نهالان بیشه، شکستگان تیشه
نسلی بود که از لابهلای دود و آژیر به دنیا آمد.
در سایهی پناهگاهها قد کشید، در صف کوپن بزرگ شد، و با واژههایی چون جبهه، موشک و ایثار، الفبا را یاد گرفت.
متولدان اواخر دههی پنجاه و دههی شصت، بچههای خاکستریترین فصل این سرزمین بودند —
نه آنقدر کودک که جنگ را فراموش کنند، نه آنقدر بزرگ که از آن جان سالم بهدر برند.
آموخته بودند که نان، همیشه با اضطراب تقسیم میشود؛
که پدرانشان یا در جبههاند یا در صفِ نفت و نان؛
و مادرانشان با صدای رادیو، خبر سقوط شهری را در قاب چای سرد میشنوند.
و بعد، وقتی آژیرها خاموش شد، نسلی ماند با گوشهایی که هنوز از صدای بمب میلرزید و چشمانی که دنبال صلحی واقعی میگشت.
در دههی هفتاد، وقتی بوی رنگ تازهی دانشگاهها پیچیده بود،
با دفترچهی بسیج و سهمیه و گزینش عقیدتی روبهرو شدند.
میخواستند بخوانند، بیندیشند، بپرسند — اما هر سؤالشان بوی "بیاعتقادی" میداد،
و هر رؤیایشان با مُهر گزینش و امضای پدرسالار خط میخورد.
در دوم خرداد، خیال کردند که صبحی تازه آمده است.
پوستر چسباندند، شعر گفتند، مقاله نوشتند و آزادی را با صدایی تازه فریاد زدند.
اما دهه هشتاد که از راه رسید، دانشگاهها پر از دوربین شد، خیابانها پر از سایه،
و پدرسالاران هنوز پشت میزها نشسته بودند — با تسبیحهای قدیمی و دفترهایی پر از نامهای حذفشده.
نسلی که جنگ را دید، صلح را نیافت، آرمان را ساخت، و سپس آرزو را از او گرفتند.
نسلی که حتی در شادی، اضطراب داشت.
آنها را گزینش کردند، در کنکورها و مصاحبهها سنجیدند،
اما هرگز در انسانیتشان و توانشان کسی تأمل نکرد.
بسیاری خاموش شدند،
برخی در غربتِ درون تبعید شدند،
و بعضی، چون فؤاد شمس، از زندگی فاصله گرفتند تا شاید در مرگ، آرامش را بازیابند.
مرگ او نه شکستِ یک تن، که نشانهی فرسودگی نسلی بود که سالها کوشید بماند،
اما جایی برای ایستادنش باقی نماند.
و با اینهمه، نهالانِ بیشه هنوز ریشه دارند.
در شعرهایی که نوشته نمیشوند،
در مقالههایی که هرگز چاپ نشدند،
در چشمانی که هنوز به مهربانی ایمان دارند.
نسل دههی شصت، پلی بود میان سنت و مدرنیته؛
نسلی که جهانِ قدیم را با گوش شنید و جهانِ نو را با دستان خود لمس کرد.
توانمند بود، اما بیادعا؛
صبور، اما نه خاموش.
اگر امروز بسیاری از آنها به میانسالی پا میگذارند،
هنوز میتوان به تجربه و خردشان تکیه زد.
جوانان دههی شصت، انقلابیون ۵۷،حالا تبدیل به پیرمردان و زنان دههی نود و هزارو چهارصد شدهاند —
اما میدان را برای این نسل خالی نکردهاند،
چرا که هنوز چیزی در دلشان زنده است: حسِ مسئولیت در برابر آینده!!!.
اما نسل شصتی ها میتوانند همان حلقهی گمشده باشند،
میان نسلِ آرمانباختهی دیروز و نسلِ جستوجوگرِ امروز.
هنوز هم دیر نشده است.
باید آنها را، که آرام و بیصدا از سالهای بحران عبور کردند، به بازی گرفت؛
باید به تجربه، دانش و تحملشان تکیه کرد
تا راهی گشوده شود برای دهههفتادیها و پس از آنان —
برای نسلی که اگرچه بیپناهتر آمده،
اما هنوز به روشنایی باور دارد.
نهالان بیشه هنوز زندهاند.
در ریشههایشان زخمی از تیشه مانده،
اما هنوز در جانِ خاک، شوقِ روییدن جاری است.
انتهای پیام




