از آن شب امتحان لعنتی تا میهمانی تلخ خانه مجردی

|
۱۳۹۵/۰۴/۰۴
|
۰۸:۰۳:۳۰
| کد خبر: ۴۲۱۹۳۳
روزگاری من هم در دیارخودم سر و سامانی داشتم به طوری که مورد حسادت خیلی ها قرار می گرفتم. وضعیت مالی ام مناسب بود و همه نوع امکانات رفاهی را برای خانواده ام فراهم می کردم اما...

به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، این ها بخشی از اظهارات مرد 55 ساله ای است که به اتهام سرقت از مغازه های پلاستیک و پرده فروشی در مشهد دستگیر شده است. این مرد پس از آن که در بازجویی های تخصصی به جرایم خود اعتراف کرد، به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و در حالی که آه بلندی می کشید، به کارشناس اجتماعی کلانتری شیرازی مشهد گفت: اولین بار زمانی که دانشجو بودم با مواد مخدر آشنا شدم. خوب به خاطر دارم که قرار بود واحد درسی مشکلی را بگذرانم. استاد آن درس خیلی سخت گیر بود و به کسی نمره مفت نمی داد. آن روز همه همکلاسی هایم در تکاپو بودند و به راه حل هایی می‌اندیشیدند که چگونه این واحد درسی را بگذرانند. آن شب 3 تن از هم اتاقی هایم که منزلی را با هم اجاره کرده بودیم تصمیم گرفتند مواد مخدر مصرف کنند. من هم که تحت تأثیر حرف های آن ها قرار گرفته بودم با آن ها همراه شدم. این اولین اشتباه محض بود که زندگی ام را نابود کرد اگر چه بی خوابی و استعمال مواد هم در گذراندن آن درس کمکی به من نکرد اما من دیگر گاهگاهی و به طور تفریحی مواد مخدر سنتی استفاده می کردم. به هر ترتیبی بود دانشگاه را به پایان رساندم و مدتی بعد ازدواج کردم. همسرم نیز فردی تحصیل کرده و از یک خانواده با اصل و نسب بود. طولی نکشید که با کمک پدرم و خانواده همسرم وضعیت مالی مناسبی پیدا کردم. همه دوستان و اطرافیانم به من غبطه می خوردند چرا که به تاجری بزرگ در شمال کشور تبدیل شدم تا این که 10 سال قبل زمانی که یکی از فرزندانم در رشته پزشکی به دانشگاه راه یافت، برخی از دوستانم از من خواستند تا به این مناسبت یک میهمانی ترتیب بدهم. در آن میهمانی لعنتی بود که آن ها مرا با مواد مخدر صنعتی آشنا کردند. اگر چه در یکی دوسال اول به خاطر این که وضعیت مالی خوبی داشتم احساس کمبود نمی کردم اما در حالی که فرزند دیگرم نیز در رشته مهندسی درس می خواند آرام آرام همه زندگی ام را از دست دادم. همسر و فرزندانم مرا از خانه بیرون کردند و من به ناچار از شمال کشور به مشهد آمدم چرا که دیگر حتی منزل مسکونی ام را فروخته بودم و از مال دنیا چیزی نداشتم. طولی نکشید که به یک ولگرد خیابانی تبدیل شدم. دیگر نمی توانستم هزینه های اعتیادم را تأمین کنم به همین خاطر به سرقت روی آوردم و چند بار روانه زندان شدم. اما هر بار پس از آزادی دوباره مجبور به سرقت می شدم. آخرین بار هم قیچی بزرگ آهن بری خریدم وبا آن قفل مغازه ها را می بریدم تا این که توسط مأموران کلانتری شیرازی دستگیر شدم.کاش 10 سال قبل به این روزها فکر می کردم

منبع: رکنا

نظر شما