به گزارش گروه اجتماعی برنا؛ این دسته از دانشمندان را دیوانه خطاب میکنند که این عبارتِ وصفی، اقتباسی است از عبارت انگلیسی (Mad Scientist). در زبان فارسی این اسم و صفت، «دانشمند دیوانه» مطرح شده و به همین شکل و فرم نیز باقی ماند. به همین سبب به خاطر داشته باشید در این یادداشت منظور از دانشمند دیوانه، منظور فردی نیست که تعادل روحی روانی ندارد. بلکه باور و رفتارهایی غیرعادی و شاید هم ساختارشکن و ناهنجار داشته باشد.
یوهان دیپل در سال ۱۶۷۳ در کشور آلمان متولد شد. او دانشمند برجستهای بود که در علم شیمی و الهیات تبحر خاصی داشت. دیپل در آن زمان پودر خاصی به نام «پیگمنت پروس آبی» را ابداع کرد که در حال حاضر نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
البته دیپل عادت داشت استخوان حیوانات مختلف را با یکدیگر پودر کرده و تحت عنوان روغن استفاده کند. او اعتقاد داشت این مواد در حقیقت الیکسیر جاودانگی هستند و هر فردی که این مواد را مصرف کند، بیشتر عمر میکند.
او همچنین عاشق تشریح حیوانات بود و بسیاری از مردم اعتقاد داشتند او استخوانهای اجساد انسانها را از قلعه فرانکشتاین میدزدید. عدهای نیز باور دارند فیلم Mary Shelley’s Frankenstein با اقتباس از زندگی حرفهای این دانشمند دیوانه به مرحله اکران رسید.
یکی دیگر از شخصیتهایی که میتوان منشا الهام فیلمهای فرانکشتاین دانست، دانشمند دیوانه دیگری است به نام جیوانی آلدینی. این دانشمند نیز به انجام تحقیقات عجیب و غریب محکوم شده بود. برای نمونه او علاقه وافری به کشتن موجودات زنده با برق از خود نشان میداد.
آلدینی در اوایل قرن نوزدهم به یک فرد برجسته و یک سلبریتی تبدیل شد و به اروپا سفر کرد. او تلاش کرد به مردم قدرت الکتریسیته را نشان بدهد. آلدینی جزو اولین دانشمندانی بود که بیماران روانی را با شوکهای برقی درمان میکرد. هر چند در آن دوران پزشکان زیادی از این روش دل خوشی نداشتند.
با وجود روحیات و رفتار دیوانهوار آلدینی، او در میان مردم فرد محبوبی بود و حاکم اتریش در آن دوران، لقب شوالیه را به او اعطا کرد.
باکلند جزو اولین دانشمندان و باستانشناسانی بود که درباره فسیل دایناسورها، اطلاعات و جزئیات جامعی را به رشته تحریر در آورد. او وصفیات خودش را در باب موجودی نوشت که آن را مگالوساروس نامیده بود اما با اینکه فعالیتهای باکلند مورد تحسین جوامع حرفهای قرار گرفته بود، این دانشمند رفتار عجیبی از خود نشان میداد. باکلند ادعا میکرد از موجوداتی مثل موش، گراز دریایی، مگس آبی و حتی قلب شاه لوئیس چهاردهم به عنوان میان وعدههای روزانهاش تغذیه میکرد!
در کتب ریاضی معمولا از تئوریهای پیتاگوراس حرفهایی به میان آمده اما شاید دانشجوها نمیدادند که پیتاگوراس علاوه بر اینکه یک ریاضیدان نابغه بود، عادات تغذیهای عجیبی داشت. به عنوان مثال این دانشمند از خوردن لوبیا سبز به شدت متنفر بود. پیتاگوراس اصولا از مصرف حبوبات بدش میآمد و مریدانش را نیز از مصرف این نوع مواد مغذی منع کرده بود.
البته هنوز مشخص نیست چرا پیتاگوراس تمایلی به مصرف حبوبات و لوبیا سبز نداشت اما جالب است بدانید افسانهای درباره چگونگی مرگ پیتاگوراس مطرح است. این دانشمند توسط گروهی از اشرار مورد تعقیب قرار گرفته بود و این شانس را داشت در مزرعه لوبیا پناه بگیرد اما او از این کار امتناع کرد و خطر مرگ را به جان خرید.
بَنِکِر دانشمند همه فن حریف قرن هجدهم، علاقه زیادی به اخترشناسی و مهندسی داشت. مورخین ادعا میکنند اولین ساعتِ تولیدی در امریکا، به دست توانمند بنکر ساخته شده است. بنکر کسی بود که مرزبندیهای وانشگتن دی.سی را انجام داده و به صورت شبانهروزی ستارهها را رصد میکرد و گزارشهایش را روی کاغذ به ثبت میرساند. این دانشمند به شدت علاقه داشت ماهگرفتگیها را تخمین بزند.
