سخت‌ترین مصیبت از زبان امام سجاد(ع) چه بود؟

|
۱۴۰۰/۰۵/۳۰
|
۱۴:۳۷:۲۰
| کد خبر: ۸۹۶۶۰۸
سخت‌ترین مصیبت از زبان امام سجاد(ع) چه بود؟
وقایع روز دوازده محرم را می توان در سه دسته بندی زیر شناسایی کرد: اول:دفن شهدای کربلا. دوم: ورود کاروان اسرای کربلا به کوفه و سوم: شهادت امام سجاد‌(علیه السلام) در سال 94 هجری

به گزارش برنا؛ بنا به روایت های تاریخی شهادت امام سجاد‌(علیه السلام) در روز دوازدهم محرم سال 94 هـ . ق. در 57 سالگی واقع شد. گزارشی «از ورود اسراء به کوفه تا سخنرانی زینب و فرزندان حسین(ع)» را در ذیل بخوانید:

دفن شهدای کربلا

روز دوازدهم محرم سال 61 هـ .ق. عده‌ای از قبیلة بنی‌اسد برای دفن بدن مطهر امام حسین(علیه السلام) و اصحابشان به کربلا آمدند. اما از آنجا که بدن‌ها معمولاً سر نداشتند و بیشتر آنها بر اثر ضربات شمشیر پاره پاره شده بود و قابل شناسایی نبودند، بنی اسد متحیر شده بودند. در این هنگام امام سجاد(علیه السلام) به معجزة الهی تشریف آوردند و بدن‌ها را یک به یک به آنان معرفی نمودند و خود آن حضرت نیز بدن مطهر پدر بزرگوارش را در حالی‌که به شدت می‌گریستند به خاک سپردند. سپس روی قبر مطهر چنین نوشتند: « هذا قبر الحسین بن علی بن ابی طالب الذّی قتلوه عطشاناً غریباً».

ورود کاروان اسرای کربلا به کوفه

در صبح روز دوازدهم محرم سال 61 هـ .ق. کاروان اُسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) وارد کوفه شدند. سرهای مقدس شهدا را در جلوی محمل‌ها حرکت می‌دادند تا اینکه این کاروان را در تمام کوچه‌ و بازارهای شهر گرداندند. راوی در بیان گوشه‌ای از این جریان، چنین می‌گـوید: «دیـدم مـردم کوفه به کودکان گرسنه‌ای که در محملها نشسته بودند، نان و خرما می‌دادند که در این اثنا حضرت ام کلثوم‌(سلام الله علیها) با مشاهدة این رفتار، فریاد برآوردند: «ای مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است!»؛ و نان و خرما را از دست کودکان می‌گرفتند و پس می‌دادند. صدای شیون و گریة مرد و زن بلند شده بود که دوباره حضرت ام کلثوم(سلام الله علیها) فرمودند: «ای مردم کوفه! مردانتان ما را می‌کشند و زنانتان به حال ما می‌گریند؟! میان ما و شما، خدا در روز قیامت داوری می‌کند.» در این هنگام حضرت زینب‌(سلام الله علیها)، حضرت فاطمه صغری(سلام الله علیها)، حضرت ام‌کلثوم (سلام الله علیها) و امام زین‌العابدین‌(علیه السلام) هر کدام خطبه‌های جداگانه‌ای ایراد فرمودند که در این خطبه‌ها، علاوه بر بیان فضایل اهل بیت‌(علیهم السلام)، مظلومیت امام حسین‌(علیه السلام) و اصحابشان و بی‌وفایی و بیعت شکنی مردم کوفه را یادآور شده و به افشاگری دستگاه حکومت یزید پرداخته‌ شده است.

شهادت امام سجاد‌(علیه السلام)

بنا بر روایتی شهادت امام سجاد‌(علیه السلام) در روز دوازدهم محرم سال 94 هـ . ق. در 57 سالگی واقع شد. حضرت زین‌العابدین‌(علیه السلام) در دوران خفقان و مظلومیت شیعه به سر می‌بردند؛ از این رو مجال حضور فعال درجامعه را نداشتند. با وجود این اوضاع و احوال، به نشر احکام و مسایل دین اسلام به هر نحو ممکن می‌پرداختند. از آن جمله بسیاری از مسایل مهم اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی و ... را در قالب دعا برای شیعیان بیان می‌فرمودند. مدت امامت آن بزرگوار 34 سال بود که سرانجام به دست ولید‌بن عبدالملک مسموم شدند و به شهادت رسیدند و پیکر پاکشان در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد .

گزارش های تاریخ از وقایع روز دوازدهم

بعد از اینکه روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا حرکت دادند به سوی کوفه به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد لعنت الله علیه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و خارجی معرفی کردن آن حضرت مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند.ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ و خانم زینب ـ سلام‌الله علیها ـ و سایرین از اسرا ایراد می‌کند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین ـ علیه‌السلام ـ اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌های جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سؤال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود.[1] ولی با جواب‌های که از جانب خانم زینب و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد.

در خبرها آمده که ابن زیاد بعد از آنکه یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرها را در کوچه‌ها و محله‌های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد[2] و بعد از آن اسرا را به سرپرستی مخضّر بن تعلبه عائذی و شمر بن ذی‌الجوشن به شام روانه کرد. دستور داد که امام سجاد را با غل جامعه دست‌ها را بر گردن بستند و سوار بر شتر بی‌جهاز به سوی شام حرکت دادند. مدتی که اسرا از کوفه و شام در حرکت بودند را منابع ذکر نکردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارک اشاره دارند.

