
فاطمه مرادخانی: در جهان امروز، انسان دیگر فقط با انسان تنها نیست. هوش مصنوعی، پلتفرمهای شبیهساز احساس و اپلیکیشنهای عاطفی به میان زندگی روزمرهمان آمدهاند، بیآنکه بدانیم دقیقاً کجا ایستادهایم: در آغاز یک رنسانس عاطفی؟ یا در دل نوعی ابتذال احساسی؟
همهچیز از آنجا آغاز شد که فناوری به جای ابزار، تبدیل به «همراه» شد. حالا نه فقط برای کار یا سرگرمی، بلکه برای پر کردن خلأهای احساسی، به هوش مصنوعی پناه میبریم. اپلیکیشنهایی مانند Replika، Character.AI، به کاربران اجازه میدهند که با یک شخصیت مجازی وارد رابطه شوند. در این میان، برنامههایی، چون «عشق ابدی» پا را فراتر گذاشته است؛ امثال این برنامهها وانمود میکنند که میتوان عاشق شد حتی اگر طرف مقابل فقط یک مجموعه از کد و داده باشد.
پدیدهای که پیش از این در سینما تنها یک خیال علمی بود، حالا به تجربهای زیسته برای بسیاری از کاربران تبدیل شده. فیلم Her (او) ساخته اسپایک جونز، در سال ۲۰۱۳، تصویری شاعرانه و هشداردهنده از همین مسیر بود. مردی که عاشق سیستمعامل خود میشود. آن زمان، فیلمی مثل Her بیشتر یک تأمل فلسفی درباره تنهایی مدرن بود؛ اما حالا با گسترش هوش مصنوعیهای گفتوگومحور، میتوان گفت که روایت فیلم از آینده، زودتر از آنچه تصور میشد، به حال تبدیل شده است.
الگوریتمها طوری طراحی شدهاند که نه فقط تعامل را تسهیل کنند، بلکه «واکنش» بسازند. این واکنشها، که گاهی بهطور حیرتانگیزی انسانی به نظر میرسند، زمینهای فراهم کردهاند برای وابستگیهای عاطفی جدید. اما آیا احساساتی که به پاسخهای از پیش برنامهریزیشده گره خوردهاند، میتوانند اصیل و واقعی باشند؟
برنامههایی همچون «عشق ابدی» نشان میدهند که پاسخ به این پرسش صرفاً فلسفی نیست، بلکه ابعادی اقتصادی و روانشناختی نیز دارد. در این برنامهها، روایتهای احساسی آنقدر سادهشده و کلیشهایاند که بیشتر به «فرمول تحریک» شباهت دارند تا داستانی واقعی. انتخاب موسیقی، تدوین تند، قابهای اغراقشده و جملههای احساسی، همه در راستای یک هدفاند: جلب تعامل حداکثری.
در این فضا، عشق نه یک تجربه انسانی، بلکه یک KPI (شاخص کلیدی عملکرد) است. کاربران به جای ساختن رابطهای پیچیده و انسانی، درگیر فانتزیهای دیجیتال میشوند که نتیجهشان نه رضایت عاطفی، بلکه وابستگی الگوریتمی است. این وابستگی، برخلاف روابط واقعی، نه از شناخت و تعاطف، بلکه از شبیهسازی رفتارهای دلخواه کاربر شکل میگیرد.
شاید بگویید چه اشکالی دارد اگر این فضا کمی احساس تنهایی را کاهش دهد؟ پاسخ این است که مشکل زمانی آغاز میشود که رابطه با ماشین، جایگزین رابطه با انسان شود؛ وقتی که عمق جای خود را به آنی بودن میدهدو پیچیدگیهای عاطفی با فیدبکهای فوری جایگزین میشوند.
نکته نگرانکننده آنجاست که هوش مصنوعی در این مسیر، نه فقط شنونده، بلکه طراح احساسات نیز شده است. Emotional AI یا هوش مصنوعی احساسی، با تحلیل لحن، چهره و حتی ریتم تایپ کاربر، میکوشد بهترین پاسخ را برای ایجاد دلبستگی ارائه دهد. این یعنی «واکنش عاطفی» به جای آنکه ناشی از درک انسانی باشد، محصول پردازش داده و الگوریتمهای پیشبینی است.
در چنین جهانی، عشق مصنوعی نه فقط ممکن، بلکه فراگیر شده است.اما این عشق، بهجای آنکه درونی، پیچیده و انسانی باشد، بیرونی، فرمولمند و قابل اندازهگیری است. ما به تدریج به چیزی دل میبندیم که نه دل دارد و نه قدرت درک ما را؛ تنها ما را تحلیل میکند و آینهای میشود برای خواستههایی که از آن سوی صفحه نمایش به آن دادهایم.
این واقعیت که انسانها از این رابطههای مصنوعی لذت میبرند، انکارناپذیر است اما آیا این لذت، جای خالی تجربههای واقعی، تعارض، رشد و حتی درد را هم پر میکند؟ آیا میتوان به موجودی که خطا نمیکند، واقعاً دل بست؟
شاید پرسش اصلی این نباشد که آیا هوش مصنوعی میتواند دوست یا شریک عاطفی باشد؛ بلکه این باشد که ما تا کجا حاضریم انسانبودن را با راحتی، پیشبینیپذیری و بیدردسری یک رابطه مجازی عوض کنیم؟
انتهای پیام/