به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری برنا؛ ابراهیم تهامی آدم عجیب و غریبی است! نمی دانیم او را درون گرا بنامیم یا برون گرا؟ البته این شخصیت نگاری در بعد ورزشی او محسوب می شود. برخی وقت ها از همه فراری است و تمام رازهایش را به صندوقچه دلش می ریزد و بعضی وقت ها بلندگو در دست می گیرد و هرچه در دل نهفته است روی داریه می ریزد.
دکتر ویندایر درباره این افراد می نویسد: آدم هایی در اطراف مان وجود دارند که در زندگی کاری شان اتفاقات ناخوشایندی رخ داده است، اتفاقاتی که تا ابد فراموش شدنی نیست و وقتی به آن فکر می کنند افکار مختلفی به ذهن شان خطور می کند و وقتی می خواهند آرامش بگیرند تصمیمات خطرناکی به مغزشان می رسد که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نمی شود.
ابراهیم تهامی از روز 8آذر به عنوان کابوس زندگی اش یاد می کند و می گوید اگر می دانستم بعد از این مسابقه مرا از تیم ملی خط می زنند یا کنار می گذارند کاری می کردم تا به جام جهانی نرویم.
ابراهیم تهامی آدمی ساده و دوست داشتی است که به حق واقعی اش در فوتبال نرسید. شاید اگر او به جای اهواز در پایتخت به فوتبالش ادامه می داد بیش از 100 بازی ملی در کارنامه فوتبالی اش داشت و به جای حسرت نرفتن فرانسه، از جام جهانی 98 به عنوان شیرین ترین خاطره زندگی اش نام می برد!
تهامی در مصاحبه اختصاصی با خبرگزاری برنا حرف هایی زد که شاید که نه، حتما تا حالا از زبانش نشنیده اید و نخوانده اید؛ حرف هایی که او را به سوژه ای بزرگ تبدیل می کند.
متن مصاحبه را در زیر می خوانید:
*برگشت به سال ها پیش، «8 آذر 76 و بازی ایران- استرالیا» در این باره بارها و بارها حرف زده ای و همه چیز را می دانیم اما دنبال یک ناگفته هستیم.
خب چه بگویم؟! در این سال ها شما خبرنگاران فقط زمان بازی ایران-استرالیا می شود، یاد من می افتید و این قدر حرف زده ام که نمی دانم بعد از این همه مصاحبه کردن حرفی مانده است یا نه؟ شما بپرسید و من جواب می دهم، خوب ابراهیم تهامی را می شناسید و می دانید حقایق را انکار نمی کند و هر موضوعی باشد را بر زبان می آورد.
*بارها گفته ای من در ترکیب ثابت بودم و در رختکن وقتی بیژن ذوالفقارنسب، اسامی را خواند نام من نبود.
به خدا راست می گویم! ویرا و چندتا از بازیکنان ذخیره شاهد بودند. بیژن ذوالفقارنسب ارنج تیم را خواند و وقتی بازیکنان برای گرم کردن داخل چمن رفتند، من و سایر نفراتی که بازی نمی کردیم کنار ایستاده و مشغول تماشای جو ورزشگاه بودیم که یک دفعه والدیر ویرا سمت من آمد و گفت: چرا گرم نمی کنی؟ و من گفتم: در ترکیب قرار ندارم.
*واکنش او چه بود؟
تعجب کرد و با سرعت به سمت مربیان تیم ملی رفت.
*باور کردن ایم موضوع سخت است.
یعنی من دروغ می گویم؟!
*نه، منظورم این نبود شما دروغ می گویی، حرف ویرا پذیرفتنی نیست.
چرا؟ سرمربی تیم ملی ام دروغ نمی گوید! مگر من می توانستم به نیمکت نشینی ام اعتراض کنم؟ او به عنوان سرمربی تیم ملی حق داشت هر کسی را می خواست به زمین بفرستد و نه من بلکه هیچ فوتبالیستی جرات اعتراض نداشت! او ترکیب را دست مربیان داد و از رختکن بیرون رفت.
*ببخشید، اصلا این موضوع را نمی توانم بپذیرم، به طور حتم او دروغ گفت یا شما به درستی متوجه حرف هایش نشدی!
بروید از خودش بپرسید، الان دیگر این قدر شبکه های اجتماعی وجود دارد که به راحتی می توانید پیدایش کنید.
*اگر شماره، نشانی و یا هر چیزی از او داری بگو تا پیدایش کنیم؛ در این چند روز تمام شبکه های اجتماعی را زیرو رو کردیم اما نامی از او نبود.
به خدا عین واقعیت بود و نمی دانم چطور ثابت کنم.
*یعنی ذوالفقارنسب تو را کنار گذاشت؟
نه، من با ایشان رابطه خوبی داشتم و دارم. دکتر مرد بزرگی است و منظورم این نبود او مرا از ترکیب در آورد.