بین عموم همیشه این سوال مطرح است چگونه بنجامین بنکر توانست به موفقیتهای بسیار زیاد دست پیدا کند. شاید علت این باشد او شبانهروزی کار میکرد و تنها چند ساعت هنگام طلوع خورشید استراحت میکرد. داستانهایی درباره بنکر وجود دارد که او رفتار طبیعی نداشت. به عنوان مثال این اخترشناس به جای اینکه در منزل خودش استراحت کند، زیر درختها به مراقبه میپرداخت و بدون علت خاصی به افق خیره میشد.
مگر کسی وجود دارد که نام اسحاق نیوتون به گوشش نخورده باشد؟ نیوتون یکی از تاثیرگذارترین دانشمندان تاریخ است اما این دانشمند نیز رفتارهای عجیبی داشت. نیوتون یک ریاضیدان و فیزیکدان برجسته است اما این القاب چیزی از دیوانگیاش کم نمیکند. چرا که او عادت داشت روی بدن خودش آزمایش کند. آیا عقل سلیم حکم میکند یک سوزن تیز را به درون چشمتان وارد کنید؟ او این کار را کرد! داستانهای بسیار عجیبی درباره زندگینامه نیوتون وجود دارد که بسیار خواندنی و جذاب است. جالبتر میدانید چیست؟ نیوتون مدعی بود این دنیا در سال ۲۰۶۰ میلادی یک بار برای همیشه به اتمام میرسد.
تا به اینجای لیست بیشتر با اسامی دانشمندان علمی روبهرو شدیم اما مارگارت کاوندیش یک فیلسوف بود و جزو اولین فیلسوفهای خانم انگلستان به شمار میرفت که چهرهای متفاوتی در قرن هفدهم در انظار عمومی از خود به جای گذاشت.
کاوندیش نویسندهای بود پرکار که متون پرمغزش هنوز جای تفکر دارد. او در آن دوران ثابت کرده بود که یک زن میتواند جایگاه بسیار رفیعی در جامعه پیدا کند. با این حال عدهای مارگارت کاوندیش را دیوانه خطاب میکردند، با اینکه او این گونه نبود.
کاوندیش بیشتر به ذات و ماهیت بشر فکر میکرد و در رابطه با ویژگیهای مثبت در مرد و زن مینوشت. روزی مارگارت لیست بلند بالای خودش را از سیر خیرخواهی به دوستانش ارسال کرد؛ اما بیخبر از آنکه لیستها را جابهجا فرستاد و باعث شد دوستانش به شدت عصبانی شوند. همچنین کاوندیش در ابتلا به بیماریهای مختلف از رفتن پیش پزشک امتناع میکرد و به نظر میرسد او به علت خوددرمانیهای متعدد فوت کرده باشد.
«شن کو» یکی از اخترشناسهای مطرح بود که در علوم جغرافی، ریاضی و فیزیک نیز اطلاعات کاملی داشت. او در دوران زندگی خودش کشف کرده بود که امواج اقیانوس به واسطه جاذبه ماه انجام میشود و کره زمین و خورشید، ماهیتی دوار دارند، نه یک جسم صاف و تخت.
جالب است بدانید «شن کو» جزو اولین دانشمندانی بود که ادعا کرده بود بیگانههای فضایی وجود دارند و در اسنادِ «شن کو» به صراحت نوشته شده اشیایی پرنده و معلق در آسمان بارها رویت شد. با این حال «شن کو» بیشتر به رویدادهای ماورالطبیعه مثل موجودات نامرئی علاقهمند بود تا بیگانههای فضایی.
براهی هم یک اخترشناس حاذقی بود و هم یک نقاش بسیار برجسته که در دانمارک و در سال ۱۵۴۶ به دنیا آمد. او بینی خودش را سر یک دعوا درباره ریاضی-فیزیک از دست داد و مابقی عمرش را با یک بینی مصنوعی سپری کرد. خوشبختانه دوز دیوانگی براهی نسبت به دیگر افراد این لیست کم است. چرا که تایکو براهی بیشتر یک فرد عیاش بود تا یک انسان دیوانه. او در جزیره خصوصیاش چپ و راست جشنهای متعددی برگزار و در منزل خود از یک گوزن شمالی به عنوان حیوانی دستآموز نگهداری میکرد.
مری انینگ یک کلکسیونر فسیل بود که از ۱۲ سالگی در این مسیر افتاد. او به شدت دوست داشت فسیلهای مختلف را پیدا کرده و آنها را کنار هم قرار دهد. او کنجکاوی بسیار بالایی داشت و با این حال مغز اقتصادیاش نیز از همان عنفوان کودکی خوب کار میکرد. چرا که بیشتر فسیلهایش را به دوستانش میفروخت.
مری در قرن نوزدهم در میان خیل عظیمی از دانشمندان بریتانیایی، چهره برجستهای پیدا کرد.. به همین علت بسیاری از دانشمندان برای پیوستن به انینگ علاقه نشان دادند تا در یافتن فسیلهای مختلف و کمیاب نقش داشته باشند.
