به گزارش گروه روی خط رسانههای خبرگزاری برنا؛ هنوز هم فیلم مصاحبه او در شبکههای مجازی دستبهدست میشود، خانم دکتری از بیمارستان شهدای پاکدشت که با وجود ضعف و خستگی و درحالیکه سرم به دست دارد یکلحظه از مسئولیت پزشکی خودش کنار نمیکشد.
او در این مصاحبه کوتاه بهعنوان پزشک اورژانس، در پاسخ به این پرسش که چرا باوجود سرم به دست، بیماران را ویزیت میکند؟ میگوید: «همه کارکنان بیمارستان درگیر هستند و، چون نیروی جانشین نداشتم باید میآمدم.»
همان ضعف و خستگی ایمنی بدنش را تهدید و مبارزهاش را با ویروس کرونا سختتر و سختتر میکند. حدود یک ماه دیگر بازهم همان فیلم در فضایی مجازی دستبهدست میشود البته این بار با زیرنویسی متفاوت: «خانم دکتر شیرین روحانی راد، همان خانم دکتری که در هنگام ویزیت بیماران سرُم به دست داشت، شهید شد.»
تماشای این فیلم چندثانیهای برای هر شخصی که در این جامعه مسئولیتی دارد یک تلنگر است. شاید عامه مردم با خودشان فکر کنند خوب ما که مسئولیتی نداریم! اما باید بدانیم مسئولیت واقعی با تکتک افراد جامعه است. آنها که میتوانند رفتوآمدهای اضافهشان را محدود و محدودتر کنند تا کمتر به این ویروس فرصت جولان بدهند.
هیچ تصویر رنجوری از او ندیدیم
«دکتر شیرین روحانی راد» خواهر بزرگم، چشموچراغ همه خانواده بود. گاهی فکر میکردیم شیرین پدر و مادری برای پدر و مادرمان شده است. ازبسکه حواسش به همه افراد خانواده بود. بعد از یک ماه کار شبانهروزی در بخشهای مختلف بیمارستان، ویروس کرونا به ریههایش حمله کرد. او در همان بیمارستانی که کار میکرد بستری شد؛ حتی یک نفر از خانواده او را در بستر بیماری ندیدند. حالش خوب نبود و ما نمیدانستیم؛ راستش به کسی نگفته بود که بیمار شده. گفته بود «به دلیل کمبود پزشک در بیمارستان «شهدای پاکدشت» باید شبانهروز اینجا بمانم.» هر صبح قبل از اینکه نگرانش شویم زنگ میزد و با ما حرف میزد، خاطرمان را جمع میکرد که حالش خوب است، شبها به پدر و مادرمان یادآوری میکرد که قرصهای فشارخونشان را بخورند. نمیدانستیم این احوالپرسی هرروزه، تتمه انرژیاش است.»
قرار بود سالتحویل کنار هم باشیم
در آخرین صحبتهایش گفته بود: «حالا شبانهروز در بیمارستان میمانم که تحویل سال نو بتوانم کنار شما باشم.» ما همدلمان را به این وعده خوش کرده بودیم. نمیدانستیم روز ۲۸ اسفند شیرین زندگیمان برای همیشه از این دنیا میرود. با همه اینها ما چطور باید میفهمیدیم که خواهرمان دارد با مرگ دستوپنجه نرم میکند؟ وقتی به من اطلاع دادند که دکتر شیرین را به بیمارستان مسیح دانشوری انتقال دادهاند دیگر کار از کار گذشته بود. دکتر رفت و ما هنوز امید به بازگشتش داشتیم. او رفت و حسرت یکبار دیگر دیدنش را بر دلمان گذاشت. حتی حال رنجور او را ندیدم که رفتنش را باور کنیم. حالا فقط من مانده بودم که چطور با پدر و مادرم روبهرو شوم؟ چطور این خبر را به آنها برسانم؟» اینها را «علی روحانی راد» برادر دکتر شیرین در حالی میگوید که هزار بار بغض و اشک میدود وسط حرفهایش.
