نوشتن کتابی به زبان کشور مورد علاقه نویسنده

|
۱۳۹۴/۱۱/۲۴
|
۱۵:۴۵:۰۷
| کد خبر: ۳۷۲۹۴۴
نوشتن کتابی به زبان کشور مورد علاقه نویسنده
کتاب جدید جومپا لاهیری که به زبان ایتالیایی نوشته و به زبان انگلیسی ترجمه شده، نتیجه علاقه‌ او به کشور ایتالیاست که با اولین بازدیدش از این کشور درسال ۱۹۹۴ به وجود آمد.
به گزارش خبرگزاری برنا به نقل از گاردین، جومپا لاهیری نویسنده شهیر هندی-آمریکایی کتاب جدیدی با عنوان «با عبارات دیگر» به زبان ایتالیایی نوشته و در آن توضیح می‌دهد چطور با این زبان آشنا و عاشق آن شده است.

در مقاله‌ای در گاردین، بخش‌هایی از این کتاب به ترجمه آن گلدستین آورده شده که نگاهی به آن می‌اندازیم. متن زیر تنظیم گاردین از گفته‌های لاهیری است:

رابطه من با زبان ایتالیایی در تبعید و با حالتی از جدایی شکل گرفت. هر زبان به مکانی خاص تعلق دارد. می‌تواند مهاجرت کند و پخش شود، اما معمولا به یک مکان جغرافیایی و یک کشور وابسته است. از یک نظر، من به تبعید زبانی عادت دارم. زبان مادری من که بنگالی است، در آمریکا خارجی محسوب می‌شود.

وقتی در کشوری زندگی می‌کنید که زبان خودتان خارجی به حساب می‌آید، یک احساس مداوم غریبگی به شما دست می‌دهد. غیابی که فاصله‌ای درون شما به وجود می‌آورد. در مورد من، یک فاصله دیگر هم وجود دارد. من بنگالی را کامل بلد نیستم و نمی‌توانم آن را بخوانم یا حتی بنویسم. در نتیجه با یک پارادوکس، من زبان مادری خود را هم یک زبان خارجی حساب می‌کنم.

نویسنده‌ای هستم که به هیچ زبانی کاملا تعلق ندارد

اما در مورد زبان ایتالیایی، تبعید یک جنبه متفاوت به خود می‌گیرد. تقریبا به محض اینکه من در سفری به فلورانس با خواهرم در سال ۱۹۹۴ با ایتالیایی آشنا شدم، عاشق آن شدم. علاقه من احمقانه بود و خودم هم احساسش می‌کردم. چطور ممکن است نسبت به زبانی که مال خودم نیست احساس تبعید کنم؟ شاید به خاطر این است که من نویسنده‌ای هستم که به هیچ زبانی کاملا تعلق ندارد. یک کتاب درسی به نام «به خودتان ایتالیایی یاد بدهید» خریدم.

با توجه به اینکه سال‌ها زبان لاتین مطالعه کردم، بخش‌های اولش برایم آسان بود، اما این نوع یادگیری منفصل به نظر می‌رسید، انگار داشتم بدون اینکه سازی را نواخته باشم، به مطالعه آن می‌پرداختم. کلاس زبان رفتم. اولین معلمم زنی اهل میلان بود که در بوستون زندگی می‌کرد. امتحان‌هایش را پاس کردم اما وقتی سعی کردم رمان «دو زن» آلبرتو موراویا را بخوانم، هیچ چیز از آن نفهمیدم، زیر همه کلمه‌ها خط می‌کشیدم.