*ویرا ترکیب را نوشت و به ذوالفقارنسب داد، آقا بیژن نیز ترکیب را خواند این عین حرف های شماست؟
بله.
*پس دکتر شما را خط زد، به جز این دونفر که اسمی نبردی؛ یکی ترکیب را نوشت و دیگری خواند.
نه، ذوالفقارنسب خطم نزد.
*به نظر می رسد بحث در این باره بی فایده است. بگذریم؛ از لحظه ورودت به زمین بگو، چه حسی داشتی؟
حس خوب و می دانستم کاری می کنم کارستان! شب بازی در رستوران هتل نشسته بودیم و شام می خوردیم که جلوی همه گفتم من فردا تیم ملی را به جام جهانی می برم! همه خندیدند و حرفم را به شوخی گرفتند اما به واقعیت تبدیل شد.
*پس به جای خداداد عزیزی بنویسم ابراهیم تهامی ایران را به جام جهانی برد؟
من نقش داشتم، خداداد نقش داشت، عابدزاده نقش داشت، پاشازاده، استیلی، خاکپور، علی دایی، همه و همه در این بازی تاریخی نقش داشتند. من اگر توپ را تعقیب نمی کردم و گل اول را نمی زدیم به جام جهانی نمی رفتیم.
*ولی در آفساید بودی؟
بودم یا نبودم همان صحنه نقش بزرگی در فوتبال ایران داشت و یک حماسه بزرگ را رقم زد. با جرات می توانم بگویم از یک توپ مرده گل ساختم.
*در لحظه تعویض شما، دایی و استیلی جر و بحث کردند.
نه، وقتی تابلوی تعویض بلند شد و من باید از زمین بیرون می آمدم حمید استیلی سمتم آمد و گفت: وقت را تلف کن، نهایتش این است که یک کارت زرد می گیری و اصلا مهم نیست! من هم با همه دست دادم، بند کفشم را باز کردم تا زمان بگذرد اما علی دایی آمد و گفت «بزار بره بیرون الان داور لج می کنه و کارت قرمز نشون میده!» کل ماجرا همین بود.
*راستی از تعویضت ناراحت نشدی؟
اگر بازی دیگری بود ناراحت می شدم و حتی می توانم بگویم شاید تصمیم مربی را قبول نمی کردم و از زمین بیرون نمی آمدم اما بازی بزرگ بود و می دانستم ویرا از لحاظ فنی مرا قبول دارد و به خاطر وقت تلف کردن دست به این تعویض زد.
*در آن لحظه نمی دانستی جام جهانی را از خانه باید تماشا کنی؟
نه! چه کسی فکرش را می کرد من باید خط بخورم؟ من پیش خودم مطمئن بودم در جام جهانی فیکس بازی می کنم و یکی از بهترین بازیکنان ایران در مسابقات می شوم! متاسفانه مرا گذاشتند کنار و این یک نامردی بزرگ بود. اگر ویرا می ماند به طور حتم هیچکس جرات نداشت ابراهیم تهامی را به فرانسه نبرد! همین رفتن ویرا بی معرفتی بود! کجای دنیا یک مربی که تیم ملی را به جام جهانی می برد برکنار می کنند؟
*وقتی فهمیدی به جام جهانی نمی روی چه حسی به تو دست داد؟
مردن! دوست داشتم می مردم! نمی خواستم زنده بمانم. حالم از زندگی به هم می خورد، دیوانه شده بودم و حوصله هیچکس را نداشتم. مگر می شود نقش بزرگ در رفتن جام جهانی داشته باشی و کنارت بگذارند؟ بازی ایران و استرالیا مثل فیلم از جلوی چشمانم رژه می رفت. با خودم می گفتم تو جانت را گذاشتی و این ها بازی ات دادند. باور می کنید از 8 آذر متنفرم؟ من همیشه در این روز تنها بودم، می زنم به کوه و دشت، می روم جایی که دست هیچکس به من نرسد! گریه می کنم، بغض می کنم. در این 20 سال کارم این بوده و می خواهم برای اولین بار یک اعترافی کنم که تا حالا هیچ وقت بر زبان نیاورده ام!
*منتظر اعتراف تان هستیم.
در تمام آن حال خرابی ها، فکرهای زیادی به سرم می زد، به خودم می گفتم اگر می دانستم مرا به جام جهانی نمی برند، هرگز توپ را تعقیب نمی کردم تا گل بشود و یا در دقایق پایانی گل به خودی می زدم.
*گل به خودی، این یک شوخی است دیگر ...
نه، کاملا جدی جدی می گویم! پیش خودم می گفتم اگر می دانستم نامردی می کنند من هم نامردی می کردم! می رفتم سمت دروازه ایران توپ را می گرفتم و بعد دروازه عابدزاده را باز می کردم!
*آن وقت شاید به سرنوشت اندرس اسکوبار دچار می شدی!
مهم نبود، در آن روزها فقط به مردن فکر می کردم چون جام جهانی را از من گرفته بودند.