به گزارش خبرگزاری برنا از قم، چاقی و اضافه وزن حال و روزی برایش نگذاشته بود، این روزها وقتی روی وزنه می گذاشتنش، عدد 300 را مشاهده می کرد و یعنی وزن او به 300 کیلوگرم رسیده بود.
در کنار این وضعیت حمل و نقل و دستشویی رفتن و انجام کارهای شخصی و... را هم باید اضافه کنیم که به چه میزان به او فشار آورده بود، این روزها به این چیزها فکر می کرد که درد سینه و تعریق و ضعف و بی حالی مفرط هم به او اضافه شده بود و توانی برای حرکت نداشت.
وضعیتش به گونه ای شده بود که از درد به خود می پیچید اما کسی نمی توانست برای او کاری انجام دهد، چرا که پزشک گفته بود باید حتما به بیمارستان بیاید و خانواده مریم هیچ راهی برای انتقال او به بیمارستان نداشتند و از سوی دیگر وضعیت مالی خوبی هم نداشتند که تمام تجهیزات پزشکی را به خانه بیاورند که البته اگر هم داشتند، امکان پذیر نبود.
حال مریم 300 کیلویی یک شب به حدی بد شد که خانواده وی به ناچار به اورژانس 115 قم تماس گرفتند و درخواست کمک کردند اما چه کمکی مگر از دست آنها بر می آمد، مریم هر طور بود باید راهی بیمارستان می شد.
*تشدید بیماری قلبی
تکنسین اورژانس به منزل وی رفتند و وضعیت را وقتی مشاهده کرده و معاینات را انجام دادند، متوجه وخیم بودن حال، مریم شدند و گفتند که باید هر طور شده او را به بیمارستان ببریم، اما مگر یک انسان 300 کیلویی را می توان سوار ماشین آمبولانس کرد حال با این حساسیت خانواده ها در قم که اگر هم او زن هم باشد.
به هر نحوی بود خانواده را راضی می کنند اما برای انتقال این بیمار به یک ماشین غیر از آمبولانس نیاز بود که عوامل اورژانس به فکر درست کردن یک آمبولانس صحرایی در قسمت بار خاور می افتند و دست به کار می شوند که البته از نیروهای اورژانس هم کمک گرفته شد.
*خاور آمبولانس می شود
زمان نبود که برای دیگران توضیح دهند قرار است چه کار کنیم، فقط هماهنگی ها برای حضور یک دستگاه خاور انجام شد، از سوی دیگر مشکل اصلی خروج مریم از ساختمان بود و با وجود اینکه آنها در طبق اول زندگی می کردند نه در داخل آسانسور جای می گرفت و نه اینکه می شد او را از پله ها آورد.
سناریوهای مختلفی رد و بدل می شد، یکی می گفت دیوار را خراب کنیم و او را با جرثقیل از داخل دیوار عبور دهیم، دیگری می گفت همه با هم مریم را کول کرده و به بیرون از ساختمان بیاوریم، فرد دیگری می گفت راهی ندارد، باید او بماند اینجا تا...
*ورود آقای آهنگر
هنوز حرف فرد تمام نشده بود که فکر تازه ای به ذهن یکی از تکنسین های اورژانس رسید و مشغول تماس گرفتن با یک آهنگر شد و می گفت سریع دستگاه جوش خود را بیاور، بعد از چند دقیقه آقای آهنگر رسید و مشغول ساخت یک تحت فلزی 100 کیلوگرمی شد.
برنامه این بود که مریم بر روی یک صفحه تخت فلزی که روی زمین بود، غلط بخورد و از طریق چهار جک او به بالا منتقل شده و آقای آهنگر هم یکی یکی به جای جک ها، پایه فلزی جوش دهد، حتی فکر کردن به این موضوع هم سخت بود اما چاره ای نبود و باید مریم به بیمارستان می رسید چرا که هر لحظه حال او بد و بدتر می شد.
