بدون بازیگری زندگی نباتی خواهم داشت/ ماجرای پیغام فرهاد اصلانی و ژاله صامتی به بازیگر «متروپل» چه بود؟
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ تبسم کشاورز_ نوشین مسعودیان در سالهای اخیر با حضور در چند اثر سینمایی از جمله «برف آخر» و «سینما متروپل» وارد جریان حرفهای سینما شده است. او فارغالتحصیل هنرستان سوره است و پیش از بازی در سینما، تجربههایی در حوزه تئاتر و پروژههای دانشجویی داشته است.
در این گفتوگو، درباره نخستین مواجههاش با سینما، مسیر ورود به بازیگری، تجربه حضور در فیلمهای جنگی و تاریخی، وضعیت انتخاب بازیگران در سینمای ایران و فشارهای رایج بر چهره و ظاهر بازیگران زن صحبت میکند.
مسعودیان تلاش میکند تجربههای خود را بدون اغراق و به دور از کلیشههای رایج بیان کند. محور اصلی این گفتوگو، بررسی روند کاری بازیگری است که هنوز در ابتدای مسیر است اما در مواجهه با برخی از مهمترین پرسشهای حوزه بازیگری و سینمای ایران، پاسخهایی روشن و بدون پیچیدگی ارائه میدهد.

تفریح اصلیام فیلم دیدن است
برنا: اولین مواجهه شما با سینما چه زمانی بود؟ اولین بار چه سنی، تاریکی سینما شما را در برگرفت؟
مسعودیان: ما خیلی سینما نمیرفتیم، بیشتر در خانه فیلم میدیدیم چون پدرم مشغله داشت. رفتن به سینما برای ما اتفاق ویژهای بود و هر چند وقت یک بار پیش میآمد و بعدش بیرون شام میخوردیم. بیشتر فیلمها را از کلوپ میگرفتیم. من روزی دو سه بار فیلم میگرفتم و تماشا میکردم. هنوز هم تفریح اصلیام دیدن فیلم است.
برنا: چه زمانی به بازیگری علاقهمند شدید و چه شد که این مسیر را انتخاب کردید؟
مسعودیان: دقیقا یادم نمیآید از کی اتفاق افتاد اما وقتی فیلمهایی مثل از کرخه تا راین یا آژانس شیشهای را میدیدم، مجذوب قهرمانها میشدم و ناخودآگاه خودم را جای آنها تصور میکردم. حتی مدتی فکر میکردم به فیلمسازی علاقه دارم. بعدها که به هنرستان تئاتر سوره رفتم؛ فهمیدم علاقه اصلیام بازیگری است. اینکه آن لحظه را خودم حس کنم نه اینکه به دیگران بگویم چهطور بازی کنند.
برنا: خانوادهتان با بازیگر شدن شما موافق بودند؟
مسعودیان: خانوادهام اصلا در این حوزه نبودند و آشنایی هم نداشتند اما مخالفتی هم نکردند.
خودم را جای بازیگران مرد تصور میکردم
برنا: گفتید در کودکی خودتان را جای بازیگران تصور میکردید. بیشتر کدام بازیگرها الهامبخش شما بودند
مسعودیان: عجیب است، بیشتر خودم را جای بازیگران مرد تصور میکردم. مثلا پرویز پرستویی خیلی برایم الهامبخش بود. آن زمان کاراکترهای زن کمتر حقطلب یا عصیانگر بودند. بیشتر نقشهای پررنگ و طلبکارانه متعلق به مردها بود و همینها من را جذب میکرد. البته حالا شرایط تغییر کرده و زنان نقشهای قویتری دارند.
