به گزارش برنا؛ باورش سخت است اما این اتفاق افتاد و تا مدتها روستای دهمیان را سر زبانها انداخت. حالا از آن روزها مدتهاست که میگذرد و این دو عروس که هووی همدیگر هم به حساب میآیند، بر خلاف تصور اطرافیان تا سال ها به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی کردهاند و صاحب بچه هم شدهاند؛ بچههایی با دو مادر و یک پدر!
آنها آنقدر به هم علاقه پیدا کرده بودند که به سرعت پای بزرگترها وسط کشیده شد و محمد و فاطمه به عقد هم درآمدند اما این پایان ماجرا نبود. درست در لحظهای که خانواده محمد تصور میکردند که پسر کوچکشان را سر و سامان دادهاند، حکایت عاشقانه دیگری برای محمد پیش آمد و تمام معادلات آنها بر هم خورد؛ تا جایی که در روز عروسی محمد، اهالی روستای دهمیان کار و بار و زندگیشان را رها کردند تا خود را به این جشن عروسی منحصر به فرد برسانند؛ جشنی که یک داماد داشت و دو عروس. حالا با گذشت چهار سال، محمد صاحب دو فرزند از دو همسرش شده؛ دختر و پسری که مثل مادرهایشان دوستانه با هم زیر یک سقف زندگی میکنند.
زندگی مشترک این سه جوان سال ۸۵ کلید خورد؛ «بعد از پنج ماه که من با محمد عقد کرده بودم، محمد از دختر دیگری به اسم الهام خوشش آمد. آن موقع الهام دختری ۱۶ ساله بود و او هم عاشق محمد شده بود». و همین موضوع باعث شد که آقا داماد جوان هنوز به خانه بخت نرفته، فکر تجدید فراش بیفتد و در کنار همسر اولش زن دیگری را هم اختیار کند. طبیعی بود که خانواده و اطرافیان با این کار محمد از کوره در بروند و او را سرزنش کنند اما این حرفها برای محمد که یک گوشاش در بود و یک گوش دیگرش دروازه، کارساز نبود.
به همین خاطر محمد تصمیم گرفت برای راضی کردن خانوادهها به شیوه خودش اعتصاب کند. او به خانوادهاش گفته بود: «یا الهام و فاطمه با هم یا هیچ کدام». آن موقع همه تصور میکردند که تهدیدهای محمد مثال طبل تو خالی است و زیاد توجهی به حرف او نمیکردند اما همه چیز وقتی جدی شد که محمد در آخرین تهدید وسایلش را جمع کرد و برای یک هفته به تهران رفت؛ «من فاطمه و الهام را با هم میخواستم. اگر الهام را برایم نمیگرفتند، با دختر عمهام، فاطمه هم عروسی نمیکردم و دیگر به روستایمان برنمیگشتم».
همین حرفها و سفر تهدیدآمیز محمد کافی بود که خانوادهاش به این ازدواج غیرمعمول او رضایت بدهند و یک بار دیگر برای آقا داماد جوان به خواستگاری بروند. در این میان فاطمه - عروس اول محمد- تنها کسی بود که به کار همسرش هیچ اعتراضی نکرد. آنها پنج ماه بود که با هم عقد کرده بودند و در این مدت، فاطمه مثل همه عروسهای جوان دیگر لحظهشماری میکرد تا بعد از یک جشن مفصل به خانه بخت برود اما حالا او مجبور بود زن جوان دیگری را هم در کنار همسرش تحمل کند؛ «من محمد را خیلی دوست دارم. وقتی فهمیدم او عاشق الهام - دختر همسایهشان- هم شده، چیزی نگفتم. محمد مدتها بود که قصد داشت از الهام خواستگاری کند اما تا آن موقع هیچ حرفی از این دختر جوان به من نزده بود.
اما وقتی هم فهمیدم چیزی به او نگفتم. در دلم ناراحت شدم اما به خاطر علاقهام به محمد سکوت کردم». و همین سکوت فاطمه و خواستگاری خانواده محمد از الهام باعث شد که بالاخره در سیزدهم آبانماه سال ۸۵، در کمال ناباوری اهالی روستا، دو عروس جوان دوشادوش یک داماد پای سفره عقد بنشینند و بعد از خوانده شدن خطبه، عروسهای جوان با همدیگر بله بگویند و مهمانها هم کل بکشند.
شاید کمتر کسی روستای دهمیان شهرستان کاشمر را میشناخت اما این ازدواج عجیبوغریب، تا مدتها نام روستای دهمیان را سر زبانها انداخته بود و محمد هم از این خوشحال است که با ازدواجی که داشته توانسته باعث شهرت روستا هم بشود. آن موقع وقتی اهالی فهمیدند که پسر کوچک رضاییها چه کار کرده، همه تعجب کردند. اما خود محمد دلیل این کارش را اینگونه بیان میکند: «الهام مرا خیلی دوست داشت. آخر نامردی بود اگر فقط با فاطمه ازدواج میکردم و الهام را نمیگرفتم. اما الان زندگی خوبی دارم». البته محمد خیلی خوب بلد است که چطور همسرانش را قانع کند.
او هر وقت که دو عروس جوان دست به یکی میکنند و حرفش را گوش نمیدهند می گوید: «کاری نکنید که یک زن دیگر بگیرم. اگر حرف گوش ندهید مجبور میشوم یک زن دیگر را هم به خانه بیاورم». خب، با پیشینهای که آقا داماد جوان دارد طبیعی است که فاطمه و الهام به سرعت حرف او را گوش کنند تا پای زن سوم به خانه چهار اتاقه آنها باز نشود.
این دو هوو از همان فردای عروسی کارهای خانهرا با هم تقسیم کردند