خبرگزاری برنا: 17مهر 1399شمسی از روزهای جاودانه اما تلخ تاریخ ایران زمین شد. از آن روزهای تلخی که ملت داغدار بزرگی شد که در راه اعتلای ایران همیشه جاودان از هرچه داشت دریغ نکرد. بزرگی که دوست آشکار و دشمن گاهی عیان و گاهی پنهان براساس شرایط و مقتضای زمان از او به نیکی یاد می کند. بزرگی که اگر نبود، بدون هیچ اغراق و گزافه گویی اکنون ایران این گونه نبود. کافی است کمی در زندگی او تامل کنیم تا ببینیم اویی که دیگر اکنون در میان ما نیست در تمام زندگانیش و اگر بهتر بخواهیم بیان کنیم از آن زمان که فهمید محمدرضا شجریان فرزند ارشد استاد خوش صدای جلسات قرآنی مشهد مهدی شجریان است تا آخرین لحظه ای که می توانست در خدمت مردمش باشد تنها و تنها به تزریق "امید" در جامعه مخاطبش پرداخت. او آنگاه که در مدرسه مرحوم حاج علی اصغرعابدزاده که همگی به خشک بودن سیستم درسیش اذعان داشتند شاگردی می کرد با تلاوت زیبای قرآن و شرکت در گروه سرود تلاش کرد تا امید به تغییر فضای خشک مدرسه را با استفاده از ظرفیت های دینی زمان زنده کند و این گونه بود که پس از دوران حضور وی در این مدارس تحولی در قرآن خواندن دانش آموزان تحت نظر عابدزاده پیش آمد و خواندن با صوت قرآن جانشین مکتبی خوانی شد. آنگاه که دانش آموز تربیت معلم شد با پرداختن توامان به درس و ورزش نوید داد که می توان به جای یک معلم خشک و مقرراتی ترکه به دست که محصول مطلوب آن زمان دانشسراهای تربیت معلم بود معلمی منعطف هم شد که بدون ترکه و با نشاط کلاس را اداره می کند. او باز آنگاه که معلم روستای دور افتاده ودور از آبادی آن زمان رادکان شد با ساخت نقشه ایران و تقسیم بندی استانی آن به دانش آموزان شهر ندیده فهماند که دنیا بزرگتر از آنچه فکر می کنند است و پس برای رسیدن به ناداشته ها بایددر کنار آموختن بیشتر امید داشت. او بازهم آن هنگام که برخلاف نظر پدر آواز خواندن را بر قاری قرآن شدن تنها ترجیح داد و سیاوش بیدگانی شد به این امید داشت که روزگاری پدر به او وانتخابش افتخار کند زیرا که این انتخاب خود رهگشای حوانان بسیار دیگری شده بود که در دوراهی های مختلف آن زمان زندگی گرفتار شده بودند. محمدرضای شجریان بازهم وقتی با دوستانش قید فعالیت در صدا را زد تا بدین گونه به بی عدالتی ها و رفتار بد پهلوی با مردم اعتراض کند، با این امید به جلو رفت که حرکتش نوعی روشنگری امید بخش برای مردمی باشد که در حال مبارزه با طاغوت زمان خود بودند. درست با همین استدلال هم بود که فرباد سر داد و "ایران ای سرای امید "را خواند تا همگان بدانند که مهمترین چیزی که در طول قرن ها ملت ایران زمین را یکپارچه نگه داشته همانا امید به ایران بپده است. او این امید به ایران را در هم نوا با بم هم تکرار کرد تا به همه بگوید که هرچند زلزله ای جانکاه بم را زیر و رو کرد اما این شهر هم با امید به آینده مردمش و سایر ایرانیان بار دیگر قد علم خواهد کرد و درست به همین دلیل هم بود که وقتی احساس کرد از امید بخشی او برخی در حال بهره برداری ناصحیح هستند درخواست کرد تا دیگر آنچه را خوانده با یک استثنا از صدا و سیما پخش نشود تا به امید بخشیش به مردم به زعم خودش خیانت نشود. و البته آن استثنا که "ربنا"نام داشت هم خود امید بخشی دیگری به مردم بود.امید دادن به پایان صحیح رسیدن یک روز عبادت و بندگی خالص خدا و درست به همین دلیل بود که هرچند مدیران وقت صدا و سیما این خوانش زیبای استاد را هم به رغم میل باطنیش از مردم دریغ کردند اما مردم آن را فراموش نکردند و سالهای سال است که با ربنای استاد روزه خود را افطار می کنند تا فریاد بزند که "امید بذر هویت هر ایرانی است." و اما حتی انگاه که جبر زمانه باعث شد تا استاد در نوروزی خبر از بیماری کهن خود دهد آنگونه خبر داد که باز امید در دل بسیاری از آنان که بیماری مشابه داشتند ، زنده شد و چه بسا که همان خبر دهی و امیدبخشی باعث نجات بسیاری از آن بیماری شد و سرانجام همین رفتنش هم نوعی امید را همراه داشت. امیدی که در ساعات پس از رفتنش چه حقیقی با حضور مردم تهران در مقابل بیمارستان محل گذران آخرین دقایق زندگی استاد و چه مجازی با همگانی شدن پیام های تسلیت درباره فقدان وی تجلی کرد. امیدی به بالاتر نبودن هیچ موضوعی از جایگاه ایران و ایرانی در دل یکایک ایرانیان . همان چیزی که آرزوی همیشگی استاد بود و البته ترسناکترین موضوع برای دشمنان ایران و ایرانی.و البته بی شک خدای یکتا هم این امید بخشی استاد را پسندیده که جایگاه همیشگیش را نزد او امید بخش دیگر ایرانی فردوسی بزرگ ، نگاهبان همیشه زبان پارسی و مهدی اخوان ثالث یا م. امید فردوسی معاصر قرار داده است.. یاد استاد مانا و سرای امیدش همیشه پایا باد.