از بین هزاران عکس من برای «برف آخر» انتخاب شدم
برنا: اولین فیلمی که بازی کردید «برف آخر»، بود، چطور برای این کار انتخاب شدید؟
مسعودیان: همانطور که گفتید اولین فیلمم «برف آخر» بود. داستان انتخاب شدنم هم خیلی جالب بود. سالها قبل، زمانی که دانشجو بودم برای یک پروژه عکاسی چند عکس فرستاده بودم. آن پروژه، بازسازی وقایع تاریخی در قالب یک فریم بود و نیاز به بازیگر داشت. چند سال گذشت تا اینکه برنامهریز آن پروژه که آرشیو بزرگی از هزاران عکسها داشت، همان آرشیو را به دستیار کارگردان برف آخر، رضا کشاورزی نشان داد. در میان آن عکسها، عکس من دیده شد و همین باعث شد برای بازی در فیلم انتخاب شوم.
به بازیگری تبدیل شدم که جفت شیش آورده است
برنا: در فیلم اولتان کنار بازیگران شناختهشدهای چون مجید صالحی و امین حیایی نقشآفرینی کردید. از سویی دیگر نخستین فیلم شما به جشنواره فجر رسید و دیده شد...
مسعودیان: یکهو ورق برگشت و از بازیگری که هرکاری میکند، دیده نمیشود به بازیگری تبدیل شدم که جفت شیش آورد. بخش زیادی از آن تجربه را به خاطر استرسم به یاد نمیآورم. باید خیلی خودم را کنترل میکردم که سر پلانها همان چیزی که لازم است اتفاق بیفتد. خوشبختانه با تیمی کار کردم که همه عاشق سینما بودند. امین حیایی و مجید صالحی واقعا حمایتم کردند و هوایم را داشتند. همین باعث شد حس خوبی بگیرم. عجیبتر اینکه همان اولین تجربه به جشنواره فجر رفت و کاندید شدم. اصلا فکر نمیکردم یهو ورق به این شکل برگردد.
برنا: بعد از «برف آخر»، شما در فیلم «سینما متروپل» هم بازی کردید. همکاری با محمدعلی باشهآهنگر چگونه شکل گرفت؟
مسعودیان: در همان سالی که من «برف آخر» را داشتم، داور جشنواره فجر آقای باشه آهنگر بودند. بعد از آن برای فیلم خودشان با من تماس گرفتند. البته ابتدا مدیر تولیدشان با من قرار گذاشتند، چون برای آن نقش بازیگرهای زیادی را دیده بودند. همیشه شوخی میکردم و میگفتم شما برای نقش فرانک از پریناز ایزدیار تا گوهر خیراندیش را دیدید.
همه باید اجازه میدادند که من نقش فرانک را بازی کنم
برنا: واقعا اینطور بود؟
مسعودیان: نه، شوخی و اغراق میکنم اما بازیگرهای زیادی را دیدند و در ابتدا قرار بود یک چهره شناخته شده کار را بازی کند. طبیعی هم بود چون نقش اصلی یک کار بزرگ بود. از طرفی آقای باشه آهنگر کارگردان بودند و آقای زرین دست فیلمبردار. در واقع همه باید اجازه میدادند که نقش فرانک را چه کسی بازی کند. من چون تجربه «برف آخر» را داشتم و کاندید هم شده بودم، امیدوار بودم و همه تلاشم را کردم تا آن نقش را به دست بیاورم.

برنا: از نحوه تعامل و تجربه همکاری با بازیگرانی مثل مجتبی پیرزاده، رضا کیانیان و... برایمان بگویید؟
مسعودیان: من واقعا خوششانس بودم. همیشه شنیده بودم که سر پروژهها ممکن است فضای سخت و پرتنشی وجود داشته باشد اما تجربه من برعکس بود. در همه کارهایی که تاکنون بازی کردم همه مهربان و کمککن بودند. از مجتبی پیرزاده گرفته تا رضا کیانیان و هومن برقنورد و... فضای راحتی را برای من ایجاد کردند.
تراز بازیام را روی این گذاشتم که باشه آهنگر راضی باشد
برنا: فیلم «سینما متروپل» ترکیبی از جنگ، عشق است و یکجاهایی طنزی در لفافه دارد. چه بخشی از این فیلم برایت چالشبرانگیز بود؟
مسعودیان: بازی در فیلمی تاریخی با لهجهای متفاوت و تجربهای که شخصا زیست نکردهای، واقعا دشوار است. کسی که پشت مانیتور میایستاد؛ خودش آن دوره را زندگی کرده بود و اگر ذرهای مطابقت نمیدید، قبول نمیکرد. برای همین من تراز بازیام را روی «خوب بودن» نگذاشتم بلکه روی این گذاشتم که به سطحی برسم که آقای باشه آهنگر تایید کند.
