به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا؛ درحالیکه لبخندی تصنعی به لب دارد سلام و احوالپرسی میکند و مینشیند. او امیرحسین، همان پسر نوجوانی است که فروردینماه سال گذشته با قتل ستایش، دختر 6ساله افغان در خیرآباد ورامین خبرساز شد. حالا حکم قصاص و اعدامش در دیوانعالی کشور قطعی و شمارش معکوس برای اجرای آن آغاز شده است.
چهره امیرحسین با عکسهایی که او پیش از دستگیری از خود در شبکههای اجتماعی منتشر کرده بود خیلی تفاوت دارد. او فقط 17سال و 9ماه دارد اما چهره تکیدهاش بیشتر از 20ساله نشانش میدهد. گاهی دستش میلرزد و تیک عصبی دارد. خودش میگوید شیشه این بلا را به سرش آورده است و اگر زمان به عقب بر گردد هیچ وقت سراغ سیگار و شیشه و مشروب نمیرود.
میگوید تمایل زیادی برای انجام مصاحبه ندارد اما وقتی میفهمد از مصاحبههای حاشیه ساز خبری نیست و قرار است درباره دلایلی که او را به سوی ارتکاب جرم سوق داده صحبت کنیم، از گفتوگو استقبال میکند. او سفره دلش را پهن میکند و از زندگی تلخ گذشتهاش میگوید و از اینکه در کودکی پسری با تهدید آزارش داده است. بعد از قتل ستایش کمتر درباره اینکه امیرحسین در چه شرایطی زندگی کرده و در چه حالی دست به این جنایت زده صحبت شد. روز گذشته او طی 2ساعت گفتوگوی اختصاصی با همشهری درباره قبل و بعد از حادثه صحبت کرد؛ حرفهایی که شاید برای نخستین بار منتشر میشود.
راجع بهخودت صحبت کن. قبل از حادثه کجا زندگی میکردی ؟
در منطقه خیرآباد ورامین. آنجا افراد خلافکاری هم هستند که خیلیهایشان سابقه دارند. در آنجا تفریح خیلی از بچهها سیگار و قلیان کشیدن است. آنجا نه پارک درست و حسابی دارد نه جای فرهنگی خوبی. یک پارک کوچک نزدیک خانهمان بود که 2تا وسیله بازی داشت. بچهها روی وسیلهها مینشستند و قلیان میکشیدند.
چند خواهر و برادر داری؟
3 خواهر دارم که از من بزرگتر هستند و ازدواج کردهاند. از بچگی رابطه خوبی با پدرم نداشتم. مثلا گاهی میخواست گوشیام را چک کند که با هم دعوایمان میشد. کلا اعصابم نمیکشید. من مشکل اعصاب دارم و این مشکل از وقتی که یادم میآید با من بوده. اصلا نمیدانم چرا مشکل اعصاب دارم.
وقتی با کسی حرف میزنم و متوجه نمیشود و مجبورم دوباره حرفم را تکرار کنم عصبانی میشوم و میخواهم او را بزنم. حرفهای تکراری میرود توی مخم. پدر و مادرم میخواستند من را دکتر ببرند اما من نمیرفتم. قرصهایی را که برایم میگرفتند هم نمیخوردم. حوصلهاش را نداشتم. اما الان در کانون مشت مشت قرص میخورم. اگر قرصها را نخورم با همه دعوایم میشود.
رابطه ات با خواهرانت چطور بود؟
با آنها هم زیاد خوب نبودم. فقط با دختر مورد علاقهام خوب بودم. او هم یکدفعه خط تلفنش را خاموش کرد و جوابم را نداد. این شد که تنها ماندم.
با دختر مورد علاقه ات چطور آشنا شدی ؟
در یکی از شبکههای اجتماعی. او متولد سال 79 است. 2سالی با هم بودیم. در مشهد زندگی میکرد و بیشتر تلفنی یا از طریق چت با یکدیگر رابطه داشتیم. من فقط یکبار او را دیدم. وقتی با خانواده به مشهد سفر کرده بودیم با هم در یک سفره خانه قرار گذاشتیم و همدیگر را دیدیم.