اولین شهید مدافع سلامت در پاکدشت
در بحبوحه حمله ویروس کرونا به پاکدشت دکتر «شیرین روحانی راد» تمامقد در بیمارستان شهدای پاکدشت حاضر بود. شبانهروز بیماران را ویزیت میکرد. باوجود ضعف و خستگی حاضر نبود پست خود را ترک کند تا اینکه خستگی بر او غلبه کرد و نامش بهعنوان اولین شهید مدافع سلامت برای همیشه بر پیشانی شهر پاکدشت مهر شد.
سرسختیاش را از پدر به ارث برده بود از همان کودکی معتقد بود آنچه را که بتوان با سختکوشی به دست آورد حتماً به دست میآید. این را در کنکور پزشکی ثابت کرده بود چندین سال پشت کنکور ماند، چون گفته بود فقط و فقط دانشگاه شهید بهشتی و آنهم رشته پزشکی. حتی رشته پزشکی شهرستان قبول میشد؛ اما میگفت: «من نباید از خانوادهام دور شوم.»
عکس کودکی دکتر «شیرین رو حانی راد» همراه با خواهر و برادرش
پزشکی در جانش ریشه داشت
«هما روحانی راد» خواهر شیر به شیره دکتر شیرین که فقط ۱۱ ماه از او کوچکتر است و دوره کودکی و نوجوانی را لحظهبهلحظه با دکتر شیرین گذرانده، انگیزه پزشک شدن شیرین را چیز دیگری میداند: «عشق به پزشکی از یکجایی در دل شیرین به وجود آمد که من شاهد آن بودم. وقتی شیرین ۵ ساله بود و من ۴ ساله از شهر میناب آمده بودیم به پاکدشت شهر آبای و اجدادیمان. پدرم کارمند وزارت کشور بود چند سالی به شهر میناب منتقلشده بود و حالا تابستان بود و ما آمده بودیم پاکدشت و با بچههای قد و نیم قد فامیل کنار مسیل بزرگ سیمانی آببازی میکردیم. ارتفاع دیواره این مسیل که آن روز کم آبشده بود حدود سه متری میشد. همانطور که آن اطراف بازی میکردیم یکی از بچهها شیرین را به داخل مسیل پرتاب کرد هنوز صدای برخورد بدن شیرین در آب کمعمق در گوشم مثل پُتک صدا میدهد. لب و دهان و زبان شیرین پاره شد و دندانهایش خورد شد. هیچ بیمارستانی او را پذیرش نمیکرد. با هزار بدبختی و خواهش یکی از پزشکان قبول کرد که او را ببیند. زبان و لب و دهان شیرین را آن روز بهسختی بخیه کردند. شیرین چند ماهی بهسختی غذا میخورد و درهمان عالم کودکی و در خیال خود همیشه از پزشکی که او را مداوا کرده بود تشکر میکرد. این اولین جرقه عشق او به شغل پزشکی بود.
دیپلم که گرفتیم باهم معلم شدیم؛ اما او خودش را برای رشته پزشکی آماده میکرد. بالاخره قبول شد. سرسختی او از همان دوران زبانزد بود.»
او سرسختترین عضو خانواده بود
خانواده دکتر شیرین معتقدند که «استقامت و پشتکار فرزند ارشد این خانواده در زندگی بهاندازهای بود که هیچوقت باور نمیکردند شیرین هم ممکن است بیمار شود و از پا دربیاید. او طوری زندگی کرده بود که خانواده او را قویترین فرد خانواده میدانستند که الحق هم همانطور بود. باوجود مسئولیتهای زیادی که داشت تمام خرید خانواده را انجام میداد؛ اما در همین چندروزه که جایش خالی است. خیلیها فهمیدند نهتنها مایحتاج خانه پدری بلکه مایحتاج خیلی از افرادی که تمکن مالی نداشتند را او تهیه میکرد.