برای رسیدن به نقش سراغ تجربیات باشه آهنگر رفتم
برنا: در واقع اگر بپرسم برای رسیدن به این نقش بیشتر سراغ مطالعه و تحقیق رفتی یا تجربه؟ چه پاسخی میدهید؟
مسعودیان: هیچکدام. من سراغ آقای باشه آهنگر رفتم. هروقت و هرکجا که خاطره تعریف میکرد یا درباره موضوعات سیاسی، اجتماعی و... حرف میزد، گوش میکردم. به هر حال به خاطر زیستی که در آن دوره داشته خیلی چیزها میداند و من هم یکسری اصول پیدا کردم که مال آدمهایی است که در آن دوره خاص زندگی میکردهاند.
مسعود فراستی نامم را نمیدانست اما بازی من را دوست نداشت
برنا: بازخورد مخاطبان بعد از اکران فیلم چطور بود؟
مسعودیان: تقریبا همه به جز مسعود فراستی کار را دوست داشتند. ایشان گفتند فیلم خوبی است اما با اینکه نامم را نمیدانستند؛ بازی من را دوست نداشتند.
برنا: گاهی دوست نداشتن مسعود فراستی کمک میکند. مردم میگویند برویم ببینیم چه فیلم و نقشی را گفته است...
مسعودیان: خوشبختانه واکنشهای مثبتی هم گرفتم...
فرهاد اصلانی و ژاله صامتی بعد از دیدن فیلم برایم پیغام فرستادند
برنا: بازخورد هنرمندان و همکاران دیگر شما چطور...
مسعودیان: راجع به بازخوردها هم باید بگویم که از آرتیستهای خیلی خوب واکنشهای خوبی دریافت کردم. جدا از خوشحالی شخصی، خیلی غبطه خوردم که این افراد نسبت به بازیگری که تازه کار هست، این چنین لطف دارند. به طور خاص، فرهاد اصلانی و ژاله صامتی به من لطف داشتند و از طریق مجتبی پیرزاده این پیام را به من رساندند که کار من دیده شده است. این نوع حمایتها حالم آدم را خوب میکند. آقای احصایی هم در افتتاحیه فیلم آمدند و خیلی به من لطف داشتند. اینها حس خوبی به آدم میدهد و باعث میشود ارزش کار و انسانیت درک شود. من هیچکدام از اینها را نچیدم یا برایش به کسی زنگ نزدم. فقط اگر آدم خسته نشود یعنی بهتر است بگویم کاری که دوست دارد را رها نکند بلاخره چیزی که میخواهد اتفاق میافتد. نقش من در فیلم برف آخر شاید فقط پنج سکانس بود اما ناگهان آن سال هئیت داوران جشنواره فجر تصمیم میگیرد به بازیگران تازه کار توجه کند و من هم کاندید سیمرغ میشوم و دقیقا همان سال آقای باشه آهنگر هم جزو هئیت داوران هستند. از سویی دیگر فیلم تابستانی که برف آمد به تهیهکنندگی مریم بحرالعلومی را بازی کردم و در جشنواره اسپانیا کاندید شدم. من هیچکدام اینها را نچیدم و فقط از کاری که میکردم لذت میبردم؛ چون هیچ کار دیگری آنقدر من را تحریک نمیکرد، در همان کار ماندم و همهچیز خودش اتفاق افتاد. اگر اعتقاد داشته باشید، مسیر خودش چیده میشود.
