به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، رابین شارما در پانزدهمین سالگرد انتشار کتاب مشهورش «راهبی که فِراریاش را فروخت» حکایتی قدرتمند و زیبا را به رشتهٔ تحریر درآورده که سالیان سال میان خوانندگان آثارش طنینانداز میشود. «نامههای محرمانهٔ راهبی که فِراریاش را فروخت» اثر غافلگیرکنندهٔ دیگری است که لذت دوستداران نوشتههای شارما را کامل میکند.
شخصیت جولیَن مَنتِلِ کتاب «راهبی که فِراریاش را فروخت» در این کتاب یکی از اقوام دورش را به سفری ماجراجویانه به نقاط مختلف دنیا میفرستد تا طلسمها و نامههای محرمانهاش را جمعآوری کند. نامههای محرمانه حاوی نوشتههایی هستند که تمام آنچه را جولین طی سالها دربارهٔ زیستن یک زندگی خارقالعاده آموخته منعکس میکنند، مجموعهای که قرار است به میراث او تبدیل شود. رابین شارما این بار در سفری تأثیرگذار و مسحورکننده، از تنگهٔ بوسفور تا گوردخمههای پاریس و بسیاری جاهای دیگر، درسهایی ارزشمند از شادی حقیقی و موفقیت را با ما در میان میگذارد.
نشر نون پیشتر کتاب «باشگاه پنج صبحیها» را از همین نویسنده راهی بازار نشر کرده که با استقبال چشمگیر مخاطبان آثار انگیزشی مواجه شده است.
بخشهایی از کتاب:
یکی از آن روزهایی بود که آرزو می کردی قبل از آنکه ده دقیقه اش بگذرد، تمام شود. روز وقتی آغاز شد که چشم هایم را باز کردم و متوجه شدم مقدار زیادی نور از لای پرده ها وارد اتاق شده است. می دانید، از آن نورهای ۸ صبح، نه ۷ صبح ساعتم زنگ نزده بود. وقتی این موضوع را فهمیدم، بیست دقیقه تمام ناسزا گفتم، فریاد زدم، پسر شش ساله ام گریه راه انداخت و خودم با سرعت بین دست شویی، آشپزخانه و در ورودی جابه جا می شدم و می کوشیدم تمام چیزهای مسخره ای را که خودم و آدام برای باقی روز نیاز داشتیم جمع کنم. وقتی چهل و پنج دقیقه بعد جلوی مدرسه اش نگه داشتم، آدام نگاه سرزنش آمیزی نثارم کرد. مامان میگه اگه همین جوری دوشنبه ها من رو دیر برسونی مدرسه، دیگه اجازه ندارم یکشنبه شب ها بمونم پیشت.» وای، خدایا. گفتم: «این بار آخر بود. دیگه تکرار نمیشه. قول میدم.» . حالا، آدام داشت با قیافه ای شکاک، از اتومبیل پیاده می شد. کیسه پلاستیکی پر را طرفش نگه داشتم و گفتم: «بیا. ناهارت یادت نره.» آدام بی آنکه نگاهم کند، گفت: «باشه پیش خودت. اجازه ندارم کره بادوم زمینی بیارم مدرسه)
انتهای پیام //