به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ در این برنامه شیوا بیرانوند به گفت و گو با دکتر رفیق نصرتی، منتقد، مدرس و دراماتورژ پرداخت.
در ابتدای این برنامه نصرتی گفت: ابتدا باید بگویم که اساساً این تمایزاتقطعی در دنیای امروز کنار گذاشته شده و اصلاً مرز مشخصی بین تئاتر، هنرهای تجسمی، موسیقی و... وجود ندارد. در عصر مولتی مدیا حتی میان مدیاها نیز به سختی می توان تمایزی قائل شد. با این حال فضای آکادمیک ایران به شدت با این موضوع تناقض دارد و همین مسئله ما را دچار مشکلات بزرگتری میکند. از یک طرف به این سمت میرویم که از محو شدن مرزها صحبت میکنیم و از سوی دیگر در فضای آکادمیک که باید در این زمینه ها بسیار پیش رو باشد، نوعی تحجر عجیب وجود دارد.
پس از آن بیرانوند با اشاره به اینکه عنوان هنرهای تجسمی ترجمه غریبی برای ویژوال آرت است، گفت: وقتی به تئاتر میاندیشیم سلطه نوشتار و نقد ادبی بر تصویر را می بینیم. شما غیاب تصویر در قوام یافتن متن آکادمیک را چقدر میبینید و تصویر کجای تفکر ما قرار دارد؟
نصرتی در پاسخ گفت: ارتباط تئاتر و هنرهای دیداری به بحرانی برمیگردد که درام در اوایل قرنبیستم دچار آن شد. اقتضائات جدید سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکلی از روایتگری را ضروریکرد که با آن شکل قبلی درام جور در نمی آمد. آوانگاردیسم اروپایی از جایی به وجود آمد که اندیشه اروپایی دچار بحران شد و در نتیجه درام کلاسیک و آنچه در سابقه تئاتر بورژوایی وجود داشت به طور کلی از بین رفت و بعد از آن هنر تئاتری به وجود میآید که متفاوت از گذشته است و قابل تقلیل دادن به ادبیات نیست.
نصرتی افزود: بیش از هر کسی مارسل دوشان تجسم آوانگاردیسم است. او بیش از هر نظریه پرداز تئاتری، آینده تئاتر را رقم می زند، چون اولین کسی است که فهمید درک انسان غربی از واقعیت تغییر کرده است. پس از آن گرتروداستاین اهمیت فضا را مطرح میکند و این جایی است که تئاتر به طرز عجیبی با آنچه در هنرهای دیداری وجود دارد گره میخورد. جان کیج شخص دیگری است که باعث شد تئاتر تحت تاثیر هنرهای دیداری دچار شوک شود. در ادامه این روند تئاتر علیه متن شورش می کند و اسلحه ای که دارد آن چیزی است که از هنرهای دیداری گرفته است.او با بیان اینکه واژه آوانگارد در هنر اولین بار توسط سن سیمون به کاربرده شد، گفت: این سوسیالیست فرانسوی گفته است جامعه آرمانی من جامعه ای است که سه نفر آن را اداره می کنند، مهندس، دانشمند و هنرمند. آوانگاردها کسانی بودند که در ارتش ناپلئون جلوتر از همه حرکت می کردند و خطشکن بودند. سیمون عقیده دارد هنرمندان نیز مثل آوانگاردها، عرصههای مسلط فرهنگ را می شکنند و از استبداد رها می کنند تا آزادی زیستن ایجاد شود.نصرتی ادامه داد: با چنین دیدگاهی در جامعه ما هیچ وقت هنرمند چنین جایگاهی را نداشته است و نتوانسته اجازه پیدا کند یا حتی به رسمیت شناخته شود که جزء این سهنفر اداره کننده جامعه باشد. شایدبه همین دلیل است که ما پر از تنش و تناقض هستیم. وقتی آوانگارد اروپایی میخواهد فاصله بین هنر و زیست را از بین ببرد به این دلیل است که میخواهد هنر بورژوایی را به همبزند و آن را با زندگی پیوند دهد، ولی ما میبینیم اساساً هنر هیچ وقت نهاد بالایی نبوده است، پس ما چه هاله تقدسی را از بین ببریم؟ اینجا است که کنش های آوانگارد مابیشتر گروتسک به نظر میرسد، یعنی تقدسی را میخواهیم به هم بریزیم که اصلاً وجود ندارد.