برخی خارج از انسانیت، شجاعت دارند
برنا: سینما متروپل در زمانی اکران شد که ما جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل را پشت سر گذاشته بودیم. جوانها بوی باروت را نمیشناختند و درکی از جنگ نداشتند اما پس از این جنگ، نگاهها تغییر کرد، سینما متروپل به نوعی یادآور روزهایی بود که مخاطب از رفتن به سینما میترسید... فکر میکنید تجربه جنگ چه اندازه در دید مخاطبان امروز تاثیر داشته است؟
مسعودیان: همیشه ژانر دفاع مقدس را دوست داشتم. دورهای که من خیلی فیلم میدیدم، فیلمهای دفاع مقدس بسیار پررنگ بودند و آثار درخشانی از رسول ملاقلیپور و ابراهیم حاتمیکیا ساخته شده بود که واقعا آثار قهرمانمحور و عزیزی بودند. از طرفی پدرم متخصص مکانیک هواپیمای جنگنده بود و خاطرات زیادی برایمان تعریف میکرد. به همین خاطر یک قرابت خاص با آدمهای آن دوران داشتم و هنوز هم دارم. همیشه برایم جالب است که چطور بعضیها خارج از انسانیت شجاعت داشتند و دارند.
فکر میکنم جنگ ۱۲ روزه باعث شد که زیست آدمهای آن روزگار برای ما قابل درکتر شود. تازه شرایط آدمهای متروپل بسیار سختتر هم بوده است؛ روی سرشان موشک میانداختند و از پایین توی صورتشان مشت میکوبیدند. این دورهای که ما گذراندیم، یک نشانه خیلی کوچک از آن شرایط بود که بدانیم ترسِ از شنیدن هر صدا یعنی چه؟

ما میخواهیم یکسری از آدمها را از تاریخ هنر این مملکت پاک کنیم
برنا: در بخشی از فیلم، کاراکتر رضا کیانیان را میبینیم که مسئول سانسور است؛ مثلا وقتی فیلم خارجی صحنه دارد جلوی پخشش را میگیرد یا وقتی فیلمی با بازی بهروز وثوقی یا پوری بنایی نمایش داده میشود، تصمیم میگیرد آن را حذف یا اسمها را مخفف کند اما در نهایت با یک حرکت اجازه پخش داده میشود. این بخشها هم جنبه طنز داشت و هم به موضوع مهمی اشاره میکرد؛ اینکه سالهاست ما با مسئله سانسور و حذف برخی نامها روبهرو هستیم...
مسعودیان: این صحنهها بازخوردهای جالبی گرفت و مردم در این لحظات و با شنیدن این نامها کف میزدند. ما میخواهیم یکسری از آدمها را از تاریخ هنر این مملکت پاک کنیم. نمیشود، نهایتا خودمان مسخره میشویم. نمیتوانیم بگوییم این فیلم ساخته نشده یا این آدم هیچوقت به دنیا نیامده است. در ذات، این موضوع مسخره است. خیلی وقتها تهیهکننده میگوید باورتان میشود کدام بخش فیلم را حذف کردهاند؟ و هربار ما سورپرایز میشویم.
پایان «سینما متروپل» در نسخه نهایی حذف شد
برنا: «سینما متروپل» چه حذفیاتی داشت؟
مسعودیان: پایان فیلم در ویرانههای ساختمان متروپل ضبط شده بود. صحنهای واقعا درخشان بود که زنهای جنوبی مویهکنان وارد میشدند. همه ما پشت مانیتور گریه میکردیم و از یکجایی به بعد دیگر شبیه فیلمسازی نبود، واقعا حس میکردم این اتفاق در حال وقوع است اما متاسفانه این پایان در نسخه نهایی حذف شد.
برنا: چرا؟
مسعودیان: واقعا نمیدانم. شاید به خاطر حساسیتهایی که درباره متروپل وجود داشت اینگونه شد. بهتر است تهیهکننده درباره این موضوع صحبت کند اما معمولا ملاحضات اینچنینی است که مثلا میگویند: در برهه حساس کنونی این صحنه حساسیت برانگیز است.
کجا فکر میکردیم که میشود تصویر بهروز وثوقی را روی پرده دید
برنا: چند سال بعد خیلی از این صحنهها کاملا عادی و قابل پخش میشوند...
