به گزارش سرویس فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا ، در ابتدا، «پدرام پاکآیین» درباره راضیه تجار سخن گفت و اظهار داشت: خانم تجار شاگردانی را تربیت کرده است که اکنون هریک از آنها، از داستان نویسان مبرز هستند. نثر آثار او و ارزش های درونمتنیِ آن، از ویژگی های قلم راضیه تجار است. او در نوشته های خود، جهانی را خلق می کند که بومی شده خودِ ما است تا جایی که می توان گفت منحصربفرد است. دیگر آنکه، آثار او اختصاص به خواص ندارد و اگرچه نسبت به عوام بیاعتنا نیست، صرفا عامهپسند هم نیست درنتیجه عوام و خواص از آن حظ می برند.
او ادامه داد: تجار پشتوانه فرهنگیِ گرانسنگی دارد و آن، انس با ادبیات کلاسیک و سنتی فارسی است که به قوام یافتنِ نثر او کمک کرده است. آثار داستانیِ او، مستقیم و غیرمستقیم مخاطبانی دارد و حتی بر زنانِ نویسنده سالهای اخیر اثر گذاشته است و شاید بتوان گفت او بطور کلی از موثران ادبیات داستانیِ انقلاب و دفاع مقدس است. او ادبیات را دستاویزِ ایدئولوژی قرار نداد و اینِ همتان چیزی است که هنرِ انقلاب به آن نیاز دارد.
این نویسنده تصریح کرد: او در هیچ جرگه خاصی محدود نمی شود و مورد وفاقِ همه سلایق است. دیگر ویژگی اش این است خلاف برخی هممسلکان او که با داستان نویسی شروع کردند و از میانه راه به روزنامه نگاری و سینماگری و حتی سیاست پرداختند، در این عرصه متمرکز ماند و حتی در حوزه هنری مجله ادبیات داستانی را پایه گذاشت و هماکنون هم دبیر انجمن قلم است.
پاکآیین در پایان گفت: اینگونه برنامهها، برای شناخته شدن جایگاه حقیقیِ این چهره ها در جامعه تاثیر دارد زیرا تجلیلها اسیر تکلفگرایی شده ولی این دورهمیها در ماهِ زادروزشان، برای ما و خودِ آنها یادآور می شود که وجودشان برای جامعه مهم است. و کاش از راضیه تجار و امثال او در نظام مدیریت فرهنگی استفاده شود تا نظام دیوانسالاری فرهنگ، پویایی بیشتری داشته باشد.
سپس، «راضیه تجار»، در سخنانی بیان کرد: من از کودکی به نوشتن و واژه و قلم علاقه داشتم اما بطور جدی از سال 1364 به نوشتن روی آوردم و اذعان دارم که انقلاب اسلامی باعث شد تا به این ساحت ورود کنم و شهدا مهمترین انگیزه غالب برای بیان احساس بود. من پیش از انقلاب، معلم بودم و پس از آن، به عرصه دیگر فرهنگ یعنی نوشتن و چاپ آثارم علاقهمند شدم که تا امروز به حدود 40 اثر چاپشده و زیرچاپ رسیده است. سی سال است داستاننویسی تدریس می کنم و بیست سال است دبیر انجمن قلم هستم.
او افزود: همیشه کوشش کردم درک و دریافت زنانه را در آثارم بازتاب دهم؛ هم از مسائل و مصائب آنها بگویم و هم احساسات شان را به زبان قلم بیاورم. خدا را شاکرم که در خطه پرگوهر و در این زمان و روزگار آفریده شده و زیستهام.
