روایت عکاس ایرانی از لحظه شهادت سیدحسن نصرالله/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

|
۱۴۰۳/۰۷/۲۳
|
۱۰:۳۰:۰۸
| کد خبر: ۲۱۴۸۶۲۳
روایت عکاس ایرانی از لحظه شهادت سیدحسن نصرالله/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام
علی خارا عکاس ایرانی که این روزها در جنگ لبنان حضور دارد، گفت: بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام، اما این ترس باعث نشده که به منطقه جنگی نروم و عکاسی نکنم!

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ در طول تاریخ عکاسی، «جنگ» به عنوان سخت‌ترین و پرخطرترین ژانر‌های عکاسی بوده و هست و عکاسانی هم که در این حوزه فعالیت می‌کنند قطعا به جز علاقه شخصی؛ موضوع دیگری را درنظر نمی‌گیرند. این هنرمندان راویان صامت تاریخ‌اند که تلخی، درد و حتی امید در هر جنگ را تصویر کرده‌اند.

علی خارا؛ یکی از عکاسانی است که در حوزه عکاسی جنگ فعالیت دارد. او در جنگ‌ سوریه و عراق با داعش حضور داشته و اکنون هم در لبنان از نزدیک شاهد جنگ است و با دوربین عکاسی خود روایتگر وقایع می‌شود.

آنچه در ادامه می‌خوانید گفتگوی خبرنگار خبرگزاری برنا با علی خارا است.

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

برنا: چه شد به عکاسی جنگ علاقه‌مند شده اید؟

خارا: اولین روز‌هایی که شروع به عکاسی کردم، مصادف با شروع بهار عربی در شمال آفریقا و خاورمیانه بود که از تونس شروع شد و به کشور‌های دیگر رفت. این اخبار که بخش مهمی از تاریخ بود را دنبال می‌کردیم. یعنی کشور‌های این منطقه در حال تغییر در حکومت‌ها بودند. این تغییرات با دیدگاه «نه به دیکتاتوری» شروع شد و این موضوع همیشه برای من جذاب بود و آن را دنبال می‌کردم. جنگ به لیبی که رسید تلاش کردم به آنجا بروم، اما راهی پیدا نشد. برای حضور در مصر هم تلاش کردم، اما به این خاطر که ایرانی بودم باز هم راهی برای رفتن پیدا نکردم. بعد از آنجا جنگ سوریه شد. رفتن به سوریه راحت‌تر بود و مانند مصر نبود که حضور ایرانی‌ها در کشورشان ممنوع باشد. سوریه روابط خوبی با ایران داشت و به همین خاطر من توانستم به آنجا بروم.

طی هشت سال ۱۹ مرتبه به سوریه سفر کردم 

طی هشت سال ۱۹ مرتبه به سوریه سفر کردم. جنگ سوریه خیلی متفاوت بود و فقط جنگ داعش نبود. خیلی از گروه‌های مسلح بودند، گروه‌های جبهه النصره، گروه‌های احرارالشام و داعش یک بخش متفاوت دیگری بود ولی جنگ سوریه زمین تا آسمان با جنگ لبنان فرق می‌کرد. جنگ سوریه، برای من به عنوان یک عکاس ایرانی سختی‌های خیلی بیشتری داشت. ایرانی بودن من از این جهت سخت بود که، چون ایران به حزب بشار اسد کمک می‌کرد در نتیجه گروه‌های شورشی ایران را دوست نداشتند و این همیشه برای من یک خطر خیلی بزرگ بود. از طرف دیگر هم کسانی که موافق حکومت بشار اسد بودند به عکاس‌ها و خبرنگار‌ها علاقه نداشتند و این کار من را به مراتب سخت‌تر می‌کرد. خیلی وقت‌ها باید پنهانی به میدان جنگ می‌رفتم فقط به این خاطر که به عکاسی علاقه داشتم و می‌دانستم این ماجرا بخش مهمی از تاریخ است و دوست داشتم آن‌ها را ثبت کنم. با اینکه خیلی وقت ها، خیلی از چیز‌ها را از دست دادم ولی تمام تلاشم را کردم تا جایی که می‌توانم لحظات را ثبت کنم و عکس بگیرم.

