«ما با انفجار یک بخاری نفتی سرکلاس سوختیم و چهار سال است لحظه به لحظه درد میکشیم.
شما با انفجار قدیمیترین ساختمان در تهران سوختید و زیرآوار ماندید. ما سوختیم، دم نزدیم و بزرگ شدیم، شما سوختید، دم نزدید و زیرآوار دفن شدید.
کابوس چهار ساله ما همان کلاس درس است و کابوس خانوادههای شما پلاسکو.
ساختمانی که جایی میشود برای نبودنتان؛ که هر جمعه با فاتحهای نبودنتان را اشک بریزیم.
ما دختران شینآبادیم؛ که هنوز هم بعد از چهار سال برای «ساریا» و «سیرا» عزاداریم و با اشکهایمان روی خورشید را کم کردهایم. ما همدرد شماییم و لحظه به لحظه درد زیرآوار ماندنتان را اشک میریزیم. اشک میریزیم تا آتش پلاسکو خاموش شود و دل خانوادهتان شاید آرام از لبخند ابدیتان.