روایتی از آتش، ایمان و انسانیت/ شکوه امدادگران هلال‌احمر در روز‌های تهاجم

|
۱۴۰۴/۰۴/۲۶
|
۲۱:۰۹:۴۱
| کد خبر: ۲۲۳۸۷۷۰
روایتی از آتش، ایمان و انسانیت/ شکوه امدادگران هلال‌احمر در روز‌های تهاجم
برنا - گروه اجتماعی: ‎رئیس جمعیت هلال‌احمر در یادداشتی درخصوص روز‌های سخت و سراسر ایمان جنگ ۱۲ روزه رژیم منحوس اسرائیل علیه کشورمان؛ به توصیف حال امدادگرانی که در این جنگ از آسایش خود گذشتند، خطر را به جان خریدند، و در راه نجات انسان‌ها مجاهدت کردند، پرداخت.

‎متن یادداشت دکتر پیرحسین کولیوند به شرح زیر است:

‎بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
‎الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ
کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با مال‌ها و جان‌هایشان در راه خدا جهاد نمودند، درجه‌شان نزد خدا بزرگ‌تر است، و اینانند رستگاران. این آیه، وصف حال امدادگرانی است که از آسایش خود گذشتند، خطر را به جان خریدند، و در راه نجات انسان‌ها مجاهدت کردند.
‎آنان در حقیقت، مهاجران راه انسانیت‌اند و مجاهدان راه خدا. در روز‌هایی که آسمان خاکستری‌تر از همیشه بود، و زمین از صدای مهیب موشک‌ها به خود می‌لرزید، صدایی دیگر، نجواگونه، اما استوار، از دل خاک برمی‌خواست؛ صدای قلب‌هایی که نه از ترس، که از عشق به انسان می‌تپید. اینجا، در خط مقدم انسانیت، امدادگران هلال‌احمر ایستاده بودند. نه با سلاح، که با آغوش باز، با دست‌هایی گشوده برای نجات، با چشم‌هایی خسته، اما بیدار، و با دل‌هایی که تپششان تنها برای نجات جان دیگران بود. روایت این روزها، صرفاً گزارشی اداری نیست. این، سندی زنده است از ایثار، از ایمان انسان‌هایی که جان خود را به کف گرفتند، تا اندوهی از دوش دیگری بردارند، زخمی را ببندند، و امید را در دل شب زنده نگاه دارند.
‎
در دیداری که با پدر بزرگوار شهید زرتاجی داشتم، مردی را دیدم که قامتش از کوه استوارتر و نگاهش آسمانی‌تر بود. با لحنی آرام و ایمانی شعله‌ور گفت: «اگر تمام فرزندانم در این راه فدا شوند، فدای نظام مقدس جمهوری اسلامی‌باد. اما این رژیم منحوس، به زودی محو خواهد شد.» این جمله‌ها، نه از دل اندوه، که از عمق باور برخاسته بود. صدایی که خاک را به آسمان پیوند می‌داد، و خون را به معنا.

در قرارگاه شمال‌شرق، مردان و زنانی را دیدم که روز‌ها و شب‌ها بدون حتی ساعتی استراحت، به دل آوار، به عمق حادثه می‌رفتند. خسته از جست‌و‌جو، خاک‌آلود از زمین، اما استوار همچون دماوند. با التماس می‌گفتند: «ما را بازنگردانید. مدیرعامل گفته نیرو‌های تازه‌نفس آمده‌اند، اما ما آمده‌ایم که بمانیم… تا آخر.» آنها خطر را می‌شناختند، می‌دانستند موشک‌ها هنوز در آسمان پرسه می‌زنند، مرگ را دیده بودند، اما ماندن را انتخاب کردند؛ نه برای خود، که برای دیگری.
‎
در حادثه‌ای تلخ در سازمان صدا و سیما، وقتی شعله‌ها زبانه می‌کشیدند، از میان امدادگران پرسیدم: «چه کسی می‌تواند شرایط را ارزیابی کند؟» و همه، با یک صدا گفتند: «ما می‌توانیم!» چه جان‌هایی که بی‌هیاهو، بی‌دغدغه، برای نجات دیگران مشتاق بودند. ناچار بودم سه نفر را انتخاب کنم. دیگران ناراحت بودند؛ نه از خطر، که از جا ماندن از خدمت! این است آن فرهنگ مقدس که ما آن را از دفاع مقدس به ارث برده‌ایم. فرهنگی که در آن، هیچ‌کس عقب نمی‌نشیند، همه مشتاق خط اول‌اند.
‎
در تشییع پیکر مطهر شهید ملکی، پدرش، با شانه‌هایی خمیده از داغ، اما دلی، چون دریا، به من گفت: «شما برو دنبال خدمت، من پیکر پسرم را خودم تشییع می‌کنم.» در برابر چنین روحی، چه زبانی می‌تواند سکوت نکند؟ چه واژه‌ای یارای توصیف عظمت این تسلیم و رضا دارد؟ این پدر، ستون انسانیت بود. 

