به گزارش گروه فرهنگ و هنر برنا؛ عرفان خطیبزاده منتقد در یادداشتی درخصوص نمایش گاراژ نوشت: در ژانر تئاتر جنگ و دفاع مقدس نمایشهای بسیاری طی دههها اجرا شده است. آثاری که هرکدام بخشی از جنگ، شرایط جنگی و مجموعهای از بحرانهای انسانی را به تصویر کشیدهاند.
بنظر نگارندهی این سطور، نمایش گاراژ اما، صرفا اثری تک بعدی با محوریت جنگ، جبهه، مقاومت و شهادت نیست. بلکه اثریست متشکل از ۴ رویکرد؛ رویکردی فلسفی، رویکردی تاریخی، رویکردی روانشناسانه، رویکردی اجتماعی که در ادامه به تفصیل به تحلیل آنها پرداخته خواهد شد.
نمایش، روایت خانوادهای در جنگ (آبادان) را بیان میکند که با تصیم پدرخانواده (مرتضی) مجددا به شهرشان برگشته اند (آبادان) و به دلیل حملات جنگی در گاراژ محبوس شده اند و هر کدام از اعضای خانواده با بحرانهای خاص خودشان دست و پنجه نرم میکنند. مانند: عروسی پسر خانواده (ناصر) و عروس که قصد مهاجرت دارند و ...، اما داستان بدین سادگیها نیست و نمیتوان صرفا رئالیستیک به آن نگاه کرد.
در حقیقت، روایت اصلی، روایت پدر خانواده است که از آبادان به پایتخت مهاجرت کرده، اما به دلیل ارق و عشقی که به زادگاهش دارد خانواده اش را مجبور میکند تا به آبادان برگردند، اما در گاراژی گیر میافتند و سرنوشت همگی اعضای خانواده با تصمیم او گره میخورد. حال آیا رشادت و شجاعت او مشابه ننه دلاور است؟ آیا این سفر ارزش انسانی و کرامت او را ارتقا میدهد؟ اما خود مرتضی نمیتواند مسولیت این امر تراژیک را بپذیرد.
مرتضی نمیتواند واقعیت را تغییر دهد و خود معتقد است که اشتباه کرده و ناتوان است (هامارتیا). اما در ذهن و خیالش تلاش میکند تا آن رویداد را عوض کند. نکته دیگر آنکه، او مجنون نیست. در تیمارستان نیست. تحت درمان نیست. او یک انسان است. بدون هیچ گونه مشکلی در سلامت روانش، اما ادامه زندگی برای او معنی ندارد. انگار مرز بین سوبژه و ابژه شکسته شده! گاراژ صرفا یک گاراژ نیست، بلکه ذهن اوست. گاراژی که باز نمیشود خود ذهن اوست که بسته شده و باز نمیشود و حتی اعضای خانواده به او کمک میکنند تا روزنهای در دیوارها پیدا شود و نور امیدی بتابد، اما این اتفاق نمیافتد. چرا؟ چون در ذهن مرتضی این اتفاق رخ نمیدهد. حتی، ماشین کهنه و درب و داغانش هم نماد خود اوست، و ضبط صوت صرفا آهنگ پخش نمیکند بلکه مرور خاطرات اوست. ارجاع میشود به "آخرین نوار کراپ" بکت که صرفا نمیتوان برداشتی رئال از آن داشت بلکه گوش دادن به نوارها و آهنگها جزیی از هویت و شناسنامه فرد هستند. (رویکرد روانشناسانه).
نکته دیگر آنکه، دوچرخهای را میبینیم که از اول تا آخر اجرا، حکم کنترل نور و روشنایی را دارد. انگار تمامی اعضای خانواده در حال تلاش، انگیزه و اراده برای تولید نور و امید و اتفاقات مهم و مثبت هستند، حتی نور به صورت عمومی روشن میشود، اما دوچرخه حرکت نمیکند. این تناقض میتواند امری اگزیستانسیال در این خانواده تلقی شود. همانطور که سارتر مطرح کرد: ما محکومیم به آزادی؛ یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش بکشیم، مانند انتخابی مرتضی کرد و مسولیتی که به دوش میکشد و در ابتدای نمایش (با فاصله گذاری) با تماشاگر سخن میگوید و با نشستن پشت فرمان ماشین عنوان میکند که: این پایان باز است. (رویکرد فلسفی).
در این نمایش، صرفا رویداد تاریخی مورد بحث نیست. یعنی آنکه کاراکترها، رویدادها و... از نظر فیزیکی و زمانی وابستگی ندارند. بلکه میتواند به صورتی جهان شمول، فراجغرافیایی و فرا زمانی مورد بررسی قرار گیرد. این اتفاق میتواند برای هر کاراکتری در هر جایی از دنیا و در هر زمانی شکل بگیرد. چه جنگ ایران و عراق باشد، چه جنگ جهانی دوم، چه روسیه و اکراین و ... و نویسنده اثر در انتخاب بحرانهای عاطفی و انسانی همچون تازه عروس/داماد، مادر خانواده، خواهر خانواده و مرتضی با این رویکرد به این امر پرداخته است. (رویکرد تاریخی).
این نکته باید ذکر شود که، جایگاه مسئولیت انسانی در خصوص بحرانی ملی همچون جنگ کجاست؟ آیا ارزش در ماندن و جنگیدن است یا مهاجرت؟ آیا وفاداری و تعهد به خاک است (آبادان)؟ یا ماندن در جایی که کمترین آسیب (تهران) حادث شده؟ برای قیاس، نگاهی بیندازیم به "دشمن مردم" ایبسن؛ دکتر استوکمان بخاطر مبارزه، کشف حقیقت، برپایی عدالت و حقوق انسانی برای مردمش جنگید، تک تک اعضای خانواده اش تهدید شدند و تمامی امتیازات دولتی و حقوقی را از دست دادند و قضاوت شدند. آنهم تنها بخاطر عشق استوکمان به حقیقت، آگاهی، جامعه و نجات مردمش... حال در این نمایش، آیا مرتضی و خانواده اش هم قضاوت میشوند؟ بخاطر ایثار، ایستادگی، مبارزه و تلاش برای تولید نور برای جامعه؟ (رویکرد اجتماعی).
پاسخ روشن است، به قول مرتضی؛ "پایانش باز است" تا تکتک تماشاگران بتوانند خود قاضی باشند و بر اساس نگرششان قضاوت کنند.
انتهای پیام/