اختصاصی برنا؛

معنای تازه ای از سفر در خاطرات جهانگردی که به قلب داعش زد

|
۱۳۹۵/۰۱/۰۶
|
۱۱:۱۴:۱۵
| کد خبر: ۳۸۵۹۳۷
معنای تازه ای از سفر در خاطرات جهانگردی که به قلب داعش زد
برای بسیاری از افراد، سفر جذاب است. سفرهای لوکس و پر از اسایش و ارامش باب میل خیلی از ماست. اما در این میان هستند افرادی که از سفر چیز دیگری می خواهند و سفر کردن، برایشان مفهومی متفاوت دارد.

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، عرفان فکری، جهانگردی است که سفر را جور دیگری معنا کرد. وقتی از خاطرات سفرهایش می گوید، متوجه میشوی که در حال گذراندن لحظه به لحظه اتفاقات آن ها از مقابل چشمانش است. به وضوح مشخص است که سفرهایش را زندگی کرده است. از زدن به قلب داعش تا بودن در قبیله انسان های اولیه در هند، تنها گوشه ای از زندگی پرماجرای این جهانگرد است.

  • لطفا خودتان را معرفی کنید:

 من عرفان فکری هستم، متولد فروردین ماه 1358،  در چند عبارت بخواهم بگویم جهانگرد، ماجراجو، برخی اوقات  امدادگر و مربی دوره های زنده مانی در شرایط سخت، بقا در طبیعت و مربی رسمی فدراسیون کوه نوردی.

  • از سفرهایتان بگویید:

91 سفر خارجی داشتم به کشورهای آسیا و آفریقا و نقاط مختلف دیگر، اما اگر بخواهیم تقسیم بندی کنم،سه دسته  سفر انجام داده ام،  سفر های امدادی، سفرهای ورزشی و سفرهای ماجراجویانه. سفرهای امدادی مختلفی را تجربه کردم از زلزله بم تا ورزقان و طوفان هایان که مهیب ترین طوفان فیلیپین در سال 2013 بود و در نهایت، آبان سال 93 سخت ترین و خاص ترین سفر امدادی من انجام شد و آن هم کمک به آواره های کوبانی ناشی از حملات گروه تروریستی داعش بود.

  • خاص ترین سفر ورزشی که داشتید، کدام سفرتان بود؟

 خاص ترین سفر ورزشی سال 2010 بود، بهمن 88 با زنده یاد لیلا اسفندیاری که در هیمالیا چند سال پیش کشته شدند و یکی از بهترین کوهنوردهای زن ایران بودند. سال 2010 یک تیم اکتشافی برای  اکتشاف غار در جنگل های شمال شرق هند تشکیل شد که 40 نفر از غارنوردهای بین المللی از کشورهای مختلف انگلیس، بلژیک، فرانسه ، نروژ، سوئد و از آسیا هم ایران و هند دعوت شده بودند. من و لیلا، دو نفری بودیم که از ایران  دعوت شده بودیم. اکتشاف غار یعنی غاری که هیچ بشری در آن نرفته باشد و تو اولین انسانی هستی که وارد آن می شوی و این خیلی اتفاق خوبی است چرا که کشف غار، مهارت های مختلفی از جمله آشنایی با اصول غارنوردی، مدیریت بحران و هزاران مهارت دیگر نیاز دارد.

در این سفر اکتشافی، 4  تالاربه وسیله تیم ایران کشف شد. این سفر سی و چند روزه اما سفر کم خطری نبود و در هر مرحله با سختی های فراوانی مواجه شدیم، از عنکبوت های کشنده ای که اندازه یک کف دست بود تا مار وخطرات سقوط ، گم شدن در جنگل و خطرات غار.

  • در ابتدای صحبتتان، از سه دسته سفر گفتید، در مورد دسته سوم توضیح می دهید؟

دسته سوم، سفرهای ماجراجویانه به قصد تفریح بود. این دسته از سفرها به کشورهای مختلفی بود، یکی از آن ها سفر دو هزار کیلومتری به دور مالزی بود که روستاهای مختلف ان را دیدم و یکی از نکات جالب این سفر پیرزنی بود در یکی از روستاهای مالزی که زنبور وحشی پرورش میداد و از آن عسل هم می گرفت، عسلی که ترش است و فقط در کشورهای استوایی تولید می شود.یکی از بهترین سفرهای ماجراجویانه هم سفر 21 روزه به افریقا بود که کشورهایی از جمله اوگاندا، کنیا و تانزانیا را دیدم.  