چرا رابطه تو و دختر مورد علاقهات به هم خورد؟
یک روز وقتی با او تماس گرفتم دختر عمهاش گوشی را برداشت و گفت او دیگر نمیخواهد با تو رابطه داشته باشد. من هم عصبانی شدم و با پدرش تماس گرفتم و از دختر مورد علاقهام بد گفتم و رابطه مان برای همیشه تمام شد.
بعد از آن با هیچکس دوست نشدی ؟
نه. با هیچکس. البته قبلا با یک ماما دوست بودم. یکبار وقتی با خواهرم برای انجام سونوگرافی رفته بودیم به مامایی که آنجا بود شماره دادم و مدتی با او دوست بودم. آن موقع به سر و وضع خودم خیلی میرسیدم. ابروهایم را بر میداشتم، لنز میگذاشتم و...
پدر و مادر و خواهرانت تا چه سطحی تحصیل کرده اند؟
یکی از خواهرانم که حدود 24سال دارد دیپلمه است، بقیه سیکل و پایین تر. پدرم هم تا 5سال پیش سیکل داشت اما بهخاطر کارش مجبور شد دیپلم بگیرد.
رابطه ات با اعضای خانواده ات چطور بود ؟ بیشتر با پدرت راحت بودی یا با مادرت ؟
با همهشان معمولی بودم. البته با مادرم راحتتر بودم. از او پول میگرفتم سیگار میخریدم. مادرم مهربان بود. روزی 10هزار تومان به من پول تو جیبی میداد. اما درد دلهایم پیش دختر مورد علاقهام بود. او دختر مهربانی بود و حرفهایم را میفهمید.
روابط اعضای خانواده ات با یکدیگر چطور بود؟ شده بود که با یکدیگر دعوا کنند؟
نه آنها با یکدیگر خوب بودند. فقط من بودم که بیاعصاب بودم. خواهرانم هم با شوهرهایشان هیچ اختلافی نداشتند.
اولین مرتبهای که سیگار کشیدی را یادت میآید ؟
بله، حدود 7سالم بود. در بیابانهای خیرآباد با یکی از بچهها سیگار کشیدم. سیگار را من از یک نفر کش رفته بودم و یکی هم به دوستم دادم. البته آن موقع بلد نبودم که چطور سیگار بکشم و سیگار را حرام کردم.
چه خاطرات خوبی از دوران کودکی داری ؟
یادم میآید که یک جوجه کوچولو داشتم. خیلی دوستش داشتم. جوجهام را بزرگ کردم. آن روزها بهترین روزهای زندگیام بود اما پدرم سرش را برید. آن روز خیلی گریه کردم. از خون بدم میآمد. آن زمان یک نفر میآمد خانه مان را تمیز میکرد. جوجهام که سرش را بریده بودند دادند به او. بهجز این یک غاز هم داشتم. میآمد بغلم. دوستش داشتم. آرامش میگرفتم.
چه خاطرات بدی از دوران کودکی یادت میآید ؟
خاطرات بد زیاد است اما یک روز پدرم دعوایم کرد. عصبی شدم. بعد که پدرم رفت حمام من هم یک گاز اشک آور انداختم توی حمام و در را به رویش بستم. خیلی حالش بد شد. او را بردند بیمارستان.
وقتی کار بدی میکردی پدر و مادرت چه واکنشی داشتند ؟
پدرم بیشتر داد میزد. یکبار هم یک پرتقال پرت کرد توی صورتم. همیشه دعوایم میکرد اما هیچ وقت من را کتک نمیزد. با هم قهر میکردیم اما خود پدرم میآمد سراغم. پدرم انسان دل نازک خوش قلبی است. او مهربان است اما هیچ وقت در ظاهرش نشان نمیدهد. میگفت پر رو میشوی. من مثلا بچهاش بودم. البته من دوست داشتم او همیشه دست بکشد روی سرم و نوازشم کند اما هیچ وقت این کار را نکرد. به کارهای کامپیوتری و فنی علاقه زیادی داشتم. یکبار یادم میآید که من ویندوز 8را یاد گرفته بودم. آن موقع هیچکس نصب کردن آن را بلد نبود. این موضوع برایم خیلی مهم بود. دوست داشتم پدرم تشویقم کند اما او این کار را نکرد.