در بهار ۲۰۰۰ و شش سال بعد از سفرم به فلورانس، به ونیز رفتم. جمله‌های لازم را برای خودم نوشته بودم و احساس آمادگی می‌کردم. توانستم چند کلمه صحبت کنم، اما دیگر هیچ. حتی با وجود اینکه به ایتالیا بازگشته بودم، هنوز هم نسبت به زبانش احساس تبعید می‌کردم. چند ماه بعد، از فستیوال ادبی مانتوآ دعوتی دریافت کردم و آنجا با اولین ناشران ایتالیایی زبانم و با مترجمم آشنا شدم. وقتی به آن‌ها گفتم دارم ایتالیایی می‌خوانم، به سرعت انگلیسی حرف زدن را کنار گذاشتند و شروع کردند به صحبت کردن به زبان ایتالیایی. آن‌ها اشتباه‌هایم را تحمل کردند و کلماتی که کم داشتم را به من دادند. با کمک آن‌ها، بالاخره وارد این زبان شدم.

 

در سال ۲۰۰۴، همسرم یک تکه کاغذ به من داد که از یک آگهی در محله‌مان کنده شده بود و رویش نوشته بود «ایتالیایی یاد بگیرید». این را یک نشانه تلقی کردم. با شماره‌اش تماس گرفتم و یک معلم خصوصی گرفتم. از من پرسید چرا می‌خواهم ایتالیایی یاد بگیرم و گفتم تابستان می‌خواهم به رم بروم تا در یک فستیوال ادبی شرکت کنم. به او نگفتم شیفته ایتالیایی هستم. نگفتم امید - یا در حقیقت آرزوی - یاد گرفتن آن را در سر می‌پرورانم. نگفتم احساس زجر و ناتمام بودن می‌کنم. انگار ایتالیایی کتابی بود که هر چه قدر تلاش می‌کردم، نمی‌توانستم آن را بنویسم.

در فستیوال رم توانستم سه، چهار یا شاید هم پنج جمله با مردم صحبت کنم. تک‌تک جمله‌ها را می‌شمردم، انگار امتیازهای یک بازی تنیس هستند. چهار سال گذشت و یک کتاب دیگر را تمام کردم. بعد از انتشارش در سال ۲۰۰۸ یک بار دیگر به ایتالیا دعوت شدم تا برای کتاب تبلیغ کنم. برای آماده شدن، یک معلم دیگر گرفتم.

همیشه نسبت به اشتباهاتم آگاه بودم

او خیلی من را تشویق کرد و گفت می‌توانم سلیس صحبت کنم. اما این حقیقت نداشت. وقتی به میلان رفتم، همیشه نسبت به اشتباهاتم آگاه بودم و بیشتر از همیشه ناامید شده بودم.

در سال ۲۰۰۹، شروع به مطالعه ایتالیایی با سومین معلم خصوصی‌ام کردم؛ زنی ونیزی که بیش از ۳۰ سال پیش به بروکلین نقل مکان کرده بود. خانه او یک ساعت با من فاصله داشت و عاشق رفتن به آنجا بودم. از خانه بیرون می‌رفتم و بقیه زندگی‌ام را پشت سرم می‌گذاشتم. به نویسندگی‌ام فکر نمی‌کردم و چند ساعت، زبان‌های دیگری که بلدم را فراموش می‌کردم. هربار مثل یک فرار کوچک بود؛ در انتظار من، جایی نشسته بود که در آن فقط ایتالیایی مهم بود. همینطور که با او درس می‌خواندم، قدم ناگزیر بعدی در این سفر زبانی عجیب، برایم واضح شد. تصمیم گرفتم به ایتالیا نقل مکان کنم.

رم را انتخاب کردم، ‌ شهری که از کودکی من را شگفت زده می‌کرد. به نظر می‌رسید آن را از قبل می‌شناختم. بعد از چند روز، مطمئن بودم که سرنوشتم زندگی کردن در این شهر است. برای آماده شدن، شش ماه پیش از سفرمان تصمیم گرفتم دیگر به زبان انگلیسی چیزی نخوانم. به خودم قول دادم فقط  ایتالیایی بخوانم.