  • چرا تصمیم گرفتید این سفرها را شروع  کنید؟

قطعا تصمیم برای چنین سفرهایی، یک تصمیم یک روزه نیست، یک فرآیند است، شما آرام آرام راهتان را پیدا می کنید همه در زندگی همین طورهستیم، آرام آرام در مسیرهای مختلف وارد می شویم، ممکن است چند مسیر را امتحان کنیم و بعد متوجه شویم در کدامشان موفق تر هستیم. در مورد من هم به همین ترتیب بوده است، بیشتر ما انسا ن‌ها ذاتا طبیعت را دوست داریم، چرا که همهاز طبیعت آمدیم وامروز بهاینجا رسیدیم، نسل های گذشته بشر بسیار با طبیعت مانوس تر بودند. طبیعت و دوستی با طبیعت شاید یکی از ریشه های اصلی این بود که من  به این سمت کشیده شوم.

 طبیعت گردی های من از 5 سالگی شروع شد ولی اینطور نبود که تصمیمی لحظه ای  باشد،  آرام آرام کوه رفتم؛ 12 سالم بود که به اولین قله ای که  رفته بودم، صعود کردم، قله ورجین، بلندترین قله لواسان با حدود 3 هزار متر ارتفاع که برای یک بچه 12 ساله اتفاق جالبی است. اما 15  سالم بود که اولین سفر انفرادی که در آن سرپرست تیم بودم را انجام دادم و آن هم سفری به شیراز به همراه سه نفر از دوستانم بود، سفرها به همین منوال ادامه پیدا کرد و تبدیل شد به جهانگردی حرفه  ای.

  • تفاوت توریست با جهانگرد چیست؟

 فرق توریست با جهانگردی  در این است که درواقع جهانگردی یک سبک زندگی است، اگر نگاهی به زندگی جهانگردهای حرفه ای بیندازیم، می بینیم که همه آن ها  سبک زندگی متفاوتی دارند که با زندگی نرمال و معمولی آدم های دیگر، تفاوت دارد، خیلی از کارهایی که ما جهانگردان انجام می دهیم، از نظر انسان های عادی قابل پذیرش نیست. من تا امروز با گروه های مختلف ایرانی و خارجی، 25 دفعه به قله دماوند صعود کردم اما این از نظر افراد عادی قابل پذیرش نیست، خیلی ها از ما از من می پرسند، چه دلیلی دارد که با این همه سختی و سرما 25 دفعه صعود کنید و بالای کوه بروید. اما در سفر چیزهایی  نهفته است که تا زمانی که آدم  سفر نرود، از آن ها بی خبر است. هرچقدر هم از افراد دیگر بشنود،  خودش نمی تواند لذت ببرد،  برای همین لذت های مختلفی که در سفر هست، من هر روز بیشتر و بیشتر علاقمند می شوم به اینکه سفرهای خاص یا سفرها به مناطق بکر و طبیعی داشته باشم.

  • این سفرها در شخص شما چه تاثیری داشته است؟

این حرف بزرگان و قدیمی ها  بدون دلیل نیست که می گویند: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. من نه به طور کامل، ولی تا حدودی این جمله را در سفرها درک کردم. سفر مواهب زیادی نصیب آدم می کند، برای خود من در سفرهای امدادی صبر را هدیه داد، یاد دادکه چقدر باید صبر کنمو حتی عادی ترین سفرها هم یک موهبت را به انسان یاداوری می کند و آن هم قدر داشته ها را دانستن است . در یکی از سفرهای امدادی که رفتم می دیدم که بچه 10 ساله ای کل خانواده اش را جلوی چشمانش کشته بودند و این بچه شوک زده یک گوشه ای در خاک نشسته و به آینده خیلی نامعلوم و تاریکش نگاه می کند. دیدن این صحنه هاخیلی ناراحت کننده است، بعد که  کمک به این افراد می کنی یک حس خوبی سراغ ادم می آید و بعد هم دعایی که برایت می کنند. اما بخش مهمتر این دسته سفرها این است که شما یاد می گیرید که چقدر من خوشبختم، در این لحظات با خودت می گویی خدایا شکرت ما خیلی نعمت ها داریم که از آن ها بی خبریم. یکی از بزرگترین  نعمت هایی که در ایران هست و در کشورهای همسایه نمی بینیم، امنیت است. تا زمانی که  در تلویزیون از اتفاقات این کشورها می شنویم و در خبرها می خوانیم خیلی سختیشان را درک نمی کنیم، ولی از نزدیک که میبینیم معلوم می شود که چقدر سخت است امنیت نباشد. در مقیاس بزرگتر قدر داشته ها را دانستن می تواند امنیتی باشد که در کشور ما هست و در خیلی از کشورها نیست.

  • برسیم به سفری که به کوبانی داشتید، گفتید سخت ترین سفر برایتان بود، از این سفر بگویید:

 من برای کمک به آوارگان کوبانی رفته بودم، اوارگانی که از کوبان فرار کرده بودند و بعد از پشت سر گذاشتن مسیر کوهستانی و صعب العبورهود را به کردستان عراق رسانده بودند، در کردستان عراق در کمپ هایی زندگی می کردند که از حداقل امکانات مثل آب بی بهره بود.