در چه سنی به بلوغ رسیدی؟
شاید از حدود 10سالگی. صحنههایی دیده بودم که باعث شد دچار بلوغ زودرس شوم.
وضعیت تحصیلیات چطور بود؟
همیشه لپ تاپ میبردم مدرسه. سی دی کتابها را میگذاشتم و به معلمها کمک میکردم اما درس نمیخواندم. از همان اول درس خواندن را دوست نداشتم. اما انضباطم همیشه خوب بود چون هیچ وقت در مدرسه دعوا نمیکردم و آرام بودم.
در مدرسه چه مشکلاتی داشتی ؟
هیچ مشکلی نداشتم. در مدرسه غیرانتفاعی درس میخواندم. در کل 20دانشآموز بودیم. معلمها به من نمره میدادند. من هم خیالم راحت بود. گاهی در آنجا سیگار و حشیش میکشیدم.
چه خاطرات خوبی از مدرسه داری؟
چون از نظر انضباطی خوب بودم یک مرتبه در مدرسه به من جایزه دادند. آن روز را هیچ وقت یادم نمیرود. فقط به من جایزه دادند.
اگر مشکلی برایت پیش میآمد با چهکسی درد دل میکردی ؟
فقط با دختر مورد علاقهام.او همه دنیای من بود اما حیف که او را از دست دادم.
دردناکترین تجربهای که در دوران کودکی داشتی چه بود؟
چند سال قبل وقتی که خیلی کوچک بودم پسری 17ساله که خیلی از من قویتر بود چند مرتبه من را به زور مورد آزار و اذیت قرار داد. شاید 5، 6مرتبه. اما چون نمیتوانستم این وضعیت را تحمل کنم به یکی از دوستانم که از من بزرگتر و قویتر بود گفتم و او با آن پسر دعوا کرد. از آن به بعد دست از سرم برداشت.
در جمع دوستانت چطور بودی؟ پر حرف یا فعال یا گوشه گیر ؟
با دوستانم زیاد حرف میزدم. همه هم حرفم را گوش میکردند و بیشتر رئیس بودم.
آیا هیچ وقت پیش آمده بود که کار کنی و درآمد داشته باشی ؟
من در مغازه شوهر خواهرم کار باند و سیستم صوتی خودرو انجام میدادم. اما پدرم گفته بود از او پول نگیرم. از این گذشته دی جی هم بودم. توی عروسیها سیستم نصب میکردم و خودم هم همه کارها را اداره میکردم. این کار را خیلی دوست داشتم.
اولین مرتبهای که مشروبات الکلی مصرف کردی چه زمانی بود؟
حدود 12سالم بود که یکی از فامیلهای مان در عروسی به من مشروب داد. من هم خوشم آمد و بعد از آن باز هم مصرف کردم.
رابطه ات با ورزش کردن چطور بود؟
حدود یکسال بدنسازی میرفتم. خیلی ورزش را دوست داشتم. البته مادرم پول نمیداد مکمل غذایی بخرم چون میگفت عقیم میشوی. یکی از فامیلهای مان بهخاطر همین چیزها عقیم شده بود. از فوتبال هم بدم میآید.
گفتی در کار موسیقی بودی. بیشتر چه آهنگهایی گوش میکردی ؟
بیشتر آهنگهای «دیس لاو» و غمگین گوش میکردم. در طبقه بالای خانه مان برای خودم یک استودیوی خانگی درست کرده بودم. از ظهر که به خانه میرفتم مشروب مصرف میکردم و تا ساعت 5عصر موسیقی گوش میکردم.