چرا خانم دکتر شبیه به خانم دکترها نیست
خانواده روحانی راد، باوجوداینکه ۱۰ روزی رفتن عزیزشان را تحمل کردهاند؛ اما هنوز بیقراری به آنها اجازه حرف زدن نمیدهد. بهسختی حرف میزنند. فهیمه از دیگر خواهرهای دکتر شیرین میگوید: «ما همیشه باید جواب سؤال همسایهها و غریبهترها را میدادیم که چرا خواهرتان باوجوداینکه پزشک است و شبانهروز کار میکند اینچنین سادهپوش و سادهزیست است؟ چرا ماشین ارزانی سوار میشود؟ چرا خانم دکتر شبیه به خانم دکترهای دیگر نیست؟ ما آنقدر با او رودربایستی داشتیم که هیچوقت از او سؤال نمیکردیم که چرا؟ راستش بعضی موقعها سؤال غریبهها، سؤال ما هم بود.
هرازگاهی میشنیدیم که به دیگران کمک میکند. ارزاق میخرد و با کمک واسطهها، بین برخی از خانوادههای کمدرآمد توزیع میکند؛ اما هیچوقت به رویش نمیآوردیم. میدانستیم که اگر صلاح بداند خودش میگوید؛ اما حالا که خبر شهادتش روی بنر دیوار بیمارستان تاب میخورد تازه فهمیدیم خواهرمان دکتر شیرین روحانی راد را بیشتر اهالی شهر پاکدشت میشناسند. انگار از خودمان هم بهتر میشناسند.»
پولتوجیبی به بیمارش میداد
«فخری عربی» یکی از افراد معتمد یکی از محلههای پاکدشت، واسطه بین نیازمندان و خیران است. نسبت فامیلی دوری هم با شیرین روحانی راد دارد میگوید: «خانم دکتر به من سپرده بود اگر نیازمندی بیمار شد و هزینه درمان نداشت حتماً به او معرفی کنم. من هم به خیال اینکه حالا خانم دکتر فقط حق ویزیت را از آنها نمیگیرد تعداد زیادی از بیمارانی که مستحق بودند را به خانم دکتر معرفی میکردم؛ اما حالا که خبر شهادت دکتر در شهر پیچیده است همان نیازمندانی که خودم به او معرفی کردم یکییکی با من تماس میگیرند و پشتگوشی، گریه امانشان نمیدهد میگویند: «خانم دکتر هزینه داروهایشان، آزمایشگاه و تمام روند درمان آنها را حساب میکرده و دستآخر هم به برخی از آنها پولتوجیبی هم میداده. راستش من هم از این خدمات خانم دکتر بیخبر بودم. بعد از شهادتشان خیلی از فعالیتهای خیریه ایشان برملا شده است.»
همه برای او واسطه خیر بودند
با هرکدام از اقوام و خانواده که همصحبت میشویم به یک نکته از فعالیتهای خیریه او اشاره میکنند. مثلاً وقتی با سیده لیلا موسوی، عروس خانواده همصحبت میشوم از کمکهایی که به خانواده دانش آموزان و چکابهایی که هرساله برای معلمهای مدرسه مینوشته میگوید، بدون اینکه ریالی درخواست کند.
وقتی با «سید علی موسوی» یکی از اقوامشان همکلام میشوم از کمکهای خانم دکتر به بهزیستی میگوید: «به جشن شب یلدایی اشاره میکند که همین امسال به کمک دکتر شیرین و دو نفر دیگر از خیران در بهزیستی برگزار شد و دل چند صد کودک و نوجوان بی خانواده شاد شد. جدیدترین خبر اینکه آستین بالا زده بود تا در شب عید برای بچههای بهزیستی لباس عید بخرد.»
خوب که نگاه میکنیم همه افرادی که در کنار او بودند واسطهای برای خیر رساندن بودند بدون اینکه از کار یکدیگر مطلع باشند.
موسوی از دبیران کارآزموده پاکدشت میگوید: «خانم دکتر نسبت به سربازها و معلمها حساسیت زیادی داشت. از سربازها ویزیت نمیگرفت و مثل قدیمها که سربازها را خیلی بیشتر گرامی میداشتند به آنها دلگرمی میداد و به آنها گوشزد میکرد که سرباز وطن باید مراقب جسم و جانش باشد.»
منبع:فارس