به دور از درگیری با هر گونه«پان» و تعصبی، خوانندهی سطرهای زیر باشید و بد نیست که بدانید همان کودکِ جنگزده در آن ایام پدربزرگ خود را چهار سال به خاطر اسیر جنگی بودن، ندید؛ پدر بزرگی که آثار شکنجه تا روزهای پایانی عمرش ملموس و در دسترس بود.
آغاز جنگ، شروع بی هویتی
ارتش عراق در زمان حکومت بَعث در مرداد 1369 به کویت حمله و این کشور را اشغال کرد. آمریکا در همان سال با ائتلافی از کشورهای دیگر به کویت و سپس به عراق حمله کرد.
21 کشور در این جنگ شرکت داشتند و نزدیک به 250 کشته و بیش از 700 زخمی حاصل نخستین جنگ خلیج فارس بود.
جایی که ماوای بی کیستی های خرمشهر شده است را «امطلول» می گویند، جایی که بیش از 200 نفر از عراقیی هایی که در سال 1369 نمی خواستند در جمع آن 250 کشته باشند را در خود جای داده است، مردان و زنانی اصالتا بصراوی با فرزندانی بی زمین و بی هویت.
در جایی از بی جاییِ خرمشهر با عبور از گلولای لیز و غیر قابل تحملِ بعد از باران به محلی می رسیم که مکعبهایی شبیه به خانه و تنها با نامی از سقف، مامن آنهایی شده که تنها و فقط می خواستند جان داشته باشند و نفس بکشند؛ همانهایی که با فرارشان می گفتند ما را از لابلای بازی گلوله بیرون بکشید، ما ارتباطی با ترکش نداریم.
آنها از بَنگبَنگهای بمبهای خوشهای جدا شدند تا به قعر چاه پرتاب شوند؛ چاهی که حالا حسرت ماندن در میان آتش جنگ خلیج را در دلشان کاشته است.
وقتی به بارانی که از سقف قوی تر است نگاه می کنی، به پاهایی که برهنهاند و به شکمهایی که از شدت گرسنگی با کمر یکی شدهاند؛ دیگر به جغرافیای شناسنامههای چند درمیانشان نگاهی نمی کنی؛ نگاه را بلندتر می بری و آسمان را دید می زنی؛«اشرف» نباید اینگونه باشد.
امطلولی ها حالا دیگر«تحمل»شان تمام شده است؛ چند حمام ساختهشده به همت اهالی هنر و سازمانهای مردمنهاد و شکلاتها و پیراهنهای قطرهچکانی تزریق شده به کودکانشان، درد نداشتن«شناسنامه» را درمان نمی کند، بچههایِ همسایه با موش و مار حالا موازی با نان،«نام» می خواهند.
کودکانشان نه این سوی مرزی هستند و نه آن طرفی، قوانین و مفادها اجازه حرکت را از آنها گرفته است، «آینده» برای بچههای امطلول، دیروز و همین امروز است، آنها تا روزی خواهند خندید که نمی دانند که گراز نباید دیوار به دیوار خانهشان نفس بکشد.
لبخندهای آمنه
در روز تماشای زجرِ«مادر تحمل»، جمعی از سازمانی ها و سیاسی ها هم حضور داشتند، آنها هم همانند ما برای خندههای بدون دلیل و بی سمت و سوی«آمنه» گریستند، آمنه دختری از دختران بی شناسنامهیِ امطلول است، دختری که هنوز سال عمرش را به 10 نرسانده اما رنجهای 100سالگی در خرده شیشههای فرو رفته در کف پایش بیدار بود.
دیدیم، قول دادیم و قول دادند؛ رفتیم و منتظرم می مانیم تا شاید«هویت» به کودکان بی گناهی که نمی دانستند کجایند سلام کند؛ تلاشی که فراتر از پویشهای مردمی تعامل جدی وزارتهای کشور و امور خارجه ایران و عراق را می طلبد، همتی برای جهت دادن به لبخندهای آمنه.