گروه جوان و جامعه برنا: این روزها میگویند سپاهی است، ارتشی است، انتظامی است....ولی آن روزها فرقی نمیکرد. سپاهی باشی، ارتشی باشی یا انتظامی. همه پاسدار بودند. پاسدار خاک و هموطن و وطن و یکی از آنها علیرضا فربخش بود.آن روزها با دو چشم بینا رفت جنگ، این روزها دو چشم نابینا دارد که در جنگ از دست داده اما همچنان دغدغه خوب بودن و سالم بودن وطن و هم وطنش را دارد.آن زمان نگران خاک بود، این زمان نگران فرهنگ.
قدیمی ها میگویند که در نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 به فرمان امام خمینی (ره ) مقدمات تشکیل نهاد سپاه پی ریزی شد و در دوم اردیبهشت سال 1358 مصادف با سالروز ولادت سالار شهیدان به صورت رسمی تاسیس این نهاد اعلام شد، اما وقتی درباره سپاه پاسداران صحبت میشود، ناخودآگاه ذهن انسان میرود، به سمت جنگ، هشت سال دفاع مقدس و خاطرات پاسداریها و از خود گذشتگیها. روزهای پرتلاطمی که از ذهنها نخواهد رفت و هنوز هم صدای آژیر قرمزش در گوشها تکرار می شود. روزهایی که علیرغم تلخی که داشت، وحدت و همدلی را به اوج خود رساند، آن روزها فرقی نداشت، فقیر باشی یا ثروتمند، تحصیلکرده یا بیسواد، حتی سن هم تفاوت انچنانی ایجاد نمیکرد، همه یک هدف را دنبال میکردند و دردشان یکی بود. از هر منطقه و با هر سبک خانواده و طرز فکری کنار هم ایستادگی کردند تا اتحادشان را به رخ دشمن بکشند.
امروز روز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. به همین مناسبت پای صحبتهای جانباز علیرضا فربخش نشستیم. او این روزها با وجود مشکل جسمی که دارد، بسیار فعال است. کارشناس فیلم و سریال بنیاد شهید و امور ایثارگران، عضو هیات منصفه مطبوعات استان تهران و مدیرمسئول مجله سینمایی رسانه از جمله کارهایی است که او انجام میدهد. مردی که خاطرات زیادی از روزهای پرتلاطم جنگ دارد. او در ابتدای صحبتهایش میگوید: « حقیقت ماجرا این است که کشور ما مورد تهاجم قرار گرفته بود، جنگیدن ادای دین بود، باید در مقابل دشمن متجاوز از کشورمان دفاع میکردیم.»
خداوند ما را امتحان میکند
فربخش آه عمیقی میکشد و ادامه میدهد:« وقتی در جنگ و جبهه بودیم، همیشه با هم رزمها میگفتیم، ای کاش یک ضرب شهید شویم و جانباز نباشیم. انگار آن زمانها خیلی راحت طلب بودیم. آن روزها وقتی به مرخصی می آمدم، چشمانم را میبستم و در خیابان حرکت میکردم تا ببینم چقدر میتوانم مستقیم راه بروم، اما وقتی چشمانم را باز می کردم، میدیدم وسط خیابان هستم و آن لحظه رو به آسمان می گفتم که خداوندا چقدر نابینایی سخت است. هرجا ضعف نشان دهی، خداوند تو را از همان جا امتحان میکند.»
فقط 18 سال داشتم که نابینا شدم
او که در 18 سالگی چشمانش را از دست داده، اضافه میکند: «7 مهر 1361 بود که مجروح شدم، اوایل با خودم فکر میکردم، چرا چشمان من تا دیشب می دید اما امروز همه چیز تاریک است. من فقط 18 سال داشتم که نابینا شدم و از آن روز این جانبازی زندگی مرا تغییر داد. من می خواستم کل وجودم را به خدا هدیه دهم، اما او مصلحت ندید و مرا برای شرایط سختتر حفظ کرد.»
فربخش خاطرات زیادی از رزمندهها و فداکاریهای آنها دارد: «رزمندهها در جنگ فداکاریهای زیادی کردند. وقتی از یکی از هم رزم هایم که چشمهایش صدمه دیده بود، پرسیدم که ایا از نابینا شدنش ناراحت است. او گفت چرا ناراحت باشم، خدا خواسته است که من غیر از خودش دیگر هیچ کسی را نبینم. سلامتی من هم هدیه خداوند بود و خودش هم صلاح دید که بخشی از امانتش را پس بگیرد . اینکه من هدیهای به معبودم بدهم که مورد قبولش باشد باعث خوشحالی من است . اگر بازهم خداوند از من چیزی بخواهد، همهی وجودم را هدیه می دهم.»
رسالت ما پس از جنگ بیشتر است
این جانباز جنگ معتقد است که زندگی بعد از جنگ سختیهای زیادی دارد: « شرایط بعد از جنگ خیلی سختتر است، در جنگ نظامی دشمن را می بینی و اگر مجروح و جانباز شوی، آبرو کسب می کنی، اما جنگ فرهنگی سختتر است و خدا مرا برای این روزها حفظ کرد. در جنگ فرهنگی جانباز که شوی آبرویت را از دست می دهی و این جنگ مشکلتراست.»
او که کارشناس فیلم و مدیرمسئول مجله سینما رسانه است، درباره فیلمهایی که درباره دفاع مقدس ساخته شده، میگوید:«در ارتباط با ساخت فیلمهای دفاع مقدس گامهای خوبی برداشته شده است، اما انگار هر چه از آن روزها فاصله گرفتیم، با اینکه رسالت ما برای انتقال آرمانهای آن زمان به نسل جوان بیشتر شد اما کار کمتری در این حوزه صورت گرفت.فیلمهای خوبی مثل آژانس شیشهای، دیدهبان و فیلمهای حوزه دفاع مقدس دیگر دغدغه آن روزها را نمیتواند به نسل جدید منتقل کند.برخی سینمای سیاه دفاع مقدس را به تصویر میکشند. در حالیکه سینما میتواند تاثیرات زیادی در جامعه بگذارد.»
فربخش صحبتهایش را با جمله ای از شهید بهشتی تمام می کند :«دو چیز برای انقلاب مهم است، خون دادن و خون دل خوردن، خون دل خوردن از خون دادن خیلی سختتر است »
شنیدن حرفهایش ذهن ادم را درگیر می کند . مرا به این فکر می برد که گروهی گذشت و فداکاری کردند، برای امنیت دیگران از سلامت خودت گذشتند و حالا ذره ای ناراحت نیستند. به راستی که این مردان با خدا معامله کرده اند.