به گزارش برنا؛ مردی در شهرستان ملکان زندگی میکند که همه این کوهها را خلاصه کرده و یکجا در ویترین مغازهاش جا داده است. این آقا به هر کوهی که سفر کرده، قلوهسنگی را به عنوان یادگاری به خانهاش آورده و حالا بعد از گذشت این همه سال، مجموعهای عجیبوغریب دارد؛ مجموعهای از۳۰۰-۲۰۰ قلوهسنگ دوستداشتنی!
همه چیز از سالی شروع شد که روستای ملکان به شهرستان تبدیل شد؛ یعنی سال ۱۳۷۴. تا پیش از آن لطفالله فیروزیان و دوستانش به کوههای اطراف ملکان زیاد سفر میکردند اما این صعودها زمانی جدی و بیشتر شد که «روستای ملکان شهرستان شد و ما به میمنت همین اتفاق، هیأت کوهنوردی شهرستان ملکان را افتتاح کردیم و از همان موقع صعودهایمان به طور جدی و حرفهای شروع شد. اما این بار دیگر هدفمان کوههای شهرستانمان نبود بلکه توانستیم به کوههای مختلف ایران صعود کنیم». این حرفها را لطفالله فیروزیان میگوید؛ کسی که در شهرستان ملکان به مجموعهدار قلوهسنگ معروف شده است. قلوهسنگهایی که این مرد کلکسیونر در ویترین مغازهاش جمع کرده یادگاریهای او از صعودهایش به کوههای کشور است!
لطفالله از همان دوران کودکی که همراه خانوادهاش برای پیکنیک و تفریح به دامنه کوههای شهرستان ملکان میرفت عاشق بازی با سنگها بود. به همین خاطر در فاصلهای که ناهار آماده میشد در اطراف کوه میچرخید و سنگهای خوشترکیب و خوش آب و رنگ را برمیداشت و در کیسهای جمع میکرد تا در یک وقت مناسب با آنها بازی کند.
روزها گذشت و آقای مجموعهدار با همان علاقه دوران کودکی به دل کوه زد و هر سنگ خوشتراشی را که دید در کولهپشتیاش جمع کرد تا به مجموعهاش اضافه کند. او میگوید: «اولین کوهی که بعد از کوههای ملکان به آن صعود کردم، سهند بود با ارتفاع ۳۷۵۲ متر! آن روز همراه یک گروه ۳۰ نفره به این کوه سفر کردم. همان موقع که به قله رسیدم تصمیم گرفتم از آن کوه یک قلوهسنگ برای یادگاری به خانهمان ببرم.
کمکم آقای فیروزیان در شهرستان ملکان حسابی معروف شد. البته هم به واسطه سنگهایش و هم به این خاطر که مجموعه سنگهایش را در ویترین مغازه طلافروشیاش و کنار دیگر جواهرات چیده بود و مردم شهر با دیدن این ویترین حسابی متعجب میشدند. حتی آن اوایل بعضیها فکر میکردند سنگها فروشی هستند و با کنجکاوی درباره آنها سؤال میکردند؛ «آقا این سنگها فروشی است؟ آقا لطفالله جنس این سنگها چیست؟ چرا کنار طلاها سنگ گذاشتهای؟ آقای فیروزیان این سنگها به چه درد میخورد، فقط فضای مغازه را پر کرده؛ چرا آنها را بیرون نمیریزی!؟».
لطفالله سؤالهای مردم و بهخصوص مشتریانش را با خنده برایمان تعریف میکند و ادامه میدهد: «خب بعضیها که اطلاعات زیادی راجع به سنگها نداشتند زیاد سؤال میکردند. اما دانشجوها با دیدن سنگها حیرت زده میشدند. خیلیها هم دوست داشتند به سنگها دست بزنند؛ سنگهایی که هرکدامشان مرا یاد سفرها و صعودهایم میاندازند و من آنها را به اندازه جانم دوست دارم. شاید باور نکنید اما ارزش آنها برای من از طلاهای مغازهام هم بیشتر است».
در مجموعه آقای کلکسیونر همه نوع سنگی پیدا میشود. لطفالله با آوردن سنگهای بیشتر به خانه و بزرگتر شدن مجموعهاش به این صرافت افتاد که درباره سنگها مطالعه کند؛ «در میان سنگهای من قطعه فسیل هم به چشم میخورد. با مطالعه روی این فسیلها متوجه شدم آنها مربوط به دوران مزوزوئیک هستند؛ یعنی فسیلهایی که تشکیل آنها به ۶۵ تا ۱۴۰ میلیون سال پیش بر میگردد. اینها را وقتی فهمیدم که چند کتاب زمینشناسی را به طور مفصل زیر و رو کردم و کمکم به ارزش سنگها و فسیلهایی که به خانه آورده بودم پی بردم».