ناگهان هیچ یک از کتاب‌هایم دیگر احساس به درد بخور بودن نداشتند. به نظر شبیه اشیا‌ی معمولی می‌آمدند. لنگر زندگی خلاقانه من ناپدید شده بود و ستاره‌هایی که من را هدایت می‌کردند عقب رفته بودند. جلویم یک اتاق خالی می‌دیدم. وارد یک سرزمین جدید کشف‌نشده و تیره شدم. مثل یک تبعید داوطلبانه. وقتی کتاب می‌خواندم، دیگر احساس خانه بودن نمی‌کردم. «دوران بی‌تفاوتی» و «بوم خالی» موراویا و اشعار کازیمودو را خواندم. به آرامی و با سختی آن‌ها را خواندم. هر کلمه جدید مثل یک الماس بود.

باید همه چیز را از صفر یاد می‌گرفتم

در این دوران، احساس فردی تقسیم‌شده به من دست داد. به یک زبان می‌نوشتم و فقط به یک زبان دیگر می‌خواندم. انگلیسی را رها کردن غیرممکن است. با این حال به نظر می‌رسید زبان قوی‌ترم را پشت سر گذاشته باشم. در اواسط تعطیلات آگوست با خانواده‌ام به رم رسیدم. شب دوم به خانه برگشتیم و دیدیم در باز نمی‌شود و صاحبخانه هم خارج شهر است. بالاخره یک کلیدساز آمد و در را باز کرد.

تمام مشکلات از نظر من مثل عبور از آتش، و یک نوع غسل بودند. مشکلات کوچک دیگری هم بودند. باید همه چیز را از صفر یاد می‌گرفتم. حتی با وجود اشتیاق شدید من نسبت به زندگی کردن در رم، همه چیز غیرممکن و نفوذناپذیر به نظر می‌رسید.

یک هفته بعد از رسیدن به ایتالیا، دفترچه خاطراتم را باز کردم و کاری عجیب و غیرمنتظره انجام دادم. خاطراتم را به زبان ایتالیایی نوشتم. این کار را تقریبا اتوماتیک و بی‌اختیار انجام دادم. این کار را کردم چون وقتی خودکار دست گرفتم، دیگر در مغزم انگلیسی نمی‌شنیدم. در این دوره‌ که همه چیز من را گیج می‌کرد، زبان نوشتاری‌ام را تغییر دادم. تنها از روی غریزه، با یک ایتالیایی افتضاح و خجالت‌آور و پر از اشتباه شروع به نوشتن کردم. از اینطور نوشتن شرم‌سار بودم اما این انگیزه مرموز را درک نمی‌کردم و نمی‌توانستم جلویش را بگیرم.

کسی که داشت در این دفترچه خاطرات می‌نوشت را نمی‌شناختم، اما می‌دانستم اصیل‌ترین و آسیب‌پذیرترین بخش وجود من است. این یک نوع عمل بقای ادبی بود. کلمات زیادی برای بیان کردن خودم نداشتم. نسبت به وضعیت محرومیتم از کلمات آگاه بودم و در عین حال، احساس آزادی و سبکی می‌کردم. دلایل، لذت‌ها و نیازهایم برای نویسندگی را دوباره کشف کردم.

همین موقع‌ها بود که در مصاحبه‌ای از من پرسیدند کتاب محبوبم کدام است. برای این مصاحبه به لندن رفته بودم و روی صحنه کنار پنج نویسنده دیگر نشسته بودم. این سوالی است که همیشه من را اذیت کرده چون هیچ کتابی برای من قطعی و نهایی نیست برای همین هرگز نمی‌دانم چطور پاسخ بدهم. اما این بار بدون درنگ گفتم کتاب محبوبم «دگردیسی‌ها» ی اووید است.

یک اثر جادویی، شعری که به همه چیز می‌پردازد و بازتاب همه چیز را نشان می‌دهد. اولین بار این کتاب را ۲۵ سال پیش به زبان لاتین خواندم. شاید لذت‌بخش‌ترین کتابی بودم که در زندگی‌ام خواندم. باید خودم را وقف زبانی باستانی و خارجی می‌کردم، اما نویسندگی اووید من را مسحور کرد. باور دارم که خواندن به یک زبان خارجی، صمیمی‌ترین نوع کتاب‌خوانی است.

