به گزارش برنا، کتاب «جستارهایی در باب عشق»، رمانی فلسفی و عاشقانه نوشته ی آلن دوباتن است که نخستین بار در سال 1993 به چاپ رسید. راوی داستان این رمان در پروازی از پاریس به لندن، عاشق دختری به نام کلوئی می شود. او کاملاً می داند که شیفته و دلباخته ی موهای خرمایی، چشمان سبز و نظرات کلوئی درباره ی کتاب «هستی و زمان» اثر هایدگر شده است. آلن دوباتن در این داستان به یاد ماندنی، به شکلی ژرف و شگفت انگیز به تحلیل و بررسی احساسات درگیر در رابطه ای عاشقانه می پردازد؛ رابطه ای آنقدر قابل باور و ملموس که تمامی مخاطبین قادر خواهند بود خود را جای یکی از شخصیت های کتاب تصور کنند. دوباتن در کتاب جستارهایی در باب عشق با بهره گیری از نظرات ارسطو، سارتر، ویتگنشتاین و گروچو مارکس، داستان عاشقانه ای بسیار خلاقانه و پرجزئیات خلق کرده که از دریچه ی فلسفه مورد پرداخت قرار گرفته است.
آلن دو باتن در نوامبر 1969 در سوئیس متولد شد ولی اکنون در لندن زندگی می کند. او رشته دکترای فلسفه را در دانشگاه هاروارد برای ادامه تحصیل برگزید . اما آن را نیمه کاره رها کرد و به نویسندگی روی آورد .
دو با تن خالق آثاری چون :«هنر سیر و سفر»،«تسلی بخشی های فلسفه»،«جستارهایی در باب عشق»،«سیر عشق» است.
آلن دو باتن در این کتاب چگونگی شکل گیری رابطه پرشور عاطفی دو مسافر جوانی را که در درون هواپیما بر فراز آسمان آغاز میشود را به تصویر می کشد و موضوع عشق را از نگاه فیلسوفانی چون : ارسطو، سارتر، وینکنشتاین و... از جنبه ادبیات ، جامعه شناسی و روان شناسی مورد موشکافی و تحلیل قرار می دهد.
برای پشت جلد کتاب جستارهایی در باب عشق قسمتی جالب و پرکشش که ممکن است هر نوع مخاطبی را جذب خودش بکند از متن کتاب انتخاب شده است:
الیاس کانِتی میگوید: «دیدن ورای آدمها آسان است، ولی ما را به جایی نمیرساند.» به عبارت دیگر چه آسان و چه بیفایده در افراد عیب مییابیم. آیا وقتی عاشق میشویم بعضاً به این دلیل نیست که، حتی به بهای کوری خودمان در این فرایند و آن لحظه خواستهایم، دیدن ورای آدمها را نفی کنیم؟ اگر بدبینی و عشق دو گزینه متقابل باشند، آیا عاشق شدن ما به این دلیل نیست که میخواهیم از موضع ضعف بدبینی، نجات یابیم؟ آیا در هر «عشق در نگاه اول» نوعی گزافهپردازی نسبت به خصوصیات معشوق وجود ندارد؟ نوعی گزافهپردازی که ما را از منفینگری معمولمان منفک میکند و تمرکز و نیرویمان را معطوف کسی میکند که چنان باورش داریم که هرگز حتی خود را چنین باور نداشتهایم.