در ادامه، «مانی پارسا» یادداشتی خواند درباره منوچهر بیگدلی خمسه: «گمان می کنم حدودِ سالِ 1382 بود که افتخارِ آشنایی و همکاری با آقای بیگدلی نصیبِ بنده شد، در مؤسسه دانشگستر. تا آن زمان نامی از ایشان نشنیده بودم. آشناییِ ما هم هنگام بود با انتشارِ ترجمه احمد شاملو از دُنِ آرام شولوخوف، که من داشتم می خواندم و البته بحث هایی هم در مطبوعات درباره این ترجمه مطرح بود. وقتی آقای بیگدلی اطلاع دادند این کتاب را سال ها پیش ترجمه کرده اند و انتشار داده اند، حیرت کردم. خواستم ترجمه ایشان را ببینم. در بازار نبود. لطف فرمودند برای بنده آوردند و یک چند مشغول شدم به مقایسه ترجمه ایشان با ترجمه شاملو. در مدتِ اندکِ همکاری فضل و دقتِ آقای بیگدلی بر من معلوم شده بود. مقالاتی را که در دایره المعارف ترجمه کرده بودند گاه بهمقابله، محضِ آموختن، دیده بودم و از سرِ جوانی پیشنهادهای ویرایشی داده بودم! بزرگواریِ ایشان بود که هرگز به رویم نیاوردند. اما، خُب، آن ناخنک زدنها اگر برای ایشان افزایشی نداشت، برای من بسیار داشت. خود پیدا بود که ایشان در دسته مترجمانی می گنجند که معیارشان دقت است، نه انتقالِ صِرفِ معنی. اما چنین هم نبود که به رغمِ دقت، از ترجمه های ایشان لذتِ فارسی نبری. نزدیک به صد صفحه از ترجمه ایشان و شاملو را سطربهسطر مقابله کردم، نه برای نوشتنِ مقاله یی یا یادداشتی، محض برای آموختن. غرضِ اولم این بود که ببینم ترجمه شاملو چه اندازه دقیق است. چون آن هنگام سخت درگیرِ شاملو و آثارِ او بودم. بیست سی صفحه که پیش رفتم، غرض دوگانه شد. ترجمه شاملو را با دقتِ ترجمه آقای بیگدلی سنجیدم، ترجمه آقای بیگدلی را با فارسیِ خوشخوانِ شاملو. حتا یک عبارت در ترجمه شاملو نیافتم که نافهمیده و غلط باشد. اما بود جملههایی در ترجمه شاملو که در ترجمه آقای بیگدلی نبود. باید یک روسی دان مقایسه کند ببیند داستان چیست. شاملو از فرانسه گردانده، آقای بیگدلی از انگلیسی. من از هر دو ترجمه لذت بردم، بیاغراق. تفاوت در لحن بود، در انتخابِ کلمه. مثلاً آقای بیگدلی می گفت «دسته چوبآلبالوییِ شلاق»، شاملو می گفت: «دسته قَمچی را که از چوبِ آلبالو بود». گاه ریختِ جمله آقای بیگدلی را می پسندیدم، گاه ریختِ جمله شاملو را. در این نمونه، ریختِ جمله آقای بیگدلی به نظرم خلاقانه تر بود، تا ریختِ جمله شاملو. آقای بیگدلی فعل را انداخته و با ترکیبِ «چوب آلبالویی» جمله را کوتاه کرده، شاملو دسته شلاق را توصیفی ترجمه کرده. اما، خُب، معادلِ شاملو برایم جذاب تر بود: قَمچی را به شلاق ترجیح می دادم. البته همه جا چنین نبود. به نظرم می رسید شاملو گاه در انتخابِ معادل اغراق کرده. اغراق هاش در فارسی خوش نشسته، اما این که آیا در اصلِ داستان هم چنین شدید و غلیظ است، نمی دانم. در ترجمه آقای بیگدلی محدوده به کارگیریِ مفرداتِ زبانِ عامیانه فراخ نیست، شاملو حد را گسسته است. این را می دانستم. مثلاً فرهاد غبرایی در ترجمه سفر به انتهای شب سلین آورده است: «روزگارشان را سیاه می کنیم»، شاملو دو دهه پیش از غبرایی گفته است «کدوحلوایی هاشان را تخماق کوب می کنیم». این پرسش برایم مطرح شد که آیا شاملو ترجمه آقای بیگدلی را دیده است؟ دنِ آرامِ آقای بیگدلی، اول بار سالِ 1368 منتشر شده بود در انتشاراتِ گلشایی. به نظرم بدیهی بود که شاملو این ترجمه را دیده باشد. پرس وجو کردم و یقین کردم که شاملو اصلاً از این ترجمه خبر نداشته است. با خود می گفتم یعنی چه که ندیده؟ اما بعد فهمیدم طبیعی بود که ندیده باشد و اصلاً به کلی بی خبر باشد. او و شاید هیچ یک از اهالیِ روشنفکری تصورش را هم نمی کردند کسی جرأت کرده باشد پس از بهآذین دنِ آرام را ترجمه کند. اگر کسی چنین کرده بود و دو هزار صفحه رمان ترجمه کرده بود، حتماً چنان در کوس می کرد که بیا و سیاحت کن! آقای بیگدلی را که بیشتر شناختم، مسلّم یقین کردم که چنین بوده. ایشان اهلِ هیاهو نبودند. کارِ خود را میکردند. و مگر کسی از مدعیان ترجمه ایشان را از آنا کارنینا دیده بود و دیده است که دُنِ آرام را دیده باشد؟ آن را هم با ترجمه آقای سروش حبیبی نشستم چند صفحه یی مقایسه کردم و حسرت و حیرتم بیش شد که مردی چنین زبان آراسته و زبان آور در میانه میدانِ ترجمه نیست و دیده نشده است. البته، این رسمِ رایجِ مُلکِ ماست که دو هزار صفحه ترجمه کنی و ناشناخته باشی و صد صفحه ترجمه کنی و چنان هیاهویی راه بیندازی و راه بیندازند برایت که آسمان بارِ امانتت نتواند کشید! حجمِ عظیمِ ترجمه های ایشان یاللعجب دارد به واقع؛ از ترجمه های رمان های بزرگی چون ابله داستایفسکی و محاکمه کافکا، تا ترجمه داستان کوتاه و کتبِ تاریخ که تازه هنوز همه شان منتشر نشده است، بگیرید تا ترجمه مقالاتِ کوتاه و بلند در دایره المعارف هایی چون دانش گستر و دایره المعارفِ ناسیونالیسم و دایره المعارفِ جهانی شدن. حیرت آور است. یک نمونه اش کتابِ طاعون در تمدن و تاریخ است نوشته ویلیام مک نیل که خواننده را به سفری شگفت می برد در اعماق تاریخ و نشان می دهد که چگونه بیماری های همه گیر در برهه هایی تاریخِ جهان را دگرگون کردند. نمونه دیگر، کتابِ یاکوزا، جهانِ زیرزمینیِ تبهکارانِ ژاپنی گزارشی ست بس خواندنی درباره مافیای قدیم و جدید ژاپنی و شرحِ سازوکارِ نهادینِ تبهکارانِ مخوفِ دیارِ آفتابِ تابان، موسوم به یاکوزا، و نقشِ ایشان در اقتصادِ ژاپن.
از لذتِ فارسیِ ترجمه های آقای بیگدلی گفتم، بیفزایم که یکی از ویژگی های ترجمه ایشان چنان که بنده دریافته ام این است که زبانِ هر اثری که ایشان ترجمه کرده اند، یگانه است و با ترجمه دیگر متفاوت. یعنی چنین نیست که زبانِ دُنِ آرام فی المثل یک سره همان زبانی باشد که در ابلهِ داستایفسکی می بینیم. سبب دو چیز است؛ نخست فضلِ آقای بیگدلی و سوادِ غبطه برانگیزِ ایشان است در ادبِ فارسی، هم نو و هم کلاسیک، که دایره لغات و ساخت های محتملِ نحوی را در ترجمه هایشان فراخ کرده است، دو دیگر طبعِ شاعری و ذوق و شمّ زبانیِ ایشان است. نکته بسیار مهم این است که در ترجمه های ایشان ساختِ عبارت به فارسی درمی آید، نه صِرفِ کلام و عبارات.
باری، در این پانزده سالی که ایشان را می شناسم، به عینه دیده ام چه میزان دقت در کار می کنند و چه اندازه از زندگی شان شبانه روزی وقفِ ترجمه است. هرکس به انگیزه یی کار می کند. اگر از من بپرسند به نظرِ تو انگیزه آقای بیگدلی برای ترجمه چیست، بی درنگ خواهم گفت البته ایشان مترجمِ حرفه یی اند و زندگی شان از این راه می چرخد، اما نمی توانم فرآورده ایشان را در دسته ترجمه های سردستی برای کسبِ معاش جای دهم. ایران دوستی و مسئولیت پذیری در همه آثاری که ایشان برای ما ترجمه کرده اند و می کنند، جاری ست. دیده ام که گاه برای جمله یی چه مایه زمان صرف می کنند. فارسی را عزیزترین فرزندِ ایران میشمارند و پاسش میدارند. به قول دوست ازدسترفتهام، مجتبا عبداللهنژاد، هیچ بعید نیست که روزی فارسی از میان برود. همهی پدیدههای انسانی روزی از میان خواهند رفت. هدفِ همهی ما از مترجم و شاعر و نویسنده و هرکه به فارسی تکلم میکند درازکردنِ طولِ عمرِ فارسیست. عمرِ آقای بیگدلی و امثالِ ایشان دراز باد که عمر صرفِ بقای فارسی میکنند...