مسعودیان: دقیقا همینطور است. ما کجا فکر میکردیم که میشود تصویر بهروز وثوقی را روی پرده دید.
برنا: دوست دارید با کدام کارگردان یا بازیگران کار کنید؟
مسعودیان: با همه. کارگردانها و بازیگران خوب در سینمای ما کم نیستند. واقعا علاقه دارم با هرکدامشان که فیلم شاخصی ساختهاند همکاری کنم. هر کدامشان یک دوره آموزش رایگان بازیگری هستند و تازه پول هم به آدم میدهند. مثلا فیلم قصر شیرین رضا میرکریمی را که میبینید، دوست دارید با او کار کنید. وقتی فیلمهای اصغر فرهادی یا حمید نعمتالله و... را میبینید، دوست دارید با آنها همکاری کنید. برخی از کارگردانها مانند آقای باشهآهنگر تعامل خوبی با بازیگران دارند. مدام رصد میکنم که دوباره کی کار میسازند که خودم تماس بگیرم و بگویم من هم میآیم.
اگر بازیگری را از من بگیرند زندگی نباتی خواهم داشت
برنا: اگر مسیر زندگی شما را به سوی دیگری ببرد، به جز سینما چه کار دیگری بلد هستید و دوست دارید که انجام بدهید؟
مسعودیان: هیچکاری بلد نیستم. برای من بازیگری مثل اکسیژن است؛ اگر نباشد زندگیام به یک زندگی نباتی میماند. شما یکجایی را احتیاج دارید که روحتان را تخلیه کنید. حرفها و احساساتی را که نگفتهاید بروز دهید. هیچچیز مثل بازیگری چنین امکانی را به من نمیدهد. چون بازیگری برایم بالاترین سقف را دارد و همه کارهای دیگر در مقایسه با آن پایینتر میآیند. ممکن است مدتی سراغ طراحی بروم یا زبان بخوانم اما دوباره دلم برای بازیگری تنگ میشود.
بازیگری معجزهای است که همهچیز را در خودش دارد
برنا: فارغ از بازیگری، به چه چیز دیگری علاقه دارید؟
مسعودیان: حقیقتا چیزی جایگزینش نمیشود. بازیگری معجزهای است که همهچیز را در خودش دارد. چه کاری را میتوانی انتخاب کنی که بتوانی یک زندگی را ۱۰ بار دیگر زندگی کنی؟ کجا میتوانی این همه شیره زندگی را بکشی؟
برنا: آخرین کتابی که خواندید چه بوده است؟
مسعودیان: این روزها خیلی نمیتوانم تمرکز کنم و از کتابهایی که واقعا دوستشان دارم «جزء از کل» است که دوبار خواندم و هر بار اشکم درآمد. «صد سال تنهایی» هم برایم تجربه مهمی بود، گرچه سخت بود و گاهی باید برمیگشتم و دوباره شخصیتها را مرور میکردم. در کل کتاب آنقدر برایم ارزشمند بود که حتی سمت سریالش نرفتم.
برنا: وقتی ناامید یا ناراحت میشوید، سراغ چه کسی میروید؟
مسعودیان: یک دوست خوب دارم که معمولا با او صحبت میکنم ولی واقعیت این است که در سالهای اخیر کمتر پیش میآید سراغ کسی بروم. شاید به خاطر شرایط جامعه یا تغییرات درونیام باشد اما احساس میکنم گفتن و نگفتن خیلی فرقی ندارد. چه حرفت را بزنی و چه نزنی، آن اتفاق افتاده و باید پردازشش کنی. البته هنوز معتقدم حرف زدن میتواند انسانها را آرام میکند.