از سوی دیگر قرار شد قسمتی از دیوار کنار درب تخریب شود که تخت را بتوان از منزل بیرون آورد، آقای آهنگر مشغول کار خود و دو نفر از همسایه ها هم مشغول کندن دیوار بودند و خانواده مریم هم کنار او ایستاده و گاها اشک می ریختند که با تذکر تکنسین اورژانس به آن طرف می رفتند.
*ساخت تخت 100 کیلویی
عملیات ساخت تخت فلزی 100 کیلوگرمی حدود سه ساعتی طول کشید اما به هر حال برانکاردی شده بود برای انتقال مریم به بیرون از ساختمان، مریم هم از نظر روحی برای این کار آماده شده بود، هر چند که ترس و خجالت در چهره او موج می زد.
وسائل مهارکننده بر روی مریم و تخت بسته شد و حالا نیاز بود که تخت از طبق اول به درون کوچه بیایید، حدود 10 پله بیشتر نبود اما همین 10 پله برای یک بیمار با 300 کیلو وزن و یک تخت 100 کیلویی، خیلی بود.
اغلب همسایه ها دیگر آمده بودند و هر کس سعی می کرد گوشه ای از کار را بگیرد اما یک مشکل اصلی، استاندارد نبودن راه پله ها بود که جای مانور و انتقال سریع مریم را نمی داد و از سوی دیگر نمی شد که همه در مسیر راه پله ها حضور داشته باشند.
*نفس کشیدن در فضای باز بعد از 15 سال
اقدامات زیادی انجام شد، در حین آن همه سختی یک خانم بدون در نظر گرفتن ضربه زدن به روحیه بیمار داد می زد که اینها کارشان را بلد نیستند و مریم را می کشند، دیگری می گفت باید همان دیوار سمت کوچه را خراب می کردیم، آن یکی می گفت برگردید فشار روی من زیاد است، مریم هم چادری روی سرش کشیده بود و دوست داشت هر چه سریعتر این ماجرا برایش تمام شود، سرانجام بعد از 2 ساعت گرفتاری در راه پله ها مریم بعد از 15 سال کوچه را دید و اشک می ریخت که در این میان صدای صلوات همسایه ها، محل را پر کرده بود.
نصف بیشتر کار انجام شده بود و مریم حال داخل کوچه بود و باید به قسمت بار ماشین خاور منتقل می شد، تکنسین اورژانس اول وضعیت سلامتی او را چک کردند، اما مریم درد قفسه سینه، تعریق و بی حالی عجیبی داشت که نشان دهنده علائم قلبیش که تشدید شده بود.
بعد از آنکه کمی حال مریم رو به راه شد، حال نوبت آتش نشانی بود که باید با چرثقیل تخت فلزی مریم را بلند می کرد و داخل ماشین خاور می گذاشت، عملیات اولیه کار انجام شد اما مریم شرایط مناسبی برای این کار نداشت، بار دیگر تکنسین اورژانس بر بالای سر او رفتند و از سوی دیگر خانواده وی هم به او دلداری می دادند.
به هر حال باید مریم با چرثقیل به روی خاور می رفت که با کمک مردم و آتش نشانی این اتفاق رقم خورد، قسمت بار خاور به یک آمبولانس مجهز تبدیل شده بود و کارشناس فوریت های پزشکی و خانواده مریم هم بالای سر او بودند.
ماشین خاور شروع به حرکت کرد و مریم بعد از 15 سال آسمان را می دید و سوار ماشین می شد، او بعد از 15 سال هوای تازه تنفس می کرد و نمی دانست از این موضوع خوشحال باشد یا از دردی که می کشد ناراحت.
به بیمارستان رسیدند و حالا باید مریم را پایین می آوردند، بار دیگر جرثقیل به کمک آمد و با همان تخت فلزی مریم به داخل اورژانس برده شد، وضعیتش خوب نبود و پزشکان و پرستاران به سرعت دست به کار شدند.
متخصصان بسیاری بالای سر او آمدند و بعد از 7 ساعت از انتقال پر ماجرای مریم 300 کیلویی، حالا او خوابیده است.