به گزارش گروه خبر خبرگزاری برنا، در ادامه این مطلب آمده است:
سلام مرد! مرد همیشه همراه! مرد همواره بیدار!
من شاگرد مؤدب و متین و سپاسگزاری نبودم. من فرزند قدردانی نبودم. من میزبان شایسته ای نبودم. این شاگردِ بازیگوشِ بی معرفتت را ببخش آقا!
مرا ببخش که زبیر سیف الاسلامت خواندم. که سرمایه دارت دانستم و تو فقط دعایم کردی! مرا ببخش که بی خوابی هایت را ندیدم! که آثار شکنجه رژیم پهلوی بر بدنت را درک نکردم! که آهنگ گام های استوارت در جبهه را نشنیدم! که فرماندهی ات را در جنگ نفهمیدم! که جای گلوله کاری منافقین را بر بدنت حس نکردم! که خطبه های غرایت را در نماز جمعه نشنیدم! که دستانت را در سازندگی وطن بعد از جنگ را نفشردم! که شکوه عظمت لبخندهایت را نفهمیدم! که اشک های شب هنگامت در سوگ امام را حس نکردم! که این همه فضایل اخلاقی، این همه مبارزه، این همه مجاهدت، این همه عشق و آرامش را شاهد نبودم!
من شاگرد بی معرفتی بودم آقا معلم این همه سال!
مرا ببخش مرد! مرا ببخش که در طول این همه سال زبان به غیبتت گشودم و دم بر نیاوردی! دشنامت دادم حرفی نزدی! یک روز زمین خوار و فئودالت خواندم، نگاهم کردی! یک روز در ترور قاسملو و اتفاق میکونوس شریکت دانستم، و تو لبخند زدی! یک روز تو را اکبرشاه خواندم، تو به آثار شکنجه بر بدنت اشاره کردی و شگفت زده، نگاهم کردی!
مرا ببخش که صاحب کاخ های آنچنانی در «کیش» ات خواندم، اما روزی که از دنیا رفتی، اتاق ساده ات را در جماران دیدم و خجالت کشیدم! که حیران شدم! که مات شدم من!
مرا ببخش که تو را مالک همه باغ های پسته رفسنجان خواندم، و تو چونان پسته خندان به رویم لبخند زدی!
مرا ببخش که بی رحمانه عالیجناب سرخ پوشت خواندم، اما تو فقط تبسم زدی و مهر ورزیدی!
مرا ببخش که در این همه سال به صورتت چنگ انداختم، سر راهت خار گستردم، دشنامت دادم و دم بر نیاوردی!
با این همه خاطره تلخ چه کنم مرد؟
این گمگشته ی پیاده راه چپ و راست سر به کدام کوه بزند؟ دل به کدام بیابان بسپارد؟
مرا ببخش عالیجناب اکبر هاشمی رفسنجانی! که کوهی صبور و بردبار بودی! که دریایی آرام و عمیق بودی! که انسانی آزاده بودی! که رفیقی مهربان بودی! که پدری عزیز بودی!
نه دشنه تو را از پای افکند و نه دشنام! نه دشمن توانست دل تو را بیازارد و نه دوست!
کوه صبور! دریای بشکوه! تاریخ همیشه زنده!
مرا ببخش که دیر شناختمت مرد!