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

ترجیح می‌دهم زندگی مردم در جنگ را عکاسی کنم

برنا: شما تجربه جنگ با داعش را داشتید، چه تفاوت هایی در‌ جنگ لبنان با اسرائیل با جنگ عراق و سوریه با داعش وجود دارد؟

خارا: جنگ سوریه و حتی جنگ عراق (که یکبار سال ۲۰۱۷ برای عملیات حویجه به استان کرکوک رفتم) با جنگ‌های دیگر بسیار متفاوت بود. این جنگ‌ها مستقیما با داعش بود. در جنگ داعش، نیرو‌های سرباز عراق و سوریه را می‌دیدیم و عکاسی می‌کردیم. البته من همیشه ترجیح می‌دهم زندگی مردم در جنگ را عکاسی کنم، به این خاطر که آن‌ها تصمیم گیرنده شروع و پایان جنگ نیستند و همیشه بیشترین قربانی را مردم می‌دهند نه نیرو‌های نظامی! من به افغانستان هم رفتم و آنجا هم عکاسی کردم، اما یکسری اتفاقات رخ داد و به لبنان آمدم. در این کشور (لبنان) همه چیز کاملا متفاوت است. نیروی نظامی دیده نمی‌شوند. تمام جنگ با موشک و باروت است و خط مقدم جنوب کشور است؛ اما چند وقتی است که جنگ به بیروت کشیده شده و بمباران می‌شود. برای اولین بار بعد از جنگ ۲۰۰۶ اسرائیل خارج از ضاحیه را نیز بمباران کرده است. بیست و چهار ساعته همه اتفاقات بالاسر ما رخ می‌دهند؛ اما از نظر عکاسی چیزی نیست که دیده شود و از آن عکس گرفته شود و این جنگ خیلی با جنگ‌های دیگر تفاوت دارد.

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

برنا: تجربه عکاسی با نیرو‌های نظامی را داشته‌اید؟

خارا: بله، من تجربه عکاسی با نیرو‌های نظامی را هم دارم. بار‌ها شده که با نیرو‌های نظامی چه در سوریه و چه در عراق به خط مقدم رفتیم و خیلی به خطر مرگ نزدیک بودیم. وقتی که به خط مقدم می‌روید، تازه می‌فهمید که چه خبر است! وقتی من از پشت ویزور دوربین نگاه می‌کنم، همه چیز متفاوت است و انگار از پشت تلویزیون به صحنه جنگ نگاه می‌کنم. این موضوع می‌تواند یک حس اطمینان قلبی به من بدهد که شروع به کار کردن کنم. از طرفی هم باید حواسم را جمع کنم تا این حس آنقدر بالا نرود که باعث کشته شدن من شود.

یکبار در سوریه در حال عکاسی بودم که یک تانک کنارم مدام شلیک می‌کرد و چند نفر از گروه‌های شورشی و مخالف با آن تانک درگیر بودند. من روی خاکریز‌ها خوابیده در حال عکاسی بودم که آنطرف خاکریز یک خمپاره نزدیک من خورد. از این طرف هم شروع به خمپاره زدن کردند. آنقدر فضا عجیب شد که من چندین دقیقه به سمت عقب می‌دویدم و آن‌ها هم پشت هم خمپاره می‌زدند. همیشه این ترس با من بوده و هست و اتفاقا خیلی هم می‌ترسم، اما خیلی بیشتر از ترس، ماجرا برایم غمگین انگیز است. اما یک چیزی که من را واردار می‌کند که بمانم و عکاسی کنم این است که تمام این‌ها ثبت تاریخ می‌شوند و می‌مانند. از یک طرف هم این روز‌ها خیلی ناامید هستم و می‌گویم واقعا اصلا تاثیری دارد؟! این همه عکاس در غزه هستند و این همه جرم و جنایت می‌شود و توسط عکاسان و خبرنگاران ثبت می‌شود و خیلی از آن‌ها هم کشته می‌شود، آیا اصلا این کار تاثیری دارد؟ درون خودم یک سوال‌هایی ایجاد شده است.

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

برای اسرائیل فرقی نمی‌کند که خبرنگار هستید یا نه!

برنا: شرایط جنگ در لبنان چگونه است؟

خارا: وقتی برای عکاسی به لبنان می‌آیید، اصلا جایی برای مجوز دادن، نیست، اما هر منطقه تفاوت‌هایی دارد. مثلا در منطقه اشرفیه هیچ خبری از جنگ نیست و فقط صدای «ورور» را می‌شنوید. البته بعد از اینکه اسرائیل، رهبر حزب الله را به شهادت رساند، شرایط لبنان خیلی فرق کرد و خیلی از مغازه‌ها بستند. وقتی من ۵ ماه پیش به لبنان آمدم، جنگ بیشتر جنوب کشور بود و وقتی می‌خواستم به جنوب بروم به عنوان یک ایرانی خیلی می‌ترسیدم و احتمال داشت که تارگت شوم، چون برای اسرائیل فرقی نمی‌کند که خبرنگار هستید یا نه! تمام موبایل‌ها در جنوب لبنان اسکن می‌شوند و به تمام اطلاعات تو دسترسی پیدا می‌کنند. من اولین بار که به جنوب رفتم موبایلم را خاموش کردم و سیم کارتم را هم از داخل گوشی درآوردم که متوجه نشوند. با یک خبرنگار رفتیم و عکاسی کردیم و خیلی زود هم برگشتیم. دفعه بعد با یک عکاس لبنانی رفتم و او به من گفت که این کار را نکن چراکه مدام پروتکل‌های جنگ تغییر می‌کنند و اگر دو نفر را داخل ماشین ببینند و یک نفر موبایل داشته باشد، اسرائیل فکر می‌کند آن کسی که موبایل ندارد حزب الله است و او را می‌زنند. قسمت غم انگیز ماجرا این جا بود که من فردای آن روز تشیع جنازه دو برادر ۱۲ و ۱۷ ساله رفتم که در جنوب لبنان زندگی می‌کردند. آن‌ها با پدر و مادرشان دعوا کرده بودند، وسایلشان را داخل یک کوله ریخته بودند و با موتورشان از خانه رفته بودند؛ اما موقع رفتن فراموش کرده بودند، موبایل هایشان را بردارند و اسرائیل آن‌ها را تارگت کرده بود و زده بود و هر دو کشته شده بودند. 

حزب تا جایی که امکان داشته باشد با رسانه‌ها تعامل می‌کند

برنا: پروسه گرفتن مجوز برای عکاسی به چه صورت است؟

خارا: عکاسی در ضاحیه بسیار حساس است. برای عکاسی در این منطقه حتما باید مجوز داشته باشیم. برای مجوز گرفتن باید توضیح بدهید که چه عکسی می‌خواهید بگیرید. معمولا تشییع شهدا که در ضایحه برگزار می‌شود، مشکلی ندارد، اما تمامی خبرنگاران خارجی و داخلی باید مجوز بگیرند. البته بعد از داستان پیجر‌ها همه چیز متفاوت شد. میزان نفوذ اسرائیل مشخص شد و فضا خیلی امنیتی‌تر شد و خیلی اجازه عکاسی داده نمی‌شد. حزب الله تدابیر امنیتی شدیدتری را اعمال می‌کرد و فردای آن روز در تشییع جنازه شهدای واقعه پیجرها، داستان داکی تاکی‌ها رخ داد و خیلی تفاوت ایجاد شد. به یکباره ۵-۶ هزار نفر از نیرو‌های حزب الله مجروح شدند و حزب یک آسیب خیلی جدی خورد و این باعث شد که محدودیت‌ها را بیشتر کنند. اسرائیل هر چند روز یک بار فرمانده‌های ارشد حزب الله را ترور می‌کرد و این داستان فضا را امنیتی‌تر می‌کرد. هر انفجاری که می‌شد من برای مجوز پیام می‌دادم که در مرحله اول اجازه عکاسی داده نمی‌شد و مدت کوتاهی، بعد از چند ساعت به رسانه‌ها اجازه میدادند که کم کم به منطقه نزدیک‌تر شوند. حزب تا جایی که امکان داشته باشد با رسانه‌ها تعامل دارد و حرفه‌ای برخورد می‌کنند. 

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

انفجار واقعه ترور شهیدسیدحسن نصرالله کاملا متفاوت بود

برنا: از لحظه ترور شهیدسیدحسن نصرالله بگویید.

خارا: در لحظه ترور سیدحسن نصرالله کل بیروت لرزید و فهمیدیم که این انفجار با انفجار‌های دیگر خیلی متفاوت است. سریع اخبار را چک کردم و دیدم که انفجار شده و فیلم‌های آن خیلی زود منتشر شدند. من این مشکل را داشتم که چگونه تاکسی بگیریم و تا آن جا بروم. منطقه جنگی و خطرناک بود و تاکسی‌ها یا قبول نمی‌کردند که به آنجا بروند و یا قیمت‌های خیلی بالایی داشتند. بالاخره با تلاش‌هایی که کردم یک تاکسی پیدا کردم و به آنجا رفتم و وقتی رسیدم شب شده بود و دود زیادی هم در فضا بود. راننده تاکسی گفت: «من می‌ترسم و همین جا پیاد شو!» شروع کردم به پیاده روی کردن و تا یک گیت رفتم و از آنجا به بعد کل منطقه را بسته بودند. از راه دیگری تلاش کردم که به محل حادثه برسم. تقریبا بعد از نیم ساعتی پیاده روی، دروازه‌ای را پیدا کردم و دیدم مسئولان رسانه‌ای حزب و تعدادی خبرنگار و فیلمبردار و عکاس آن جا هستند. همه یک گوشه ایستادیم، بعد از ۴۵ دقیقه که گذشت به ما گفتند فقط ۲ الی ۵ دقیقه و فقط از یک زوایه اجازه عکاسی دارید و بعد باید منطقه را ترک کنید. همان وقت‌ها بود که اسرائیل اعلام کرد هدف ما سیدحسن نصرالله بوده است و اخبار خیلی مهم شدند. وقتی داخل منطقه رفتیم تمام انفجار‌ها متفاوت با آنچه که دیده بودیم، بود. یک منطقه وسیع بود و فکر می‌کنم چهار یا ۶ ساختمان هدف بودند. خیابان‌ها با خاک یکسان شده بودند، ساختمان‌های ۶ تا ۱۰ طبقه حتی از سطح زمین هم پایین‌تر رفته بودند.

خبر‌ها مبنی بر اینکه سیدحسن نصرالله هدف بوده است، بیشتر می‌شد، اما حزب اعلام نمی‌کرد، حتی فردای آن روز هم کسی باور نمی‌کرد سیدحسن نصرالله را زده باشند تا اینکه حزب اعلام کرد که نه تنها سیدحسن نصرالله شهید شده بلکه یکسری از فرمانده‌های دیگر هم شهید شده اند.
وقتی این خبر اعلام شد همه گریه می‌کردند و فضای خیلی عجیبی بود و راننده تاکسی‌ها همه شوک شده بودند. مردم؛ زن و مرد کنار خیابان گریه می‌کردند. حتی توضیح دادن این فضا سخت است. به چند منطقه برای عکاسی رفتم، اما اصلا کسی اجازه عکاسی را نمی‌داد و خیلی هم خطرناک بود. این لحظات تاریخی بودند و فکر می‌کردم شاید بعد از این مردم بیرون بیایند و یک اتفاقی رخ دهد، اما خیلی عجیب بود که هیچ اتفاقی رخ نداد و این بیشتر به خاطر شوک بزرگی بود که وارد شده بود. یک بخشی از مردم شیعه بسیار ناراحت و عصبانی بودند و بخش دیگر مانند اهل سنت و مسیحیان بیشتر شوکه شده بودند.

