به گزارش خبرگزاری برنا، والدین سهراب معتاد بودند. تا ۱۶ سالگی در بهزیستی بزرگ شد. وقتی به خانه بازگشت پدرش برای ترک اعتیاد به کمپ رفت و در این مدت مادرش طلاق گرفت و تصمیم گرفت تا با مردی که در همسایگی آنها زندگی میکرد ازدواج کند. ولی مرد حاضر به قبول پسر شانزده ساله نشد و در کمال ناباوری مادر او را از خانه بیرون کرد.
در ذهن او که همیشه در زندگی طرد شده بود احساس علاقه و تعلق و وفاداری به رابطه هرگز شکل نگرفت و تنها یاد گرفت برای بقای خودش از دیگران استفاده کند. مدتی را در خیابان زندگی کرد و بعد با فریب مسئولان خوابگاه دانشجویی خودش را دانشجو جا زد و مدتی را در یکی از خوابگاهها زندگی کرد و بعد از سرقت گوشی و لپ تاپ و لوازم با ارزش هم اتاقی هایش از آن جا گریخت.
اموال مسروقه را فروخت و مدتی با پولی که از مالخر گرفته بود به خوشگذرانی پرداخت. پولش که تمام شد مجبور شد توی پارک بخوابد. آنجا بود که با پسری به نام وحید آشنا شد. وحید سرپرست خانواده اش بود و چون طعم بی پناهی و فقر را چشیده بود دلش به حال سهراب سوخت و از او خواست تا به خانه آنها بیاید و با او زندگی کند.
مادر و خواهر وحید به او به چشم یکی از اعضای خانواده شان نگاه میکردند و سهراب تازه داشت طعم حضور در یک خانواده واقعی را میچشید، اما از آنجا که هیچ گاه در زندگی احساس تعلق و صمیمیت را تجربه نکرده بود، به جای آنکه آنها را به عنوان خانواده خود بپذیرد به فکر سوءاستفاده از خواهر وحید افتاد. چند وقتی که گذشت وحید متوجه نگاههای ناپاک سهراب به خواهرش شد.
باورش نمیشد سهراب در نهایت نمک نشناسی پاسخ محبتش را با خیانت بدهد. تصمیم گرفت با او صحبت کند. یک روز که برای انجام کاری به خارج از شهر رفته بودند وحید حرف رفتارهای نادرست سهراب را پیش کشید و در کمال تعجب دید سهراب به جای انکار یا عذرخواهی او را مورد تمسخر قرار داد و تهدید کرد مادر و خواهرش را مورد آزار قرار خواهد داد.
خون وحید از شنیدن این حرفها به جوش آمد و دو پسر جوان با هم گلاویز شدند و در همین گیر و دار سهراب از تپهای که روی آن ایستاده بودند به پایین پرت شد. وحید وحشت زده محل را ترک کرد و تاچند ماه بعد که ماموران اداره دهم پلیس آگاهی به سراغش رفتند در مورد اتفاقی که برایش افتاده بود با کسی حرف نزد.
نظریه کارشناس
والدین سهراب خودخواهانه اعتیاد را به جای حمایت و مراقبت از فرزندشان انتخاب کردند. اگر آنان ذرهای تعهد و مسئولیت در قبال زندگی او نشان میدادند فرزندشان مانند علف هرز رشد نمیکرد و امروز هم سهراب زنده بود و مانند یک شهروند عادی زندگی میکرد و هم وحید به جای آنکه پشت میلههای زندان با سرنوشتی نامعلوم باشد، در کنار خانواده اش بود.
انتهای پیام/