از اینترنت چطور استفاده میکردی ؟ بیشتر وارد چه سایتهایی میشدی ؟
فیلتر شکن داشتم و وارد چند سایت مستهجن میشدم. بقیه اوقات هم در شبکههای اجتماعی چت میکردم.
حالا در کانون اوقات فراغتت را چطور میگذرانی ؟
ساعت 6صبح بیدار میشوم. بعد از صبحانه کارگاههایمان شروع میشود. من آرایشگری یاد گرفته بودم و مدتی آرایشگر بودم. اما حالا مسئول شدهام و به رئیس کارگاه کمک میکنم. تا ساعت 12ظهر آنجا هستیم. بعد آمار میگیرند و ناهار میدهند. البته من ناهار نمیخورم. بعد میرویم در امور فرهنگی. اگر بلندگو یا باندهای کانون خراب شده باشد، من تعمیر میکنم. ساعت 3تا 6عصر هم میخوابیم و بعد نماز و ساعت 9شب هم خاموشی. البته در اینجا مدرسه هم داریم و من در کلاس دوم راهنمایی درس میخوانم اما اینجا هم به درس علاقهای ندارم.
در کانون با چند نفر دوست هستی؟
در اینجا دوستان خوب و زیادی دارم. بیشتر آنها هم بهخاطر قتل دستگیر شدهاند. گاهی مینشینیم و برای هم درد دل میکنیم.
چند وقت یکبار با خانواده ات تماس میگیری؟
روزی 20مرتبه به خانهمان زنگ میزنم. حالا که اینجا هستم بیشتر قدر پدر و مادرم را میدانم. دلم برای پدرم تنگ شده. گاهی با خودم میگویم کاش همهچیز به عقب برمیگشت و من درست زندگی میکردم تا هیچ وقت اینجا نمیآمدم. پدر و مادرم هر هفته دوشنبهها به ملاقاتم میآیند. یک ساعت همدیگر را میبینیم. برایم لباس میآورند. دوشنبهها روز خوبی است.
در مدتی که در کانون هستی بیشتر به کدام بخش از حادثه فکر میکنی؟
به حادثه فکر نمیکنم چون چیز زیادی یادم نمیآید. چندماه قبل بهدلیل مشکلات عصبی که داشتم من را به بیمارستان بردند و بستری شدم. در آنجا شوکهای مغزی شدیدی به من وارد کردند. چیز زیادی از گذشته یادم نیست.
از روز حادثه چه چیزی به یاد داری؟
چیز زیادی یادم نمیآید، چون در این مدت داروهای قوی مصرف میکنم. اما یادم میآید که ستایش برای بازی با خواهرزادهام به خانه ما آمده بود. چند ساعت بعد مادرم و خواهر و خواهرزادهام برای خرید از خانه بیرون رفتند اما ستایش هنوز در حیاط خانهمان بود.
من هم که مشروبات الکلی مصرف کرده بودم، او را دیدم و وسوسه شدم. به بهانه نشاندادن جوجه او را به اتاقم بردم و نقشهای را که داشتم، عملی کردم. چند ساعت گذشته بود که بهخودم آمدم. ستایش نفس نمیکشید. همان موقع صدای مادر ستایش را شنیدم که دنبال دخترش میگشت.
ترسیده بودم. با یکی از دوستانم تماس گرفتم و حادثه را تعریف کردم و کمک خواستم. او گفت اسید بریز روی جنازه تا از بین برود. بعد خودم میآیم آن را به بیابان میبرم. من هم رفتم یک مغازه اسید خریدم. گفتم برای لوله باز کردن میخواهم. اسید را روی جسد ریختم.
ساعت 1:30ظهر قتل را مرتکب شده بودم و حدود ساعت 6عصر اسید را ریختم. بعد رفتم به رفیق دامادمان گفتم. اما او مسخرهام کرد و یک پسگردنی به من زد. باورش نمیشد اما بعد به دامادمان گفت و او هم به پدرم. پدرم گفت که باید اطلاع بدهیم. با هم به کلانتری رفتیم و همهچیز را توضیح دادم. پدرم شوکه شده بود.