‎در حمله به شهرک شهید باقری، دو امدادگر، جانشان را فدای نجات دیگران کردند. اما هیچ‌کس توقف نکرد. هیچ‌کس ترس را بهانه نکرد. فرماندهان و امدادگران، همچون دژ‌های استوار، ماندند. از دبیرکل فداکار، جناب آقای افشار، گرفته تا خانم تقی‌نژاد، آقای اصفهانی، آقای حسینی‌پناه، آقای رضایی، و دیگر عزیزان که، چون ستون‌هایی از نور در کنار نیرو‌های خود بودند؛ و چه باشکوه بود آن لحظه‌هایی که دیوار‌های سرد زندان اوین، برای نخستین‌بار نه حائل، که پل همدلی شدند. در همان ساعات پراضطراب، زندانیانی که شاید خود در بند بودند، اما دل‌هایشان در اوج پرواز می‌کرد، بی‌درنگ پای کار آمدند. با چشمانی برافروخته از مسئولیت و دستانی آماده برای یاری، به کمک مجروحان شتافتند؛ آب آوردند، پتو رساندند، در آوار‌ها جست‌و‌جو کردند و بر زخم‌ها مرهم گذاشتند. نه از روی اجبار، که از سر همدلی؛ نه برای تخفیف مجازات، که برای اثبات انسانیت. آن روز، بند و دیوار و عنوان معنایی نداشت؛ همه یک چیز بودند: انسان‌هایی با دل‌هایی بیدار؛ و شاید، در تاریخ این سرزمین، کمتر روزی چنین باشد که حتی زندانیان، در کنار امدادگران، در خط مقدم نجات ایستاده باشند و بگویند: ما نیز بخشی از این ملتیم، و جانمان را برای نجات دیگران به میدان می‌آوریم. این لحظات، تجلی عمیق‌ترین معنای انسان بودن بود.

‎و در میان همه، سرکار خانم عالیشوندی، برگرفته از سبک ونماد حضرت زینب کبری (س)، با صلابت، با مهر، با شجاعت، در همه لحظه‌ها حاضر. نه به‌عنوان مدیر، بلکه، چون مادری فداکار، خواهری همدل، و سربازی در میدان. پیگیری‌های ملی و بین‌المللی ایشان، تجسمی از تعهد و مسئولیت جهانی بود. معاونان، مدیران، داوطلبان، هر یک قهرمانانی خاموش؛ در میانه خون و آتش، خستگی را به زانو درآوردند. گاه با شوخی‌های پدرانه و مهربان می‌گفتند: «شما برو کنار، تا ما راحت‌تر کار کنیم!» و من، مدیون آن غیرت و جوانمردی‌شان هستم. در همان شرایط دشوار، اطلاع‌رسانی‌ها انجام شد، تصاویر گرفته شد، روایت‌ها ضبط شد، تا تاریخ بداند، که اینها نه تنها امدادگر، که راویان نسل ایمان بودند. آنان که هم‌زمان امدادرسانی کردند و تاریخ را نوشتند؛ و در کنار این حماسه‌سازان، خیرین بزرگواری بودند که با دل‌هایی روشن از نور محبت، بی‌ادعا و بی‌تظاهر، پشتوانه این نهضت انسان‌دوستی شدند.

آنان نه فقط کمک کردند، که همراهی کردند، قوت قلب شدند، صدای آرامش در دل طوفان. هلال‌احمر، و در میانه‌ی این میدان آتش و ایثار، بانوان نیک‌اندیشی بودند که بی‌هیاهو، بی‌نام و نشان، آستین همت بالا زدند و با دستانی سرشار از مهر، سنگری دیگر از انسانیت برپا کردند. بانوانی که لباس‌های خاک‌آلود امدادگران را شستند، سفره‌های ساده، اما پر از عشق برایشان گستردند، بسته‌های غذایی، اقلام بهداشتی، پوشاک و گرمای مادری‌شان را به میدان آوردند، و در سکوتی نجیبانه، مرهمی‌شدند بر خستگی شبانه‌ی فرزندان این سرزمین. آنان نه به‌دنبال تقدیر بودند، نه تریبون؛ فقط آمده بودند تا خدمت کنند، تا بگویند: ما کنار شما ایستاده‌ایم، حتی اگر در پشت صحنه. این حضور عاشقانه، روایت نانوشته‌ای‌ست از زنان بزرگ این سرزمین که در بحبوحه‌ی بحران، دوباره مادر شدند، خواهر شدند، و به فریاد دل‌های خسته‌ی امدادگران پاسخ دادند. بی‌شک، این همدلی خاموش، یکی از تابناک‌ترین جلوه‌های ایمان و انسانیت در آن روز‌های تلخ بود. در این روزها، نه فقط نهادی امدادی، بلکه جبهه‌ای شد از عشق، از امید، از فداکاری. سنگری برای انسانیت.

 اگر بخواهیم از این روز‌های سخت و سراسر ایمان، تنها یک جمله به یادگار بگذاریم، شاید این باشد:
اینجا دل‌ها از جنس آسمان بود؛ آدم‌ها بی‌ادعا می‌آمدند، جان می‌دادند، و چراغ امید را در دل تاریکی روشن نگاه می‌داشتند.

انتهای پیام :

نظر شما
پیشنهاد سردبیر
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت