به گزارش خبرگزاری برنا، ورود به ماه دوم فعالیت “هنر+ایدز” همراه شد با اقبال محمدهادی کریمی نویسنده، کارگردان و البته پزشک فرهیخته ایرانی و صاحب آثاری چون “برف روی شیروانی داغ”، “بشارت به یک شهروند هزاره سوم” و “غیرمنتظره” به این کمپین و ارائه یادداشتی تأمل برانگیز.
کریمی که خود نگارنده فیلمنامه "شمعی در باد" -اولین درام سینمای ایران که به طور جدی به ایدز پرداخت- بوده، در یادداشت خود هم درباره تاریخچه ایدز در ایران و جهان و هم درباره چرایی کمکاری سینما و تلویزیون در تولید درامهایی با مضمون بیماران اچ.آی.وی سخن گفته است.
متن کامل یادداشت محمدهادی کریمی را بخوانید:
بیماری ایدز سینمایی متولد شد با هیجانهای دراماتیک کامل، با افسانههای جعلی ساینس فیکشنی از چگونگی انتقال ویروس از میمونهای نوع زورس مانگابی به انسان تا پشت پردههای شرکتهای معظم دارویی و سلامتسازان جهانی که به شکل کارتلهای اقتصادی در این زمینه فعالاند تا فلج شدن جهان غرب با ویروسی مهلک از سوی جهان چپ و بلوک شرق و اطمینان از عدم شیوع آن به سرزمین های پشت پردهی آهنین، همه دستمایههای دراماتیک خوب برای ساخته شدن فیلمهایی با مضامین و گاه گونههای جاسوسی، تریلر، علمی تخیلی و ... بود.
حتی در صدر اولین بیماران شناخته شده و شاید به نوعی از منظر معروفیت اجتماعی اولین بیمار ایدزی، یک هنرپیشهی معروف هالیوودی بود، «راک هودسن»، مرد خوش چهرهای که عاشق زنها میشد و زنان گاه برای تصاحب او در فیلمها به رقابت با هم میپرداختند و حالا دچار بیماری ناشناخته شدهای بود که در ابتدای راه شناسایی بود و اسرار مگوی مبتلایان خود را برملا میساخت، رفتارها و مباشرتهای دگرباشانه.
حالا دیگر این بیماری سینمایی سینمایی شده بود، بیماران به اقلیتی تعلق داشتند که پای ثواب و عقاب دنیوی و جزای گناه و نافرمانی را به حیطهی تحلیلها و نظرهای مربوط به حوزههای دینی و الهیات و اخلاق و ... را افزون بر بحثهای علمی صرف میگشود. بحثهایی که پررنگتر از بحث علمی خود بیماری و جذابتر از آن در همه جا و من جمله سینما، مخاطبان را به خود سرگرم میساخت، ویروسی که آن روزها چون سنگهای عذاب «سدوم و گُمارا» تلقی میشد و منظرگاهی از مواجههی کیفر و نافرمانی را پیش روی هنرمندانی که میخواستند به آن بپردازند میگشود.
*پرداختن به ایدز سالها ممکن نبود بخاطر...
اما در ایران، پرداختن به ایدز سالها ممکن نبود، به بخاطر ممیزی، بخاطر آنکه گمان میرفت ویروس این بیماری در ایران وجود ندارد و به این زودیهای هم نخواهد رسید. تا این بیماری به ایران برسد وقت زیادی به ظاهر بود که مسئولان تصمیم بگیرند مورد دار است یا خیر چرا که حتی به فرض تأکید بر سوغات غرب بودن آن و بهانهای برای غرب ستیزی آیا میتوان به وجود همخویانی از سدوم در ایران اشاره کرد؟! که بیشک پاسخ منفی بود.
اما تصور عامه از سدومیک بودن این ویروس با مشاهدهی آن در اکثریت غیر دگرباش به زودی رنگ باخت. بیماری چون در همگان ظهور و بروز میتوانست بیابد پس شیوع آن تنها در میان نافرمانان از منظر کلیسای آن زمان نبود.