خوشگل بودن خانمها انگار بدهی به این دنیاست
برنا: یکی از ویژگیهای شما، صورت سینماییتان است. این روزها کمتر چهرههای طبیعی روی پرده سینما میبینیم و بیشتر هنرمندان به سمت جراحیها و تزریقهای متعدد میروند. وقتی از سینمای جدی حرف میزنیم، چهرهها هم باید جدیت داشته باشند نه اینکه در حالت غم، خنده و... صورت در یک وضعیت مشابه باشد. نگاه شما به این موضوع چیست و شما چقدر به این مسئله فکر میکنید؟
مسعودیان: از هیچکسی، هیچکاری را بعید نمیدانم و در حدی که در چارچوب زیبایی و متعادلسازی باشد ایرادی ندارد اما وقتی تغییرات شدید میشود، آن ارتباط انسانی از بین میرود. در دوهای زندگی میکنیم که خوشگل بودن خانمها انگار بدهی به این دنیاست. همیشه باید بینقص باشند، چروک نداشته باشند، دندانهای ردیف داشته باشند و جامعه فشار میآورد. البته کسانی که این کار را انجام میدهند؛ مقصر نمیدانم. هرچند زیبایی به خودی خود بد نیست. انتخاب هر فرد سلیقه و شخصیت خودش را دارد و همه هم دارند زیبا میشوند، چرا که نه؟ اما وقتی ما این مسئله را نقد میکنیم و میگوییم باعث میشود صورتها اصطلاحا باسمهای شود، باید بگویم که دلایل مختلفی دارد. تصور کنید بازیگر خانم هستید. در سینما کار میکنید؛ همه باید شما را تایید کنند، دنبال ایراد گرفتن هستند و این یک بازی موش و گربه است. حتی کوچکترین جزئیات، مثل جوش یا چروک، مدام بررسی میشود و شما باید دنبال تایید باشید. این فشار باعث میشود که افراد همیشه در تلاش برای بهتر شدن باشند. تا کجا باید برای این جنگ نابرابر تلاش کرد؟
باید تنوع شمایل آدمها را باید بپذیریم
برنا: صد در صد همه ما طرفدار زیبایی هستیم اما جامعه و نظام سرمایهداری مدتهاست مسیری را پیش گرفته که هر لحظه زیبایی تعریف خاصی پیدا میکند. مخاطب در سینما، موزیک ویدئوها و... زنها و مردهایی را میبیند که هیچ نقصی ندارند و این برقرار کردن رابطه و گزینش افراد برای روابط عاطفی را سخت میکند... به هرحال سینما هم القاکننده این مسئله شده تا حدودی...
مسعودیان: تنوع شمایل آدمها را باید بپذیریم. چرا فقط بار این موضوع روی دوش زنهاست؟ این بدهی کی تسویه میشود؟ بازیگران خودشان هم نمیخواهند این طور باشند اما زمان و هزینه زیادی میگذارند و اضطراب زیادی تجربه میکنند که ظاهرشان خراب نشود. این فشار برای من هم ممکن است اتفاق بیفتد.
آنقدر صدم را جلوی دوربین میگذارم که اگر بعدش ماشین به من بزند دیگر آرزویی ندارم
برنا: گاهی در گفتوگو با خبرنگاران یا برخی هنرمندان این بحث باز میشود که چطور به برخی از بازیگران مدام نقش میدهند و برخی فراموش میشوند؟ این موضوع شما را نمیترساند؟
مسعودیان: راستش خیلی نمیترسم. آنقدر صدم را جلوی دوربین میگذارم که اگر از سر لوکیشن بروم و ماشین به من بزند دیگر آرزویی ندارم. از کاری که میکنم لذت میبرم برای همین معمولا خروجیها هم خوب میشوند. از سویی دیگر وقتی با دیگران کار میکنیم و تجربه مشخص خوبی داریم، طبیعی است دوباره با هم همکاری کنیم. برای مثال من با امیرحسین عسگری قبلا کار کردهام و جدیدا سر پروژه دیگری دوباره با هم همکاری کردیم. تجربه خوبی بود و اگر دوباره شرایط پیش بیاید، دوست دارم با او کار کنم. مهمانی هم با هم نرفتیم. قول میدهم. یا اگر بدانم آقای باشه آهنگر قصد دارد اثر جدیدی را بسازد حتما خودم با او تماس میگیرم.
