گفتگوی اختصاصی برنا با شمشیربازی که گروگان گرفته‌شد؛

زندگی ادامه دارد؛ اما بدون شمشیربازی

|
۱۳۹۴/۰۱/۰۶
|
۰۹:۲۲:۱۳
| کد خبر: ۲۷۳۸۴۲
زندگی ادامه دارد؛ اما بدون شمشیربازی
برای یک سفر ساده، به‌همراه دو دوست، به دل جاده زده بود که بر سرشان ریختند و وارد یک جریان گروگانگیری شد. بیش از 100 روز در غاری به ابعاد چند وجب نگهداری می‌شد و به‌گفته خودش روزهایی را با چند دانه لوبیا می‌گذراند. وقتی برگشت، باورش نمی‌شد دوستش در همان بحبوحه دزدیده شدنشان و تیراندازی‌های اولیه فوت کرده و دیگر هیچ‌وقت قادر به دیدنش نیست. حامد صداقتی، قهرمان شمشیربازی کشورمان، حالا پس از گذشت چند ماه، از اوضاع زندگی‌اش پس از آن جریانات سخن می‌گوید.

حامد صداقتی درباره اثرات به‌جا‌مانده از دوران گروگانگیری می‌گوید: «با طبیعت و کوه و صحرا هیچ‌گاه بیگانه نبوده‌ام و بنابراین زندگی در غار و تصاویر ذهنی آن خیلی زود فراموش شد. از سفر هم ترسی ندارم و باتوجه به‌اینکه یک‌سوم عمرم را در سفر گذرانده‌ام،  آن ماجرا باعث نشده به‌راحتی سفر نکنم. اما خاطره از دست دادن دوستم همیشه در ذهنم می‌ماند. ما در تمام آن روزها نمی‌دانستیم او فوت کرده‌است.»

 
قهرمان شمشیربازی کشورمان که دارای سابقه‌ای 15 ساله در این رشته است، می‌گوید: «پیش از گروگانگیری غیر از شمشیربازی مشغله دیگری هم داشتم و اکنون تماماً به همان کار سابق می‌پردازم و تمام وقتم را به آن اختصاص داده‌ام. من هیچ گاه برای نان، شمشیربازی نکردم و از دوران کودکی به این ورزش عشق می ورزیدم.
شمشیربازی در رگ و خون من است؛ اما دورانی بود که دیگر تمام شده است. این ممکن است برای همه اتفاق بیفتد که آن نتیجه دلخواه را از رشته انتخابی خود نگیرند. اکنون هم گاهی دست به شمشیر می برم؛ اما نه به شکل حرفه ای. ترجیح می‌دهم به کارهای دیگرم برسم و به فکر زندگیم باشم. تعطیلات عید را هم سر کار هستم و چندان فرصت نمی‌کنم به گردش و تفریح بپردازم.»
 
10580090_557353357720951_6641666381334974103_n
 
حامد، پیدا کردن شناخت بیشتر از اطرافیان را یکی از اثرات مثبت ماجرای گم شدنش می‌داند و تأکید می‌کند: «بعد از اینکه آزاد شدم، ارزش آدم‌ها را بیشتر درک کردم. خیلی‌ها که فکر نمی کردم چندان در چشمشان پررنگ باشم، در آن بحران پیگیری‌ها کرده بودند و حتی اشک‌ها ریخته بودند. کاملاً نگرانی آنها را احساس کردم و متوجه شدم برایم دوستان خوبی هستند. برخی هم که شاید حتی مسئولیت بیشتری در قبال من داشتند، بدون اینکه زیر بار مسئولیت بروند، گذاشتند و رفتند.»

صداقتی اضافه می‌کند: «بعد از آزادی، به خانواده‌ام بیشتر نزدیک شدم و دلبستگی بیشتری به آنها پیدا کردم. تو وقتی آنچنان به مرگ نزدیک می‌شوی که حس می‌کنی فردایی متصور نیست، حسرت  کارهایی را می‌خوری که می‌توانستی انجام دهی و نداده‌ای. از بعد آزادی، سعی می‌کنم بیشتر به خانواده و دوستانم رسیدگی کنم و تا حد ممکن، وقت بیشتری را با آنها بگذرانم

نظر شما