به گزارش برنا، «مترجم دردها» مجموعهای از نُه داستان است. این کتاب در 1999 منتشر شده و در سال 2000 جایزههای پولیتزر و پن-همینگوی را برای نویسندهاش به ارمغان آورده است. تاکنون بیش از 15میلیون نسخه از این کتاب در سراسر جهان فروخته شده است. داستانهای این مجموعه به گرفتاری هندیها و دورگههای هندی-امریکایی میان دو فرهنگ میپردازد؛ فرهنگی هندی که به ارث بردهاند و فرهنگ دنیای مدرن.
جومپا لاهیری نویسندهای امریکایی هندیتبار است. پدر و مادرش از اهالی هند (بنگالی) بودند که به انگلستان مهاجرت کردند. لاهیری در لندن به دنیا آمد و در رودآیلندِ آمریکا بزرگ شد و به کالج برنارد رفت و در رشتهی ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. سپس به دانشگاه بوستون رفت و در مقاطع بالاتر در رشتههای زبان انگلیسی، نگارش خلاقانه، ادبیات تطبیقی و مطالعات رنسانس تحصیلاتش را ادامه داد. نخستین اثر او، مجموعهداستان مترجم دردها، برایش جایزهی ادبی پولیتزر را به ارمغان آورد و رمان دیگرش، گودی، جزو نامزدهای نهایی بوکر بود. همچنین بر اساس نخستین رمان او با نام همنام فیلمی ساخته شده است.
امیرمهدی حقیقت، مترجم آثار ادبی، در سال 1353 در تهران به دنیا آمد. او در سالهای دههی 1380 به زبان انگلیسی و ترجمهی آثار ادبی علاقهمند شد. اولین ترجمهی حقیقت را نشر ماهی در سال 1380 منتشر کرد؛ کتاب مترجم دردها، مجموعه داستانی از جومپا لاهیری. او تاکنون آثاری از جومپا لاهیری، کازوئو ایشیگورو، سام شپارد، هاروکی موراکامی و... ترجمه کرده است. همچنین در کارنامهاش گزینش و ترجمهی داستانهای کوتاهی از برخی نویسندگان معاصر نیز به چشم میخورد. حقیقت در عرصهی ترجمهی آثار ادبیات کودک و نوجوان نیز فعال است و مجموعههایی از جمله «جونی بی جونز» «قصههای جیبی» را برای این ردهی سنی ترجمه کرده است. همچنین در سالهای گذشته شماری از ترجمههای حقیقت از چند داستان کوتاه در مجلات همشهری داستان، سروش جوان، همشهری جوان و روزنامههای همشهری، شرق، شهروند امروز و برخی نشریات دیگر منتشر شده است.
بخشهایی از کتاب:
اطلاعیه می گفت موضوع موقت است: برقشان پنج شب، شبی یک ساعت قطع می شود؛ از ساعت هشت. در برف و بوران اخیر یکی از سیم های برق قطع شده بود و کارگردان بنا داشتند این شب ها که هوا گرم تر بود سیم را وصل کنند. خاموشی محدود به خانه های این خیابان ساکت پر دار و درخت می شد که با ایستگاه تراموا و ردیف مغازه های نماآجری چند قدم بیشتر فاصله نداشتند؛ و شبا و شوکمار سه سال بود در همین خیابان زندگی می کردند. شبا اطلاعیه را با صدای بلند و بیشتر برای خودش تا شوکمار خواند. گفت: چه خوب که قبلش خبر دادند. بعد رفت طرف آشپزخانه و بند کیف چرمی را که از جزوه هایش باد کرده بود از روی شانه سر داد و انداخت وسط هال. شلوار گرمکن خاکستری پوشیده بود با بارانی سرمه ای و کفش کتانی سفید. سر سی و سه سالگی شکل و قیافه ی زن هایی را پیدا کرده بود که یک موقع ادعا می کرد محال است عین آن ها لباس بپوشد.
هنوز، گاهی پیش می آید که هر مایلی که آمده ام، هر غذایی که خورده ام، هر کسی که شناخته ام و هر اتاقی که در آن خوابیده ام، مرا شگفت زده کند. هر چقدر هم که همه ی این ها معمولی به نظر آید، گاهی اوقات ورای تصور من است.
جذاب یعنی عشق ورزیدن به کسی که او را نمی شناسی.