نقل شده که اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ را سه روز پشت دروازه‌های دمشق نگه داشتند تا شهر را آذین‌بندی کنند و آماده برای جشن و شادی نمایند. در بیشتر منابع نقل شده که روز اول صفر سر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را همراه کاروان اسرا وارد دشمق کردند.[3]

واقعه دلخراشی که برای اسرا اتفاق افتاد این بود که علی‌رغم خواست آن بزرگواران مبنی بر ورود به شهر از جای خلوت و بطور جداگانه از سرهای مبارک ولی شمر ملعون دستور داد سرها جلوی کاروان اسرا و از دروازه ساعات که جمعیت انبوهی تجمع کرده بودند وارد کنند، و مردم غافل شام که از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودند با مشاهده کاروان شادی و هلهله می‌کردند و بر سرها اهانت می‌نمودند. سفر شام برای اهل‌بیت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ بسیار تلخ و مصیبت‌های دوران اسارت در این دیار، برایشان از سخت‌ترین مصیبت‌ها بوده است.

پرسشی از امام سجاد(ع)

وقتی از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ پرسیدند در سفر کربلا، سخت‌ترین مصیبت‌های شما کجا بود، سه بار فرمودند: «الشام، الشام، الشام» .[4] در شام نیز اسرای آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ را در حالی که به ریسمان بسته شده بودند، به مجلس یزید وارد کردند، وقتی بدان حال در پیش روی یزید ایستادند، سر امام را در برابر یزید می‌گذارند و این صحنه از سوزناک‌ترین صحنه‌هایی است که برای امام سجاد و خانم زینب اتفاق می‌افتد. چرا که یزید ملعون بر سر امام توهین کرده و شماتت می‌کند و با قرائت اشعاری خود را پیروز میدان می‌داند و به مردم اجازه حضور می‌دهد و در آن مجلس به لب‌های مقدس امام جلوی چشم اسرا خیزران می‌زند.[5] گویا در این مجلس است که یک مرد شامی به خود اجازه می‌دهد و این جسارت بزرگ را می‌کند. دختر امام حسین به نام فاطمه را از یزید به کنیزی می‌خواهد و با پاسخ تند دختر امام و خانم زینب سلام الله علیهما روبرو می‌شود و بعد از گفتگوئی میان حضرت زینب و یزید خانم زینب خطبه‌ای در مجلس یزید ایراد می‌کنند و شجاعانه به اعمال پلید یزید اشاره می‌کند و یزید را در مجلس خود رسوا و خار می‌کند.

اسرا در مدتی که در شام بودند بنابر روایتی در یک خرابه صورت زندانی نگهداری می‌شدند[6] و در این مدت یزید ملعون چندین مرتبه خواست که امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را شهید کند که خانم زینب مانع می‌شدند.

در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود.[7]

از جمله وقایعی که برای اسرای اهل‌بیت در شام اتفاق افتاد بنا به گفته برخی منابع وفات دختر سه ساله امام حسین ـ علیه‌السلام ـ است . از کامل بهائی نقل شده اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ شهادت پدران را از کودکان خردسال پنهان می‌داشتند. و به آنها می‌گفتند که پدر شما سفر کرده، تا اینکه شبی دختری از امام حسین ـ علیه‌السلام ـ به نام رقیه از خواب بلند می‌شود و بهانه بابا را می‌گیرد و ضجه و ناله می‌کند و همه اهل خرابه با این کودک همنوا می‌شوند تا اینکه سر امام را در طشتی می‌آورند خانم رقیه سر را به بالین گرفته و با آن سر درد دل می‌کند. پدر بعد از تو محنت‌ها کشیدم بیابان‌ها و صحراها دویدم.

بعد از مدتی دیدند که سر به یک طرف افتاد و کودک هم طرف دیگر او را حرکت دادند. دیدند که جان به جان آفرین تسلیم کرده[8] بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابه‌های حضرت زینب و امام سجاد ـ علیهما‌السلام ـ شناخت کامل از اسرای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ یافتند یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ را خواست اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام را پس نداد و از کشتن امام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را با مقداری پول پس داد.[9] و اجازه داد که اسرای اهل‌بیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند.

بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید. راوی می‌گوید: هنگامی که اهل و عیال امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.[10] گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبت‌هایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.

منابع:

1-ابن مخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه وقعة الطف، سید علی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، ص 361، و ترجمه نفس‌المهموم، پیشین، ص 519.

2- محمدعلی عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هاد، چاپ اول، ص 329، خرداد 1372.

3- جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، ص 240، اسفند 1374.

4- ابو مخنف، مقتل‌الحسین، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری، انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول، 1380، ص 385.

5- ابومخنف، پیشین، ص 387.

6- شیخ عباس قمی، نفس‌المهوم، ترجمه آیت‌الله شیخ محمد باقر کسره‌ای، ص 568، انتشارات صاحب‌الزمان جمکران، چاپ پنجم، 1374، ص 568.

7- ابومخنف، اولین مقتل سالار شهیدان، ترجمه سیدعلی محمد موسوی جزایری. انتشارات بنی‌الزهرا، چاپ اول 1380، ص 405.

8- محمدعلی، عالمی، حسین نفس مطمئنه، انتشارات هادی، چاپ اول، 1372، ص 350.

9- ابومخنف، پیشین، ص 408.

10- ابومخنف، پیشین، ص 411

 

 

نظر شما