*آخرین ستاره شب
در ایران هم ایدز آمد و سریع آمد، یک غافلگیری بد، ظهور نه در میان دگرباشان که جماعت بیمار هموفیلی که برای زنده ماندن خویش خونهایی را به درون رگهایشان فرستادهاند که آلوده به ویروس بیماری است، حالا واقعاً میشد با توجه به مبدأ تولید و حمل این خونها، کشور فرانسه، آن را سوغات فرنگ نامید. حالا میشد به ایدز پرداخت، یک ایرانی با خون آلوده و بدون اینکه مرتکب عملی منکراتی از حیث ممیزها، شده باشد بیمار شده و به سراشیبی مرگ فرو میغلتید، «آخرین ستارهی شب» منوچهر پوراحمد از اولینهای این نگاه بود. جوانان معصومی که در غروب و در اثر یک سانحه مجبور میشدند خون آلوده بگیرند، اتفاقی که به شکلی فاجعهآمیز در ایران رخ داده بود، اما صحبت از آن اگرچه طرف فرانسوی متهم اصلی بود، باز به صلاح ممیزی نبود. شاید از اینکه مردم دچار تشویش روانی حین گرفتن خون در بیمارستانها نشوند توجیه مناسبی برای این قضیه بود، اما تا اینجای کار یک ایرانی هم میتوانست بیمار باشد به شرطی که در خارج از کشور و فارغ از شیوع به وسیلهی موارد منکراتی صورت گرفته باشد.
کم کم حقایق تلخ دیگری از سوی جامعهی پزشکی همگام با ثبوت علمی و مواردی جدید، عمومی و در دسترس همگان قرار گرفت. این بیماری همیشه مهلک و کُشندگی برق آسا ندارد و بیمار میتواند سالها ناقل باشد بیآنکه علامت خاصی که ویژه باشد، بروز و ظهور پیدا کند. بیمار حین ابتلای اولیه میتواند تنها علائمی چون یک سرماخوردگی را از سر بگذراند و با یک تب خفیف و بدن درد مشترک ویروسی یکی دو روزه، به یک ناقل چند دههای تبدیل شده و بعدها بیماری در آن ظاهر شود یا حتی پیش از بروز در همان زمان ناقلی از دنیا برود.
*شیفت منشأ ابتلا از معتادان تزریقی به ارتباطهای پرخطر
حالا نیمهی دوم دههی هفتاد شده بود، عامل اصلی شیوع این بیماری که عمدتاً تا آن موقع از طریق سرنگهای آلوده در معتادان تزریقی و نوعاً زندانها صورت میگرفت به مورد رتبهی دوم خود یعنی انتقال از راه تماس جنسی شیفت داد.
ممیزی در سینما نیز در نیمهی دوم این دهه در زمینهی طرح عریان و صریح آسیبهای اجتماعی به نوعی تسامح شیفت پیدا کرد چرا که حداقل در غیاب طرح مسائل سیاسی میبایست با طرح مسائل اجتماعی و بازگوکردن آسیبهای اجتماعی که جایگزین کلمهی «مفاسد اجتماعی» شده بود، فضای باز را به وجود آورد و دنبال گرفت. هرچند بعدها این طرح مسائل اجتماعی نیز تنها در قالب مُصلحانه مورد پذیرش ممیزی عرفی آن دهه قرار میگرفت و بعدتر فیلمساز میبایست در کنار طرح معضل، راهکار آن را هم ارائه دهد.
*شمعی در باد و اولینهایش
«شمعی در باد» شاید اولین از نوعی است که در بالا به آن اشاره شد، یک پرسوناژ مهربان و دوستداشتنی بخاطر نوع روابط و مباشرتهای فراوان خارج از عرف با جنس مخالف دچار این بیماری میشد، بدون آنکه در جهان فیلم ابتلای او محل قضاوتی برای مخاطب باشد. همچنانکه برای اولین بار در این فیلم یک جوان المپیادی به انتهای راه اعتیاد میرسید.
اما حالا کودکان هموفیلی مبتلا بزرگ شده و میخواستند با انگ مجرمیت برای بیماران و بیماری در قالب سمنهایی چون «یاران مثبت» که مثبتش در نهایت ایهام و جناس لفظی برآمده از مثبت بودن تستها و ناقل یا بیمار بودن است، به مبارزهای فرهنگی دست زنند که هدفشان ضمن هشدار دادن به قشر پر خطر جوان، عوض کردن نظر عامه راجع به این بیماران بود، نظری که هنوز هم آمیخته با کمی ترس، عداوت، بیگانگی، انکار و عدم پذیرش اجتماعی بیماران است. متأسفانه در این مرحله و از این منظر هنوز فیلمی که بتواند در یادها بماند در قالب فیلم بلند سینمایی ساخته نشده است.
و در پایان، راجع به ایدز برایتان نوشتم و حیفم آمد از این فرصت استفاده نکرده و جملهای راجع به شیوع خطرناک ویروس پاپیلومای انسانی یا همان زگیل تناسلی که چه به لحاظ شیوع و چه شدت و حدّت خود بیماری و مشکلاتی که در هر دو جنس پدید میآورد، چیزی نگفته باشم. به نظرم امروزه در کنار ویروس اچ آی وی و بیماری ایدز حتماً از هپاتیت بی و سی و ویروس زگیل تناسلی باید یادکردی هشدار گونه جهت تحذیر طبقهی سنّی مورد خطر، «جوانها»، داشته باشیم.