک هستند و در بزنگاه ها زمانی که بین منافع خود و مصالح وطن گرفتار می شوند، وطن و هم وطن را به خود ترجیح می دهند. داستان هایی که هیچگاه برای ما غریبه نیست و آدم‌هایش از جنس همان‌ جوان هایی هستند که از دل کوچه و بازار و مردم معمولی سر برآوردند و  سالها در برابر ارتش بعث ایستادند و گردن دشمنی که به خاک و ناموس وطن چپ نگاه کرده بود را شکستند.

داستان سریال سرجوخه که یک اثر در ژانر امنیتی اجتماعی است در چند وجه به نگارش در آمده و لایه های متعددی دارد. شخصیت های فیلمنامه در ارتباطاتی در هم تنیده به صورت یک کار تیمی ، روند حوادث فیلم را پیش می برند و در یک نقطه به هم می رسند. یکی از  لایه ها و داستان های اصلی سرجوخه، به کاراکتر غلامرضا اختصاص دارد.  سرنوشت پیچیده  کاراکتر یک جوان پایین شهری که حمیدرضا محمدی به خوبی از ایفای نقش آن برآمده است. غلامرضا با مشکلات  و حوادث متعددی دست به گریبان است که ماجراهای او را به پیش می برند. هر چند خرده روایت هایی چون مادر بیمار، خواهر دم بخت و آرزوی ازدواج یک جوان پایین شهری ورزشکار، کلیشه ای است  که در داستان های بسیاری تکرار شده و هر کدام از آنها به تنهایی می تواند سوژه اصلی داستان یک سریال باشد، اما در سرجوخه، حسین امیر جهانی به عنوان نویسنده تمام همت خود را به کار بسته تا با تعدد مشکلات و گره هایی که غلامرضا با آنها مواجه است، انگیزه او برای خروج از ایران و پیوستن به گروهک های تروریستی را به خوبی مطرح کند.

از سوی دیگر شخصیت پردازی چند بعدی غلامرضا که تکه کلام ها و دیالوگهای ماندگاری از او در ذهن مخاطبان به یادگارمانده، به گونه ای پیش می‌رود که ببینده گردش رفتار او را می پذیرد گ باور می‌کند و همین اصالت شخصیت حقیقی او توجیهی است برای تصمیمی که غلامرضا در نقطه بحران زندگی اش می گیرد و به جای همکاری با تروریست ها با نیروهای اطلاعات هموطن ایرانیش همراه می شود.

البته در این میان آنچه که به باور پذیر بودن عمل غلامرضا کمک شایانی کرده، جوهره بازی خوب و روان حمیدرضا محمدی در این نقش است. محمدی در این داستان هم نقش برادری دلسوز را به خوبی ایفا می کند، هم نقش فرزندی مسئول و نگران، هم نقش برادری رفیق و هم به خوبی از نقش عاشقی دلسوخته و پهلوانی با مرام بر می آید. او با مرزبندی حساب شده بین تمامی جنبه های شخصیت غلامرضا، کنتراستی عینی و ملموس از غلامرضا خلق می کند که  در دل مخاطب می نشیند و با او همذات پنداری و همراهی میکند. میمیک چهره و بیان صمیمی حمید رضا محمدی هم بسیار بر این روند موثرند. انتخاب مناسب محمدی برای این نقش، تیپ سازی و مهندسی بازی او و دیالوگ هایی که به شیرینی در ذهن بیینده حک می کند  سبب جذابیت بیشتر سریال ، جذب بیینده و پیشرفت مناسب ماجرا می شود. البته بار دیگر باید تاکید کرد که دیده شدن هر اثر و تحسین مخاطبان ناشی از کار تیمی موفق تمام اعضای گروه است و به تلاش های همه آنها بر میگردد.

غلامرضای سرجوخه را می توان نمونه ای از جوانان غیرتمندی دانست که چه دیروز و چه امروز، غیرت و مرادنگی را بر هر چیزی مقدم می دانند و پهلوان ماندن در عرصه زندگی را به قهرمان شدن در میدانی که نشان از خیانت به وطن دارد را ترجیح می دهند. بچه محل های پایین شهر که جان میدهند اما «باخت نمی دهند.» و میگویند خصلت خوب ما همین است که گاهی برای وطن و خانواده آمپر می چسبانیم و این یعنی هنوز غیرتمان خشک نشده است.

انتهای پیام//

نظر شما