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

بعد از شهادت شهید نصرالله استرس در چهره‌ها هویدا بود

برنا: واکنش مردم در این شرایط چگونه بود؟

خارا: به یاد دارم که در یک تاکسی بودم و با راننده آن صحبت می‌کردم. او مسیحی بود و می‌گفت: «من علاقه‌ای به حزب الله ندارم، اما از اسرائیل هم متنفرم، اما خوشحال بودم که سیدحسن نصرالله هست و در برابر اسرائیل از ما دفاع می‌کند، چون ما نه رئیس جمهور و نه دولت داریم. یک کشور امیدمان به سید بود که الان او را هم نداریم و نمی‌دانم چه چیزی در انتظار ما است.» این استرس را می‌توانستم در همه ببینم. 

به نظر من خیلی اتفاق بزرگی بود و شاید مردم به این سرعت نتوانند روحیه قبل را برگردانند. از آن طرف هم اسرائیل خیلی دقیق و برنامه ریزی شده عمل کرد. اسرائیل در چند ماه گذشته، یکی یکی انبار‌های نظامی را زد و بعد به نوبت فرمانده‌های ارشد را ترور کرد. بعد از آن داستان پیجر‌ها اتفاق افتاد و در نهایت هم رهبر حزب را زد. هر فرمانده‌ای که ترور می‌شد من می‌دیدم که تا چه اندازه نیرو‌های حزب ناراحت می‌شدند ولی باز دلشان گرم بود که سیدحسن نصرالله هست. اما بعد از ترور رهبر حزب خیلی شرایط تغییر کرد و از درون فرو ریختند و مدام می‌گویند سیدحسن زنده است، چون در قلب ما است ولی ناراحتی خود را نمی‌توانند پنهان کنند. 

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

برنا: شرایط را در آینده لبنان چطور می‌توان دید؟

خارا: به نظر من اسرائیل ضربه خیلی بزرگی به حزب الله زد و باید ببینیم که چه می‌شود. چند شب پیش هم دوباره یک بمب خیلی سنگین زده شد که از آن بمبی که برای سیدحسن نصرالله زدند، سنگین‌تر بود و هدفشان جانشین احتمالی رهبر حزب بود؛ البته هنوز حزب این موضوع را تایید نکرده است. 

برنا: شرایط بعد از حمله موشکی ایران (وعده صادق ۲) به اسرائیل چگونه بود؟

بعد از حمله ایران به اسرائیل، در لبنان تیر هوایی زده شد. من به سطح شهر رفتم که مردم بیرون بیایند و خوشحالی کنند و من عکس بگیرم، اما جالب است که من حتی ندیدم یک نفر با پرچم بیرون بیاید. خوشحالی را می‌شد در چهره بعضی‌ها دید، اما همزمان یک غمی هم برای سیدحسن نصرالله داشتند. فقط یک تعدادی را می‌دیدیم که فلاشر می‌زدند، حتی بوق هم نمی‌زدند. این واکنش کاملا قابل پذیرش بود چراکه رهبرشان را از دست داده بودند.

علی خارا از شرایط جنگ می‌گوید/ بار‌ها تا نزدیکی مرگ رفته‌ام

ترس باعث نشده که به منطقه جنگی نروم

برنا: هنوز هم حاضر هستید این کار پرخطر را انجام دهید؟

خارا: وقتی خیلی به آن نزدیک هستم؛ قطعا به شرایط سخت کار هم فکر می‌کنم. مثلا وقتی به محدوده بمب گذاری شده می‌روم، به سختی کار فکر نمی‌کنم، اما وقتی یک اتفاقی رخ می‌دهد و درگیری می‌شود و بمبی زده می‌شود به شرایط سخت آن فکر می‌کنم. در سوریه من می‌ترسیدم که تیر بخورم یا مجروح شوم، اما اینجا خیلی تفاوت دارد و اگر در اطراف بمب‌هایی که اسرائیل استفاده می‌کند، باشید جا در جا کشته می‌شوید. این موضوع از طرفی ترسناک است و از طرفی هم به خودم می‌گویم حداقل مجروح نمی‌شوم! ممکن است هر اتفاقی رخ دهد. تا جایی که به یاد دارم ترس باعث این نشده که به یک منطقه جنگی نروم؛ اما تمام تلاشم را می‌کنم که مسایل امنیتی را رعایت کنم.

انتهای پیام/

نظر شما
اخبار برگزیده