در این سفر ابتدا قرار بود به صورت  تیمی برویم، اما آبان 93 فاصله داعش با این کمپ بسیار کم بود شاید حدود 60  کیلومتر و مدام هم در حال نزدیک شدن بودند، در نتیجه همین باعث شد که افراد تیم تک تک انصراف دهند که البته منطقی هم بود، یک هفته مانده بود که سفر من شروع شود، متوجه شدم که قرار است تنها این سفر را بروم، تصمیم بسیار سختی بود. خیلی سخت بود که تنها بروی جایی که 60 کیلومتری داعش است، داعشی که تمام ما جنایت هایش را دیده ایم.

  • از غم انگیز ترین صحنه هایی که در کوبانی دیدید، تعریف کنید:

از آن سفر عکسی دارم با یک دختر 7-8 ساله و یک پسر 6-7 ساله کف خواهر و برادر بودند، همان روز پدر و مادرشان کشته شده بودند ولی بچه ها خبر نداشتند. نگاه این خواهر و برادر برای م خیلی تلخ بود.

اولین پذیرایی که در کوبانی از من شد، یک چک محکم تز یک پیرمرد کرد بود. پیرمرد بعد از اینکه من را دید گفت چرا انقدر دیر آمدی پای نوه من در حال قطع شدن است. نوه اش یک دختر 21 ساله بود که داعش از بالای زانو به پایش تیر زده بود و دختر سه روز پیاده آمده بود تا خودش را به کمپ برساند.

در کمپ کوبانی، حدود 800 بچه وجود داشته، من آب، غذا و مقداری وسایل از سلیمانیه تهیه کردم، مقداری کمک هم به وسیله دوستانم برایم فرستاده شد. مقداری هم بادکنک خریدم تا به کمک ان ها بتوانم با بچه ها ارتباط برقرار کنم، وقتی شروع به بازی کردن با بچه ها می کنید، بچه ها شروع به خندیدن می کنندف از خنده آن ها پدربزرگ ها و مادربزرگ ها می خندند، همین لبخن هر چند کوتاهی که بر لب هایشان می آید، همان چیزی است که آدم را به آنجا می کشاند و یک انرژی بسیار بزرگ را نصیب آدم می کند.

  • لحظه ای که در آن منطقه بودید هیچ وقت نشد که از حضورتان پشیمان شوید  و به فکر برگشتن باشید؟

 اگر کسی بخواهد یکباره وارد چنین  مهلکه ای شود، ممکن است دچار این حس شود، اما من آرام ارام  به اینجا رسیدم پله پله  قدرت ریسک و توان تحلیل انسان بیشتر می شود و به همین دلیل هم هیچ وقت همچین حسی به من دست نداد که از رفتن به چنین مکتم خطرناکی پشیمان شوم

  • من فکر می کنم در جریان این سفرها باید یکسری خاطرات خاصی برای شما ایجاد بشود. از خاص ترینشان برایمان بگویید:

خاص ترین خاطره من مربوط به یک پسر بچه 7 ساله در کمپ کوبانی است، وقتی با همه بچه های آن کمپ مشغول بازی بودم تا اندگی روحیه هایشان تغییر کند، تنها بچه های که برای بازی نیامد، همین پسر بچه بود، هرچه تلاش کردم برای ایینکه اخمش باز شود و بازی کند، فایده نداشت، زمانی که شنیدم چه بر سرش آمده است، نزدیک به یک ساعت یک گوشه نشسته بودم تا آن چیزی که شنیده بودم را هضم کنم. تروریست های داعش پدرش را جلوی چشمانش سر بریده بودند و در حال کشتن پسر بچه بودند، که نیروهای خودی سر می رسند و بچه را نجات می دهند. من هر موقع این داستان یادم می افتد نسبت به خیلی از مشکلات خنده ام میگیرد، با خودم می کویم مشکلات من ر مقابل مشکل آن بچه هیچ است.

  • اولین سفر ماجراجویانه و جدی شما  به کجا بود؟

اولین سفر جدی من سفری 45 روزه بود که از ایران بدون استفاده از وسایل نقلیه مثل هواپیما، اتوبوس و ... سفر را شروع کردم. به این روش کوله گردی می گویند. 45 روزحدود 6 هزار و 500 کیلومتر را پیاده و کوله گردی انجام دادم، از ایران به شمال ترکیه رفتم، و بعد به قسمت غربی ترکیه واز جنوب آن برگشتم در آن زمان هنوز جنگ سوریه  شروع نشده بود. سوریه را تا مرز اردن رفتم و بعد به عراق و از عراق به ایران برگشتم. در این سفر سوار ماشین های جالبی شدم، عجیب ترین و خنده دار ترین ماشینی که سوارشدم در مرز ترکیه و سوریه بود،  کشاورزی بود که از این تریلرهای کوچک داشت و پشت آن به ارتفاع 3 متر کاه بود، کشاورز ایستاد و نردبان گذاشت و من روی کاه ها رفتم و آنقدر خسته بودم که روی کاه ها خوابم برد و این یکی از خاطرات خوبم از اولین سفر ماجراجویانه ام است.