در تقسیم نقشها آورده مالی بازیگران هم اهمیت دارد
برنا: به نظر میرسد انتخاب بازیگر در سینما همیشه فقط به بازی خوب یا چهره مرتبط نیست، چه عوامل دیگری در انتخابها نقش دارد؟
مسعودیان: البته در کنار این، بخشی هم به مناسبات سرمایهداری سینما مربوط است؛ اینکه یک بازیگر چقدر میتواند آورده مالی برای پروژه داشته باشد و یا چقدر به سرمایهگذاری کمک میکند. مثلا لئوناردو دیکاپریو در فیلمهایی که بازی میکند نامش به عنوان تهیهکنندهها هم ذکر شده است. این اتفاقات در ایران هم پیش میآید. گاهی موضوع سر بود و نبود یک پروژه است بنابراین یک مراوداتی هست که نمیتوان نادیده گرفت. از سوی دیگر وقتی یک بازیگر در یک پروژه خوب دیده میشود و مورد اقبال قرار میگیرد، طبیعتا پیشنهادهای بیشتری دریافت میکند و این طبیعی است.
برنا: گفتید اخیرا در سریالی به کارگردانی امیرحسین عسگری نقشآفرینی کردهاید. راجع این سریال هم توضیح دهید؟
مسعودیان: یک مینیسریال هفت قسمتی است که مصطفی زمانی، سارا بهرامی و پوریا رحیمی سام در آن بازی میکنند. این سریال که بلد نام دارد به زودی از یک پلتفرم پخش خواهد شد.
اکران سینما متروپل آرزوی من بود
برنا: گاهی خیلی چیزها درست کنار هم چیده میشود...
مسعودیان: دقیقا. اکران متروپل واقعا آرزویم بود. اینکه چه آوردهای برای من داشته باشد را نمیدانم ولی اینکه زحمتی به ثمر برسد و مردم دربارهاش حرف میزنند، چه خوب و چه بد، یعنی اثر به هدفش رسیده است. سالها کارم به دلایل مختلف دیده نشده بود اما اکنون فقط راضیام که فیلم دیده شود و یک کاراکتر جالب را بازی کنم.
برنا: احساس خوشبختی میکنید؟
مسعودیان: واقعا بله، اگر کارتان را دوست داشته باشید احساس خوشبختی میکنید. در دوره ما کار سختی بوده که سراغ کاری که دوست دارید بروید و خانواده هم حمایتتان کنند. از مسیری که آمدهام پشیمان نیستم.
برنا: در فیلم سینما متروپل، رضا یا مجتبی پیرزاده عاشق فرانک است اما انگار فرانک او را دوست ندارد... احساسات فرانک کمی گنگ و مبهم است...
مسعودیان: خیلیها همین موضوع را از من پرسیدند که فرانک عاشق رضاست یا سیاوش؟ فرانک از تهران به زادگاهش آبادان برگشته است. آبادان در محاصره و زیر بمب و موشک و خمپاره است. همهچیز همزمان رخ میدهد؛ آنها یک آرزوهای جمعی هم دارند و در هم زمان از روبرو مشت میخورند و از بالا بر سرشان موشک میبارد بنابراین هیچ فرصتی برای فکر کردن به احساسات واقعی وجود ندارد. محبت و توجهی که به فرانک میشود او را در فشار برای تصمیم قرار میدهد و حس میکند نسبت به رضا مدیون شده است.
برنا: فرانک روی کاغذ و فیلمنامه عاشق است؟ چون این موضوع باز هم گنگ است؟
مسعودیان: هنوز فرصت نکرده به چیزی فکر کند. پدرش در زندان بوده و حتی یک اتاق برای خودش پیدا نکرده تا بفهمد چه اتفاقی دارد میافتد.
برنا: اگر نوشین واقعی بود در آن شرایط چه میکرد؟
مسعودیان: احتمالا برمیگشتم تهران و صبر میکردم تا ببینم دلم تنگ میشود یا نه. در زندگی واقعی هم همینطور است. صبر میکردم سر و صداها فروکش کند و وقتی عقلم کمی آرام گرفت؛ فرصت حرف زدن فراهم میشود.
انتهای پیام/