از آن زمان به بعد لطفالله وقتی غرق در دنیای سنگها شد، به ارزش آنها پی برد و این بار هر کس که از او سؤال میکرد، مرد مجموعهدار اطلاعات مفیدی را درباره سنگهای پشت ویترین مغازهاش تحویل او میداد؛ «با مطالعهای که داشتم فهمیدم پیشینه خیلی از این سنگها و به خصوص فسیلها به دوران دایناسورها بر میگردد. آخر خیلی از عمرشان میگذرد. اما برای اینکه بیشتر مطمئن شوم، میخواهم این فسیلها را به چند کارشناس نشان دهم تا از این بابت اطمینان پیدا کنم».
لطفالله بارها سنگها و فسیلهایش را به دانشجویان زمینشناسی شهرستانشان به امانت داده و آنها این فسیلها را به دانشگاهشان برده و روی آنها تحقیق کردهاند. حتی بعضی از این دانشجویان با ذوق به مرد مجموعهدار گفته بودند: «چقدر خوب است که شما این فسیلهای نادر را به اینجا آوردهاید. این فسیلها و بعضی از این سنگها را به سختی میشود پیدا کرد و شما کار ما را راحت کردهاید و نمونه فسیلهایتان حرف ندارد». همین حرفها و نظرهاست که به لطفالله فیروزیان انرژی میدهد تا او در صعودهایش به دنبال سنگهای عجیب و شگفتانگیزتری باشد؛ سنگهایی که توجه خیلیها را به خودشان جلب میکنند.
«تا به حال به کوهها و غارهای زیادی برای تفریح و ورزش سفر کردهام؛ از سهند و سبلان و توچال بگیرید تا دماوند و آرارات و تفتان و دنا. من به هر کوهی میروم محال است وقتی را برای پیدا کردن یک سنگ خوشترکیب اختصاص ندهم. به همین خاطر سنگهایم با اولین نگاه نظر خیلیها را به خود جلب میکند.» لطفالله حالا به دیدن هر روزه سنگهایش عادت کرده است. او دوست دارد شهرشان صاحب موزه شود و سنگهایش را به آنجا ببرد تا مردم با دیدن آنها به یاد او بیفتند.
حالا در کلکسیون این آقای زرگر مجموعهدار همه نوع سنگی به چشم میخورد. سنگ کنگومرا (سنگی که سیمانی شده است)، سنگ برش که توسط یخچالها درست میشود، سنگهای دگرگون، سنگهای فسیلی، سنگهای آتشفشانی، سنگهای آذرین درونی (که در نمای بعضی از ساختمانها و به خصوص بانکها استفاده میشود)، سنگهای گل گوگرد، سنگهای کوارت (که مثل شیشه هستند)، سنگ پنبه نسوز (سنگی که به توری وسط چراغهای روشنایی تبدیل میشود) و تعدادی قندیل تنها بخشی از مجموعه لطفالله فیروزیان هستند؛ «بعضی ازسنگهای مجموعهام را خیلی اتفاقی از روی کوه برداشتهام، بعضیها را از دهانههای آتشفشانی پیدا کردهام؛ مثل سنگ گل گوگرد که آن را از دهانه تفتان در زاهدان برداشتهام یا از دهانه آتشفشانی کوه دماوند.
اما بیشتر قندیلها را از غارهایی که رفتهام آوردهام؛ مثل غار علیصدر در همدان یا غار هامپور مراغه که به غار کبوتران معروف است و همین طور غارهای جلبکلو یا سهولان در مهاباد». لطفالله بعد از این همه سفر حق دارد با دیدن سنگها و فسیلهای سنگیاش یاد خاطرههایی که با گروه کوهنوردی شهرستانشان داشته بیفتد؛ به همین خاطر عاشق این قلوه سنگهاست و دوست دارد آنها را تا آخر عمرش به همین صورت حفظ کند.
حالا اهالی شهرستان هم که از علاقه مرد مجموعهدار به سنگهایش باخبر شدهاند، گاهی اوقات به او سنگ هدیه میدهند؛ «گرچه همه سنگهای آنها زیبا نیستند و حتی خیلی از آنها معمولیاند اما من به هدیه این دوستان احترام میگذارم و آنها را در مجموعهام نگه میدارم».
اما در میان این مجموعه چند سنگ هستند که حسابی آقای مجموعهدار را عاشق خود کردهاند. یکی از این سنگها را میتوانید موقع تحویل سال، وسط سفره هفتسین خانواده فیروزیان ببینید؛ «این سنگ نه کیلو وزن دارد و وسط و دور و بر آن سوراخ است. به همین خاطر خانمم چند وقت مانده به تحویل سال در این سنگ عدس و گندم میکارد تا خیالمان از بابت سبزه سفره هفتسین راحت شود و آنقدر رشد سبزه در این سنگ دیدنی است که خدا میداند. در خانواده ما همه عاشق این سنگ هستند.