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: پیوند بین تئاتر و هنرهای دیداری محصول نوعی از آوانگاردیسم است که ریشه در یک بینش اجتماعی راجع به زیستن دارد. وقتی به زندگی خود برگردیم می بینیم آن موقعیت تاریخی و نسبتی که غربی ها بین هنر و زیستن داشتند، در ما وجود نداردو اساساً آن شکل از آوانگاردیسم که بیاید مرز بین تئاتر و هنرهای تجسمی را از هم بپاشد وجود ندارد. در نتیجه به راحتی نمیشود برای تئاتر ایران نسخه ای تجویز کرد و از تئاترخواست به طور کلی متن را کنار بگذارد، چون انسان ایرانی هنوز خودش را پیدا نکرده است در حالی که انسان اروپایی از رنسانس خودش را پیدا کرد و تئاتر ۴۰۰ سال زندگی انسان را روایت کرد و بعد به جایی رسید که دیگر نمی توانست این کار را انجام دهد، پس آن راکنار گذاشتند. ولی ما که هنوز تئاتری را پیدا نکرده ایم که بتواند زندگی ما را روایت کند چه چیزی را کنار بگذاریم؟ درعین حال نمی توانیم بگوییم که چون هنوز خودمان را پیدا نکرده ایم نباید متن را کنار بگذاریم زیرا این هم یک تحجر و عقب گرد است. نصرتی ادامه داد: نمونه هایی از پیوند بین تئاتر و هنرهای تجسمی درتئاتر ایران وجود دارد.
یکی از آنها علی رفیعی است که تاریخ نادیدنی ما را با صحنه های کاملا بورژوایی و واجد زیبایی های کلاسیک پیوند می زند و به نظر میرسد که در ایندیالوکتیک دارد یک تصویر جعل می کند. اما این جعل را نمی توان شماتت کرد و باید بررسی نظری صورت بگیرد که این جعل چگونه با امر سیاسی گره میخورد. جای دیگری که پیوند تئاتر و هنر دیداری را می توانم نام ببرم کسانی هستند که از هپنینگ ها پیروی می کنند. آنها به نظر میرسد متن، داستان، نگرشهای روانشناسی به انسان، تعهد به یک معنای منسجم و... را کنار میگذارند و جنسی ازاجرا ارائه می کنند که به نظر می رسد با اکسپرسیونیسم انتزاعی بیشتر پیوند دارد. پیشبینی ناپذیر بودن و غیر قابل ارزیابی بودن این شکل از تئاتر باعث میشود که معمولابا محدودیت مواجه شود. جنس دیگری از تئاتر ما آن است که با مینیمالیسم پیوند برقرار می کند، تئاتری که ضد متناست و اساسا هنری دیداری است.
در ادامه بیرانوند گفت: حضور تصویر در صحنه هنر، تاریخ طولانی در ایرانندارد. ما تصویر را نزیسته ایم و تجربه نکرده ایم. اما اطراف ما پر از تصویر است ودر این شلوغی، ما با چیزهایی مواجه هستیم که زیاده از حد زیبا می شوند تا خودشان را در میان انبوه زیبایی که وجود دارد بیشتر نشان دهند. این پر بودن از تصویر مجالی برای ورود تصویر دیگر نمیدهد زیرا سکوتی وجود ندارد. تجربه فرمالیستی کجای تاریخ ما است و تصویری که میتواند حرفی برای گفتن داشته باشد چگونه خودش را متمایز می کند؟
رفیق نصرتی گفت: مسئله این است که آنچه در وضعیت فکری ما وجود ندارد خوانشدیالوکتیکی از آن تصاویری است که می بینیم. ما تصاویر زیادی داریم اما مسئله ما ادراک هنر، روایتگری و فهم دوباره زندگی است. نظریه ای که بتواند آنچه میبینیم را سامانبدهد نداریم.
نصرتی ادامه داد: ما در موقعیتی نیستیم که بتوانیم روایتی کلی و هگلیاز آن چیزی که در تئاتر تجربه میکنیم به دست بدهیم. نمیتوانیم سیر تحول تاریخ را بررسی کنیم و بگوییم تئاتر ما باید مسیری را طی کند که در جای دیگری از دنیا طی میشود.ما باید هرگونه کلی اندیشی را کنار بگذاریم و به واسطه نمونههای مصداقی، این کلیت را دوباره مورد بررسی قرار دهیم. بایدهر تئاتری که میبینیم را از منظر پرسشهایی که نظریه آوانگارد برای ما ایجاد میکند مورد بازخوانی قرار دهیم، نه اینکه آوانگاردیسم را به مثابه یک الگو یا تجربه موفق مقابل خود بگذاریم و تئاترهای خود را مطابق آن را رد یا قبول اعلام کنیم. باید خودمان را پرتاب کنیم درون جریان آوانگارد،نه اینکه آن را به مثابه تجربهای دور که بالای سر ما ایستاده و برایمان تعیین تکلیفمیکند نگاه کنیم.