نویسندگی‌ام یک نوع فرار است

همانطور که قبلا گفتم، فکر می‌کنم نویسندگی‌ام یک نوع فرار است. با کالبدشکافی دگردیسی زبانی‌ام، متوجه شدم که دارم سعی می‌کنم از چیزی فرار کنم تا خودم را آزاد کنم. تقریبا دو سال است که به زبان ایتالیایی می‌نویسم و احساس تغییر و دوباره متولدشدن می کنم. اما این تغییر هم بهایی دارد؛ محدود هستم، نمی‌توانم مثل گذشته حرکت کنم، آنطور که در انگلیسی حرکت می‌کردم.

چرا فرار می‌کنم؟ چه چیزی در تعقیب من است؟ چه کسی می‌خواهد من را مهار کند؟ بدیهی‌ترین پاسخ، زبان انگلیسی است. اما فکر نمی‌کنم خود انگلیسی باشد، بلکه تمام چیزهایی است که زبان انگلیسی نمادی برای آن‌هاست.

تقریبا در تمام عمرم، انگلیسی نشانگر یک تلاش مصرف‌کننده، تقلایی پیچ‌دهنده و احساسی ادامه‌دار از شکست بوده که منبع تقریبا تمام اضطراب‌های من است. این زبان نماینده فرهنگی است که باید در آن کسب مهارت کرد، آن را تفسیر کرد. از آن خسته شدم. اما در عین حال عاشقش هستم.

من به زبان انگلیسی نویسنده شدم. و بعد ناگهان نویسنده مشهوری شدم. جایزه‌ای دریافت کردم که مطمئن نبودم استحقاقش را دارم، جایزه‌ای که به نظر اشتباه می‌رسید. با وجود اینکه یک افتخار بود، همیشه به آن مشکوک بودم. نمی‌توانستم با آن شهرت آشنا شوم و در عین حال، زندگی‌ام را تغییر داد.

به عنوان یک نویسنده، می‌توانم خودم را ویران و بازسازی کنم

اما با نوشتن به زبان ایتالیایی، فکر می‌کنم دارم هم از شکست‌ها و هم از موفقیت‌هایم در زبان انگلیسی فرار می‌کنم. ایتالیایی یک مسیر ادبی متفاوت به من پیشنهاد می‌کند. به عنوان یک نویسنده، می‌توانم خودم را ویران کنم، خودم را بازسازی کنم. وقتی به ایتالیایی می‌نویسم حتما شکست می‌خورم، اما بر خلاف احساس شکستم در گذشته، این دیگر من را شکنجه و آزار نمی‌دهد. وقتی این روزها به نوشتن به یک زبان جدید اشاره می‌کنم، بسیاری از مردم واکنشی منفی دارند و این تعجب‌آور نیست.

یک تغییر، مخصوصا تغییری که عمدی باشد، اغلب به عنوان عملی منفی و تهدیدآمیز دیده می‌شود. من دختر مادری هستم که هرگز تغییر نکرد. در ایالات متحده، تا آنجایی که می‌شد او سعی کرد طوری زندگی کند که انگار هرگز کلکته را ترک نکرده، اما من برعکس او هستم. در حالیکه امتناع از تغییر، طغیان مادرم بود، اصرار روی تغییر، طغیان من است. بی‌دلیل نیست که داستان «معاوضه» که به زبان ایتالیایی نوشتم با این جمله آغاز می‌شود: «زنی بود، یک مترجم، که می‌خواست فردی دیگر باشد».

در دنیای حیوانات، دگردیسی طبیعی است. اما دگردیسی کامل برای من ممکن است. من می‌توانم به ایتالیایی بنویسم، اما نمی‌توانم یک نویسنده ایتالیایی باشم. عجیب است در حالی که وقتی به ایتالیایی می‌نویسم بیشتر در معرض خطر قرار دارم، بیشتر احساس امنیت می‌کنم. و با وجود اینکه پوست کلفتی ندارم، من در زبان ایتالیایی، نویسنده محکم‌تر و آزادتری هستم که دوباره ریشه یافته و دارد یک نوع دیگر رشد می‌کند.

مترجم: مازیار معتمدی

نظر شما