  • فکر می کنید انتهای این راهی که انتخاب کردید کجاست؟

یک جمله ای خواندم که خیلی به نظرم جالب بود، نوشته بود: سفر می کنم که زندگی کنم و زندگی می کنم که سفر کنم. زندگی یک سفراست،  از کودکی به پیری و  از این دنیا به آن دنیا، به نوعی ما همه مسافریم. سفری که در این دنیا انجام می دهیم یک سبک زندگی است و حدی ندارد.  

  • در ایران هم قطعا سفرهای اینچنینی داشتید، کدام قسمت ایران را بیشتر دوست داشتید؟

حدود 9 سال ایران رو گشتم و 11سال بعد شروع کردم به جهانگردی. حسن بزرگی که در ایران وجود دارد  و یکی از افتخارات من است، مهمان نوازی ما ایرانی ها، فرهنگ و تاریخ غنی ماست، مردم ایران خیلی خونگرم هستند، و یک نکته دیگر که ایران را متفاوت می کند، تفاوت آب و هوایی و اقلیمی است. در زمستان می شود در منطقه شمال تهران یا دیزین اسکی کرد در حالی که در همان زمان می توان در دریای خلیج فارس شنا کرد و این چیزی است برای خیلی از خارجی ها که به ایران سفر می کنند جذاب است، اما متاسفانه به  دلیل تبلیغات منفی، اوایل به سختی میشد اعتماد افراد خارجی را جلب کرد اما در حال حاضر هر چه زمان می گذرد، با پیشرفت اینترنت و کوتاه شدن فاصله های اطلاعاتی شرایط بهتر شده است.  

یکی از چیزهایی که برای طبیعت گردان جذاب است، جدای ازتاریخ غنی و مهمان نوازی ایرانی ها، 4 فصل بودن ایران و همین است که ایران را خاص می کند، در نتیجه در هر فصلی اگر قرار باشد انتخاب کنم یک گوشه خاصی از ایران را انتخاب می کنم. به نظر من همه جای ایران در فصلش دیدنی است اگر شناخت داشته باشیم. مقاصد گردشگری که در ایران معروف استف در زمان های گذشته به 4 یا 5 نقطه معطوف می شد اما در حال حاضر آرام آرام مردم با توجه به اینترنت یاد گرفتند که ایران چقدر مکان های زیبا و منحصر به فرد دارد.

  • مکانی  هست که همیشه به خودتان بگویید باید من یک روز به آنجا سفر کنم؟ یعنی جایی که نرفته باشید و دوست داشته باشید که بروید.

من به شدت به قانون جذب اعتقاد دارم ،قانون جذب می گوید هر چیزی که به آن فکر کنی به آن می رسی ، شاید اگر این سوال را چند سال پیش از من می پرسیدیدف می گفتم ،قطب شمال. ولی سفر قطب شمال ظاهرا در حال  محیا شدن است در حال حاضر اگر بخواهم سوالتان را جواب بدهم می گویم دوست دارم به کره  ماه سفر کنم.

  • از سفرهای آفریقا هم بگویید:

یکی از خاص ترین سفرهای هر جهانگردی سفر به قاره آفریقاست.  دلیلش هم  فرهنگ مردمش، رفتار اجتماعی آنها و طبیعت بسیار بکر آفریقا است. حیات وحش به صورت طبیعی در آفریقا جاری است. جالبترین خاطرات ماجراجویانه طبیعت گردی من دیدن یک شیر وحشی از فاصله 5 متری بود. تجربه بسیار خوبی از سفر به آفریقا داشتم که تکرار نشدنی است.

اولین بار که می خواستم به افریقا سفر کنم همه می گفتند نرو آنجا آدمخوار هستندف خطرناک است اما  آرام ترین انسان هایی که من در کل سفرهایم دیدم آفریقایی ها بودند بسیار آدم های آرامی هستند. در روستاهای خیلی خیلی کوچک مثلا در تانزانیا آرامش خاص مردم منطقه را دیدم .

  • در پایان فکر می کنید باید از چه چیز دیگری بگویید؟

من دوست دارم از پدر و مادرم تشکر کنم، همیشه و در هر شرایطی با حمایت های خودشان باعث شدند که  باورهای من محقق شود و درواقع حامی مادی و معنوی من بودند . هیچوقت من را تنها نگذاشتند، دعای خیرشان مخصوصا را همواره احساس می کنم.

 

 

 

 

 

نظر شما