گفتگوی هفته/ مواد فروش ترک کرده:

مواد فروشی ارث پدری‌ام بود/ پدرم جان باخت؛ برادرم زندان افتاد و من فرار کردم

|
۱۳۹۸/۰۵/۱۰
|
۰۵:۳۴:۱۳
| کد خبر: ۸۶۸۸۸۱
مواد فروشی ارث پدری‌ام بود/ پدرم جان باخت؛ برادرم زندان افتاد و من فرار کردم
نامش محمد است و 22 سال سن دارد، فرزند چهارم خانواده است و 2 خواهر و یک برادر بزرگتر از خود دارد، درس و تحصیلات را در مقطع راهنمایی رها کرد و پس از آن به کارهای خلاف روی آورد و در کنار پدرش دست به فروختن مواد زد.

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا؛ بوده‌اند پسرانی که دوست داشته‌اند دنبال رو راه پدر باشند و در موردی پدر خود را الگوی خود قرار می‌دهند، به‌طور مثال می‌توان به پسرانی اشاره کرد که پس از بازنشستگی پدر شغل و حرفه وی را ادامه می‌دهند، مثل فرش فروشان و طلافروشان ...، در این میان هستند خلافکارانی که خلافکاری را به ارث برده‌اند و حق انتخابی هم نداشتند. یکی مثل محمد 22 ساله که در ادامه روایت زندگی او را می‌خوانیم:

ورود به جاده انحرافی

نامش محمد است و 22 سال سن دارد، فرزند چهارم خانواده. دارای  2 خواهر و یک برادر بزرگتر، درس و تحصیلات را در مقطع راهنمایی رها کرد و پس از آن به کارهای خلاف روی آورد و در کنار پدرش دست به فروش مواد زد.

خودش می‌گوید از کودکی با کارهای خلاف و مواد مخدر بزرگ شده است: دوره ابتدایی را به هر نحوی بود پشت سر گذاشتم، وارد دوره راهنمایی شدم و بالطبع بزرگتر هم شده بودم کمتر با همسالان خود در ارتباط بودم و بیشتر سرم به کار خودم بود. به‌خاطر تاکیدهایی که خانواده داشتند و می‌گفتند زیاد با همسالان خودم نگردم، گوشه گیر بودم.

آخرین سکانس از زندگی سالم

محمد در ادامه با بیان اینکه یک روز که مشغول تماشای  تلویزیون بودم پدرم صدایم کرد و از همان روز  قصه زندگی‌ام وارد فاز تازه‌ای شد؛ گفت: پدرم در چشمانم نگاه کرد و خیلی محکم گفت: «از امروز با من کار می‌کنی!» منظورش از کار کردن با او، یعنی همراه آنها پخش کننده مواد شوم. تمایل نداشتم ولی چاره‌ای هم نداشتم، باید قبول می‌کردم. دفعات اول امتناع می‌کردم ولی برخوردهای پدر دیگر راهی برایم نگذاشت.

او در ادامه با گفتن از اینکه روزهای اول تا مواد را به دست مشتری برسانم تمام بدنم از استرس خیس عرق می‌شد ولی کم‌کم دیگر برایم عادی شد گفت: «خیلی زود ترس از وجودم رفت، مدتی نگذشت که به یک پخش کننده خونسرد و حرفه‌ای تبدیل شدم. پولی که به عنوان دستمزد دریافت می‌کردم در آن سن برایم قابل توجه بود تا حدی که بغض مجبور شدن به ترک تحصیل آن‌هم در سال دوم راهنمایی با درآمد حاصل از مواد فروشی در دلم کمرنگ شده بود.»

سیاه شدن آرزوهای سفید

محمد در ادامه گفت: «دنیای خلاف، آرزوهایم را تغییر داد. یک زمان دلم می‌خواست مهندس کامپیوتر شوم ولی وقتی وارد دنیای مواد فروشی شدم، تمام تلاشم این بود که از بزرگترین مواد فروش‌های ایران شوم و با درآمدم کل دنیا را بگردم و برای رسیدن به این هدف همه کار کردم تا اینکه پدر در یک تصادف جان خود را از دست داد و تمامی مسئولیت خانه و پخش مواد به عهده من و برادر بزرگترم افتاد. شدیم سرگروه مواد فروشان و به قول معروف شغل پدر را به ارث بردیم!»