از وقتی دستگیر شدهای آیا اتفاق مثبتی برایت افتاده است؟
دوستان خوبی در کانون پیدا کردهام. سعی کردم کارهای خوبی یاد بگیرم. در این مدت نگاهم نسبت به زندگی تغییر کرد. بهخودم آمدم. تغییر کردم. اگر به گذشته برگردم، مرتکب این اشتباهات بزرگ نمیشوم. دیگر مواد و مشروب مصرف نمیکنم. در این مدت نمازهایم را به موقع میخوانم. امیرحسین دیگری شدهام و کانون تأثیرات زیادی در زندگیام گذاشته است.
حالا چقدر به زندگی امیدوار شدهای؟
نمیدانم. بیشتر نا امیدم. گاهی با مددکاران کانون که صحبت میکنم امیدوار میشوم اما وقتی پدرم میآید ملاقاتم و میگوید خانواده مقتول گفتهاند رضایت نمیدهند دوباره ناامید میشوم. باید باز هم برویم دنبال رضایت. باز هم امیدم به خداست. اگر خدا بخواهد همهچیز حل میشود.
بـزرگتـریـن آرزوی زندگیات چیست؟
اینکه آزاد شوم. بروم سر کار. زندگی عادی داشته باشم. چند سال دیگر ازدواج کنم.
اگر آزاد شوی آیا تغییری در زندگیات میدهی؟
حتما. در اینجا چیزهای زیادی یاد گرفتهام. آن زمان خیلی بچه بودم. بالا و پایین زمانه را نمیدانستم. حالا با کمک مددکاران کانون چیزهای زیادی یاد گرفتهام. فقط امیدوارم اولیای دم من را ببخشند.
از خانواده ستایش چه تقاضایی داری؟
آن زمان بچگی کردم. چون مواد و مشروب مصرف کرده بودم حالت عادی نداشتم. محلهمان هم شرایط عادی نداشت. من در این شرایط مرتکب اشتباه شدم. از خانواده ستایش میخواهم که من را ببخشند. من ستایش را مثل خواهرزاده کوچکم دوست داشتم. کشیدن شیشه من را بدبخت کرد. اگر حالت عادی داشتم، دست به این کار نمیزدم.
خیلیها تو را خوب نمیشناسند. اگر بخواهی با مردم صحبت و از خودت دفاع کنی چه میگویی؟
در پرونده من کوتاهی شد. با اینکه من مشروب و شیشه مصرف کرده بودم یک هفته بعد از دستگیری از من نمونه آزمایش گرفتند و نتیجه منفی بود. اگر زودتر این کار را میکردند، نشان میداد که من حالت عادی نداشتهام. موقع دستگیری به من گفتند پسر خوبی باش و وقتی من را به پزشکی قانونی بردند، از خودم و خانوادهام خوب گفتم و خیلی از واقعیتها را مخفی کردم. گفتم هیچ مشکلی ندارم اما واقعیت این است که از بچگی مشکل اعصاب و روان دارم. حالا در کانون روزی 17قرص میخورم تا بتوانم زندگی عادی داشته باشم.
آیا راز ناگفتهای درباره این حادثه وجود دارد که بخواهی درباره آن حرف بزنی؟
مسئلهای وجود دارد که مدتی قبل یک نامه دربارهاش نوشتم. واقعیت این است که بعد از قتل یکی از دوستانم به خانهمان آمد و او بود که به ستایش تجاوز کرد. من این حرف را تا به حال نگفته بودم. چند روز قبل آن را برای مسئولان کانون تعریف کردم و آنها هم به دادستان نامه نوشتند. امیدوارم به این موضوع رسیدگی شود.
براساس این گزارش، درباره ادعای قاتل با دادستان ورامین تماس گرفت و وی در پاسخ گفت: نامهای از سوی قاتل دریافت کردیم که ادعا کرده بود فرد دیگری به مقتول تجاوز کرده اما از آنجا که حکم قطعی شده، این نامه را روی پرونده گذاشتیم.