حالا این سنگ جای دو تا از سینهای سفره هفتسین ما را گرفته است؛ چراکه هم سبزه است و هم سنگ». این سنگ نه کیلویی را لطفالله در اولین صعود خود به کوه سهند آورده است؛ «این سنگ وزن زیادی داشت اما آنقدر چشمم را گرفته بود که به هیچوجه نمیتوانستم از آن بگذرم. کولهام همینطوری هم سنگین بود.
وقتی که این سنگ را هم در آن جا دادم سنگینتر شد. تا وقتی که به پایین کوه برسیم، داشتم از نا میرفتم. حتی یک مدتی ستون فقراتم حسابی درد میکرد. حواسم نبود که این درد از کجا به جانم افتاده اما کمی که فکر کردم یاد سنگ نه کیلویی افتادم. گرچه تحمل آن درد به قیمت داشتن سنگ سفره هفتسینمان میارزید». یکی دیگر از خاطرات سنگی آقای کلکسیونر مربوط میشود به سنگی که آن را در دوران سربازیاش پیدا کرده است؛ «محل سربازیام در کردستان بود.
یکبار که موقع کشیکم بود یک سنگ را برداشتم و با چاقو آن را آنقدر تراشیدم تا اینکه شبیه به قلب شد. هنوز آن سنگ را در مجموعهام کنار سنگهای دیگر نگه داشتهام و هر وقت به آن نگاه میکنم تمام خاطرات دوران سربازی برایم زنده میشود».
همه رنگها در مجموعه سنگهای فیروزیان دیده میشود؛ سنگهای صورتی، یشمی، خاکستری، آبی، قرمز، سیاه و حتی قندیلهای زردرنگ و آهکی. مردم دیگر به دیدن این رنگها در ویترین مغازه زرگری فیروزیان در بازار صفا عادت کردهاند. خیلیها میگویند که این سنگها به طلا و جواهرات پشت ویترین نمای زیباتری هم دادهاند. البته تا به حال پیش نیامده که فیروزیان سنگهایش را به کسی بدهد؛ البته به امانت شاید، آن هم به این شرط که شخصی که سنگها را به امانت میبرد از آن به خوبی نگهداری کند. اما هیچوقت سنگهایش را به کسی هدیه نداده است؛ چراکه سنگهای آقای کلکسیونر به جانش بستهاند و او به هیچ وجه حاضر نیست خاطرات کوهنوردی و صعودهایش را به کسی هدیه کند.
لطفالله فیروزیان عاشق کوهنوردی است و خیلی از اتفاقات زندگیاش در کوه رخ داده است.
«در کوه انسان به خدا نزدیکتر است؛ این جملهای است که خیلی از کوهنوردان به آن اعتقاد دارند اما تا زمانی که به نوک یک قله نرسید صحت این جمله را متوجه نمیشوید. من هم مثل خیلیهای دیگر هر وقت پا به کوه میگذارم این حس به سراغم میآید. به همین خاطر تا به امروز به هر کوهی که صعود کردهام، خاطراتم را نوشتهام؛ البته با جزئیات کامل آن کوه؛ از شرایط آبوهواییاش گرفته تا موقعیت جغرافیایی و مسیرهای رفتوبرگشت.»
این حرفها را لطفالله فیروزیان میگوید؛ مجموعهدار سنگها که با دیدن هر سنگ غرق در خاطرات کوهنوردیاش میشود. آقای مجموعهدار در کنار کلکسیون سنگهایش یک حرکت جالب دیگر هم انجام داده؛ او قصد دارد با نوشتن داستان صعودش به هر کوهی یک کتاب کامل را از سفرهایش چاپ کند و در اختیار مردم شهرستان ملکان بگذارد. اگر کسی هوای سفر به کوههای ایران به سرش زد خیالش راحت باشد؛ چراکه میتواند به راحتی با خواندن خاطرات او، اطلاعات کاملی درباره آن کوه به دست بیاورد.
همین سنگ نه کیلویی که مرد مجموعهدار آن را در اولین صعودش به کوه سهند پیدا کرده، او را یاد یک خاطره تلخ میاندازد که البته به شیرینی ختم به خیر شدهاست. او میگوید: «داشتیم در این کوه استراحت میکردیم که ناگهان مار یکی از دوستانم را نیش زد. من آدمی هستم که اگر کسی جلوی من آمپول بزند حالم بد میشود اما آن روز پای مرگ و زندگی دوستم در میان بود. شاید باورتان نشود اما چاقو را برداشتم و به گفته و خواست دوستم محلی را که مار نیش زده بود سوراخ کردم و بعد خون آلوده آن قسمت را مکیدم. داشتم از وحشت میمردم اما بالاخره این کار را انجام دادم و حالا از اینکه دوستم سالم است خوشحالم». لطفالله حالا با دیدن هر کدام از این سنگهای رنگی به یاد تکتک خاطراتش میافتد؛ خاطرههایی که گاهی وقتها تلخ هستند و گاهی شیرین؛ درست مثل خود زندگی.