تالار هنر اصفهان زیر ذرهبین؛ گزارشی میدانی از حالوهوای تئاتر در شهر تاریخ
تبسم کشاورز_ به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و هنر برنا؛ در خلال سیوهفتمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان در اصفهان، تصمیم گرفتم مسیرم را از دیگر خبرنگاران جدا کنم. به جای بازدید دوباره از بناهای تاریخی، خواستم تئاتر اصفهان را ببینم؛ شهری پُر از گذشته که میخواستم بدانم امروز روی صحنهاش چه میگذرد.
به همراه دوستم که خبرنگار روزنامه همشهری بود، راهی تالار هنر شدیم؛ تالاری وابسته به سازمان فرهنگی، اجتماعی و ورزشی شهرداری اصفهان که در خیابان لاله، در یکی از محلههای قدیمی شهر قرار داشت.
نیمساعتی راه بود. از چند نفر سراغ تالار را گرفتیم و پس از پرسوجو، در حالی به مقصد رسیدیم که بیست دقیقه تا آغاز نمایش باقی مانده بود.

گفتوگو با مردی که نگهبان تئاتر است
در بدو ورود، اتاق روابط عمومی تالار توجهمان را جلب کرد. مردی خوشبرخورد به نام علی انشائی، مسئول آنجا بود. با رویی گشاده پذیرایمان شد و بلیتها را رایگان در اختیارمان گذاشت.
در حالی که چای میریخت گفت: «هر دو هفته ۲ اجرا داریم و برنامه اجراها تا آخر آبان مشخص شده است. گروهها نمایشنامهشان را میآورند، شورای نمایش میخواند و درباره حمایت تصمیم میگیرد. تالار هنر از چاپ پوستر تا تبلیغات کنارشان است...»
بعد، نگاهی به حیاط انداخت و ادامه داد: «مخاطب تئاتر در اصفهان معمولا دنبال خنده است اما ما سعی میکنیم کارهای جدیتر هم روی صحنه ببریم. اینجا طرح ترافیک ندارد، پارکینگ دارد و دسترسی آسان است. پیشنهاد دادهام نام پارک اطراف تالار را بگذارند "پارک نمایش".»

تالاری که با سالن عروسی اشتباه گرفته میشود
با انشائی سری به محوطه و فضای داخلی تالار زدیم. دیوارها سفید بودند، سفیدیای که انگار بیش از هر سفیدی دیگری به چشم میآمد و خود را تحمیل میکرد. سالن بزرگتر از آن بود که تصور میکردم. در مسیر، وقتی از رهگذران آدرس میپرسیدیم، بعضی با تعجب میگفتند: «تئاتر؟ این اطراف تئاتر ندارد... آنجا تالار عروسی است...»
یکی از آنها با لبخند گفت: «فکر کردم میخواهید بروید جشن عروسی...» انگار تئاتر در اصفهان هنوز آنقدر غریب است که تالار هنر را با سالن عروسی اشتباه میگیرند.

پس از آن سری به سالن اصلی زدیم. بزرگ و زیبا بود، بر خلاف تصور اولیهمان و باورهای مردم محله که اینجا را تئاتر نمیدانستند. درست در همان لحظه گروهی در حال تمرین بودند و وقتی فهمیدند خبرنگاریم، ما را برای فردا به تماشای نمایش دعوت کردند.


صحنه، بروشور و تماشاگر...
به سالن برگشتیم. تصاویری بزرگ از رضا ارحامصدر و مهدی ممیزان نصب شده بود. کمکم سالن پر میشد و تماشاگران وارد میشدند. بروشورهای نمایش میان مردم پخش میشد؛ جزئیاتی ساده اما دلنشین. در تهران کمتر تئاتری هنوز بروشور چاپ میکند.


در فضای پرهیاهوی پیش از شروع نمایش با چند نفر گفتوگو کردم. زنی که همراه فرزندش آمده بود گفت: «معمولا اینجا شلوغ است و تماشاگر خودش را دارد. تئاترهای کمدی بیشتر طرفدار دارند اما کارهای جدی هم کم نیست.»
دختر جوانی گفت: «اگر کار خوبی باشد، حتما میآیم. جامعه تئاتر اصفهان کوچک است اما اهلش همدیگر را میشناسند.»
مردی که به همراه دوستش آمده بود نیز افزود: «سالن فرشچیان و سیتیسنتر معمولا محل اجرای گروههایی است که از تهران میآیند. مثلا اگر سجاد افشاریان بیاید، برای بلیت دعوا میشود...»
در همین میان، مردی میانسال با صدایی گرم و نافذ توجهام را جلب کرد. خودش را طالعی معرفی کرد و گفت: «من زیاد تئاتر میبینم اما اصفهان برای امثال من پتانسیل ندارد.» پرسیدم: «تئاتر کار میکنید؟» لبخند زد و گفت: «نه، میخواهم گوینده شوم. خبرگزاری شما در اصفهان گوینده نمیخواهد؟» هنوز در گفتوگو بودیم که صدای زنگ شروع نمایش بلند شد.

«آن روی سگش» و غافلگیری خوش...
وارد سالن «تماشا» شدیم. سالن کوچکی بود اما تمام صندلیها پر شده بودند. راستش انتظار زیادی نداشتم؛ بیشتر آمده بودم وضعیت تئاتر را ببینم تا از نمایش لذت ببرم. عنوان نمایش «آن روی سگش» بود و گمان میکردم با یک کمدی ساده روبهرو شوم اما بعد از چند دقیقه غافلگیر شدم.
صحنهای ساده با یک نیمکت، کمی شن و صدف برای تداعی ساحل و سه بازیگر مرد که عالی بازی میکردند: امیرشاهین مرادی، علی صادقی (آزاد سرو) و سجاد ضیغمی.
متن براساس طرحی از فرانسوا تیساندیه نوشته شده و حسن محمدیفرانی آن را کارگردانی کرده بود.
نمایش، روایتی فلسفی و طنزآلود از سه مرد بود که هر یک برای انجام کاری مهم به ساحل آمده بودند اما هدفشان یکی بود. گفتوگوهایشان به درکی تازه از مفهوم «آزادی» میرسید. من که چندان اهل خندیدن نیستم، بارها خندیدم و همزمان به فکر فرو رفتم.

خداحافظی با دیوارهای سفید...
پس از اجرا با بازیگران و کارگردان گپ زدیم و عکسی دستهجمعی گرفتیم. وقتی از تالار بیرون آمدیم، هوا تاریک شده بود و سفیدی دیوارها در نور چراغها بیشتر میدرخشید. در دل همان محله پایینشهر، تالار هنر، آرام و محکم برای کسانی که هنوز به تئاتر ایمان دارند؛ ایستاده بود.
انتهای پیام/