همواره امید داشتم که روزی خدماتِ ایشان به دید آید. امروز بسی خرسندم که امیدم بی وجه نبوده است. از متولیانِ این مجلس به سهمِ خود کمالِ تشکر دارم، و آرزو می کنم و می خوانم که: یارب مباد کَس را، مخدومِ بی عنایت...».
«سیدمحمود دعایی» نیز کوتاه از او یاد کرد و گفت: پس از انقلاب، وقتی در سفارت ایران در بغداد، مسئولیت پیدا کردم، احتیاج به راهنمایی داشتم که یکی از آن راهنمایان، منوچهر بیگدلی خمسه بود. پس از فراغت او از سیاست، دعوت کردم و به روزنامه اطلاعات آمد. البته حوادث تلخی بر او گذشت اما صبوریِ بسیار کرد. از آن روز تا امروز، رهینِ همیاری های او هستم.
و بعد، «منوچهر بیگدلی خمسه»، نه درباره خود، که درباره کسانی گفت که درباره اش سخن گفتند: مانی پارسا جوان است ولی از ده پیرمرد بیشتر می داند و می خواند و می نویسند. جناب دعایی که وقتی ابتدا توسط حکومت وقت عراق اخراج شدم و بعد در ایران هم اجبارا بازنشسته شدم، به روزنامه اطلاعات دعوتم کرد. کسی که اگر می خواست می توانست چند دوره وزیر باشد اما ماند و کار فرهنگی کرد. پس از اطلاعات هم، نزد مهدی بشارت رفتم و برای اطلاعات سیاسی اقتصادی نوشتم. همچنین باید از اصحاب یکشنبه ازجمله جمشید کیانفر، عبدالکریم جربزه دار و محمود بهفروزی و همچنین کامران فانی _ که جایش خالی است _ یاد کنم؛ جمعی که سال ها است یکشنبه ها در انتشارات اساطیر جمع می شویم.
اما «توفیق سبحانی» از علی رواقی گفت: من این افتخار را داشتم که در تدوین «فرهنگ زبان فارسی افغانستان» همکار رواقی باشم و البته همه جا هم گفته ام که مجتهد جامعالشرایط من در شاهنامه، اوست. هرجا هر مشکلی داشته باشم از او می پرسم. زیرا عمده ترین کار او در شاهنامه است. اساسا پرپیج و خمترین کارها را او انجام داده و به واقع ذوفنون است. حتی «قرآن قدس» را هم او تدوین کرده که یکی از کهن ترین ترجمه های فارسی قرآن است که نزدیک به پهلوی است.
او اضافه کرد: روزی در جلسه ای بودیم و ضیاء موحد به نقل از محمدعلی موحد نقل کرد که پرسیده کار تازه چه در دست دارید و او گفته هیچ و چندروز بعد، کتابی تازه از او منتشر شده است. حکایت رواقی هم همین است و همیشه می گویدخبری نیست اما می دانم این روزها سرگرم رودکی است. در کتابخانه اش اکثر کتب منظوم و منثور فارسی را دارد و در موسسه اش، عده ای از دانشجویان علاقه مند، فن مقابله و تصحیح را می آموزند.
در ادامه، «علی رواقی» برای حاضران صحبت کرد: باید کار فرهنگی شود و به دست دوستداران و خواهان آن برسد و من در همه عمر کوشیدم چنین باشم و کارهایی که کردم در راه هدف زنده نگه داشتن زبان فارسی بود که به واقع ناشخته مانده است. معتقدم آنچه تاکنون نوشته شده گویای داشته های زبان فارسی نیست. باید همه داشته هایمان از قدیم ترین روزگار تا امروز نوشته شود که نشده است. حتی نهادهای فرهنگیِ دولتی هم کاری نمی کنند و ظاهرا قصدی هم ندارند.
او در پایان ابراز امیدواری کرد چنین شود و زبان فارسی جایگاه خود را بازیابد و آثار آن برای آیندگان بماند.