رسم مواد فروشان شهر

محمد با گفتن از اینکه رسم مواد فروشان شهر این است که اگر پسر مواد فروشی هستی و پدرت فوت کرد تا یک‌سال دست به پخش نزنی اما ما این رسم را رعایت نکردیم، ادامه داد: «با خودمان حساب کردیم دیدیم نمی‌شود تا یک‌سال پخش مواد را انجام ندهیم به همین خاطر بی‌خیال رسم شدیم و حتی بیشتر از قبل و گسترده‌تر کار کردیم.»

سکانس‌هایی که بوی مرگ می‌داد

محمد با تاکید بر اینکه اصلا به سرنوشت و زندگی کسانی که از ما مواد خریداری می‌کردند فکر نمی‌کردیم و تنها به فکر درآمد و سود خود بودیم، گفت: «حتی نمی‌دانم آن معتادانی که ناگهان از چرخه مشتری بودن ما خارج می‌شدند چه سرنوشتی پیدا کردند و الان زنده هستند یا نه. البته این را بگویم یک تاکید برای خودمان داشتیم که از زمان پدر با ما همراه شده بود و آن اینکه به‌هیچ‌عنوان به نوجوانان و جوانان مواد نمی‌فروختیم.»

محمد در ادامه حرف‌هایش به چگونگی خروج از دنیای فروشندگان مواد پرداخت و اینگونه توضیح داد: هیچ وجهه‌ای در بین مردم عادی نداشتم. گرداگردم را تنها معتادان و فروشندگان مواد گرفته بودند. چند ماهی قبل از خروج از دنیای مواد فروشی بود که احساس کردم دیگر تحمل چنین فضایی را ندارم. می‌خواستم مثل دیگر جوانان زندگی کنم ولی مرا به دنیا خودش راه نمی‌دادند و از دوستی با من می‌ترسیدند. منزوی و گوشه‌گیر شده بودم، با برادرم صحبت کردم و به او گفتم تمایلی به ادامه همکاری در فضای مواد فروشی ندارم ولی با واکنش تند او مواجه شدم. مرا تحقیر کرد که عقل ندارم و به آینده خودم فکر نمی‌کنم، مدنظرش پول گزافی بود که از این راه کسب می‌کردیم. چند وقت بعد از جدال من برای خروج از مواد فروشی بود که ماموران برادرم را گرفتند. خبر دستگیری برادرم را که شنیدم واقعا برای اولین بار ترس را حس کردم، در نهایت تصمیم گرفتم خودم از این کار خارج شوم و به دنبال حرفه‌ای بروم تا حداقل بتوانم از طریق آن امرار معاش کنم. پلیس سراغ من نیامد و همین را به فال نیک گرفتم.»

محمد در ادامه گفت: هیچ حرفه‌ای را یاد نمی‌گرفتم. انگار خنگ شده بودم. خلاصه بعد از کلی تغییر کار، برق‌کشی ساختمان علاقه‌ام را جلب کرد و الان برای خودم در این کار مهار شدم.

محمد در پایان چنین گفت: بیشتر اوقات پیشینه خانوادگی موجب می‌شود که افراد به سمت موضوعاتی که منتهی به خلاف است کشیده شود، خود من در خانواده‌ای بزرگ شدم که مواد مخدر و پخش آن همه چیز بود و پول حاصل از فروش آن حرف اول را می‌زد در نتیجه به دنبال آن رفتم و چاره دیگر نداشتم یعنی راهی پیش پایم نبود در نتیجه من هم مجبور شدم قدم در این راه بگذارم و با تفکراتی که داشتم فقط به دنبال توجیه آن باشم. بعضی شغل‌های موروثی تلخ‌ترین اتفاقات را در زندگی افراد رقم می‌زنند و همیشه هم راه پدر را دنبال کردن مناسب نیست.

نظر شما