مری انینگ در زمان زندگی خودش رفتار عجیب یا زننده نداشت اما چرا او را یک دانشمند دیوانه میدانیم؟ چون از زمان طفولیت این خصیصه رفتاری در او رویت شد. خانواده انینگ اعتقاد دارند اصابت یک صاعقه به مری سرمنشا زندگی ماجراجویانهاش است. صاعقهای که در همان زمان بچگی، مری انینگ را انتخاب کرد.
به کریکر، لقب «استاد صد مهارت» نیز نسبت میدهند. چرا که این دانشمند درباره همه چیز، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد اطلاعات کاملی دارد. شاید به علت دانش بسیار بالایی که دارد، به همه چیز معتقد بود. در زمانی که دانشمندانی مثل رنه دکارت به پدیدههای ماورالطبیعه و الهیات دیدگاهی بدبینانه داشتهاند، کریکر به اژدهاها، غولها، باسیلیک و دیگر موجودات افسانهای تا پایان عمرش سرسختانه باور داشت.
نقطه مقابل کریکر را باید دانشمند و شاعر روم باستان یعنی لوکرتیوس بدانیم که بیشتر عمرش را صرف این موضوع کرد که هیولاهای افسانهای، وجود خارجی ندارند. در حقیقت لوکرتیوس با در نظر گرفتن اینکه نژاد اسبها در مقایسه با انسان، سریعتر رشد میکنند پس حیات موجودی به نام سناتور (فردی که نیمه تحتانی بدنش مثل اسب است) را غیرممکن میدانست. در حقیقت لوکرتیوس نیز جا پای کریکر گذاشت و با منطقهای دیوانهوارش سعی در تکذیب ماهیت موجودات افسانهای داشت.
همچنین لوکرتیوس جزو اولین دانشمندانی بود که درباره اتمها دست به ارائه فرضیههایی زد. فرضیههایی که بعدها توسط دانشمندان دیگر پر و بال گرفت.
استابینز فریق در دانشگاه پنسیلوانیا در رشته پزشکی مشغول به تحصیل بود و در همین اثنا، علاقه وافری داشت تا ثابت کند تب زرد، یک بیماری مسری نیست.
این دانشمند دیوانه تلاش کرد مایع استفراغ بیماران مبتلا به تب زرد را به خورد خودش بدهد. فیرث هیچ وقت به تب زرد مبتلا نشد. در حالیکه امروزه میدانیم تب زرد، یک بیماری به شدت واگیردار است. اما شاید سوال کنید چرا پس فیرث بیمار نشد؟
علت ساده است. استابینز فریث برخلاف تلاشش، به تب زرد دچار نشد چون مایع ترشح شده از بدن بیماران، در مراحل پایانی این بیماری برداشت شده بود. زمانی که عامل بیماری، دیگر قدرت سرایت به سایرین را نداشت.
پاراسلسوس را با اسم «پدر علم سمشناسی» نیز میشناسند. او در زمان رنسانس، جزو دانشمندان مطرح بود و به علت دانش بسیار بالایی که داشت، در شناخت و کشف سموم مختلف عملکرد بسیار خوبی به جای گذاشت. جالب است که او از مخالفان سرسخت ارسطو بود اما او به شدت به هیولاهای افسانهای و ماورا باور داشت. این دوگانگی شخصیت از او یک دانشمند دیوانه ساخته بود.
داوینچی تنها یک نقاش نبود. او مخترعی بود که به هر فن و علمی، آگاهی نسبی داشت. با این حال داوینچی دوست داشت بیشتر از مهارت دستانش و نبوغ بالایش برای اختراع ابزار آلات مختلف استفاده کند. شاید به همین خاطر بود که ایدهی اولین هواپیمای تاریخ به دستان داوینچی استارت خورد؛ البته هواپیما نه به معنا و ابعاد واقعی کلمهاش در دنیای کنونی. داوینچی صرفا وسیلهای خلق کرده بود که برای مدتی کوتاه انسان را در هوا معلق نگه میداشت.
جالب است بدانید داوینچی به تحصیلات آکادمیک در مدارس اعتقادی نداشت و خودش به دنبال علم بود. او با تشریح حیوانات مختلف، آناتومی و مکانیسم اعضای بدن انسان را فرا گرفت. همچنین لئوناردو داوینچی در زمان جنگ، ابزار و ادوات نظامی را طراحی کرد که در آن زمان، جزو شاهکارهای جنگی بود.
او در آن دوران میترسید که عثمانیها از دانش و مهارتهایش سواستفاده کنند. به همین سبب داوینچی اطلاعات و دانش خود را به صورت برعکس روی کاغذ مینوشت. به گونهای که اگر دستنوشتههایش را جلوی آیینه بگیریم، متن قابل خواندن است. اما آیا این حجم از نبوغ، استعداد و دانشِ لئوناردو داوینچی تنها به علت پشتکار بود یا به صورت موروثی، او یک دانشمند بار آمد؟ شما چه فکر میکنید؟