به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، مجید شاهحسینی در ابتدای صحبتهای خود ضمن اشاره به صداوسیما در سالهای پس از انقلاب گفت: بسیاری از مردم ما در قبل از انقلاب، تلویزیون در خانههایشان نداشتند و به برکت انقلاب بود که بسیاری از خانوادههای ایرانی، تلویزیون را محرم دانستند و آن را در خانههایشان پذیرفتند. در سالهای ابتدایی انقلاب نیروهایی به سازمان افزوده شد و همین مساله باعث ایجاد تغییراتی شد. در روزهای ابتدایی، تلویزیون بیشتر با انقلاب همنوایی میکرد که البته برنامههای آن روزها در سایت شبکه مستند و برنامه «مه شکن» شبکه خبر، در دسترس است. این برنامهها اطلاعات مفیدی از روزهای ابتدایی انقلاب، وضعیت صداوسیما از لحظه اعلام خبر پیروزی، اخبار، مجریها و ... دارد.
وی ادامه داد: نکتهای که مهم است این است که در روزهای ابتدایی انقلاب، رسانه بسیار احتیاط میکند؛ اصولا همه رسانههایی که از زمان بعد از انقلاب آمدند به شدت جانب احتیاط را رعایت میکردند چرا که نگاه مطالبهگر و انقلابی مردم را به درستی میشناسند و از روی اطاعت، خواسته یا ناخواسته با نظام همراهی میکنند. البته مدیریت آن زمان تلویزیون نیز ساده نبوده است. رسانهای که کارمندانش از قبل از انقلاب هستند و همهجور آدم را در دل خودش دارد. خاطراتی که از آن زمان وجود دارد به ما میگوید که ساختار کاملا التقاطی و پستمدرن به اسم رادیو تلویزیون ملی تبدیل به صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران شده است و شروع به همکاری با انقلاب کرده است بدون آنکه فرصتی باشد تا زیرساختهای محتوایی آن را تعریف کنیم. البته در شتابزدگیهای روزهای ابتدایی انقلاب خیلی هم توقعی نبود و شاید اتاق فکری هم نبود که بتواند به درستی این معنا را مدیریت کند اما اکنون و در چهل سالگی انقلاب و در آغاز گام دوم باید این سوال کلیدی را از خود بپرسیم که «صداوسیما آن چه هست و آنچه باید باشد».
شاهحسینی با اشاره به بعضی از مفاهیم که قبل از انقلاب در صداوسیما وجود نداشته است، گفت: خاطرم هست در روزهای ابتدایی، اقامه نماز در رسانه ملی فعل غریبی بود؛ اولا جایی برای اقامه نماز نبود و دوما اگر هم کسانی به نماز جماعت میایستادند انگار که کار عجیبی انجام داده بودند. برای مثال وقتی به همت شهید آوینی در زمین چمن مقابل ساختمان معروف 13 طبقه نخستین نماز جماعت سازمان اقامه شد، کسانی هاج و واج میایستادند و نگاه میکردند و کسانی هم از باب کارشکنی تلاش میکردند کاری کنند که خیلی درست نبود. علاوه بر این، کسانی هم که به عنوان اولین مدیران صداوسیما انتخاب شدند بهترینها نبودند. بعضیهایشان جز بدترینها بودند و کودتاچی از آب درآمدند و قصد سرنگونی نظام و انقلاب را داشتند. متاسفانه صداوسیما در مدیریت نیز بد آورد و اولین مدیرانش نه تنها بهترینها نبودند بلکه بدترینها نیز شدند. این شرایط عجیب و غریب در روزهای ابتدایی انقلاب به گونهای پیش رفت که شاید در روزهای دفاع مقدس بود که رسانه قرار و قاعده پیدا کرد. خون جدیدی که از بین نیروهای انقلابی و جوان به رسانه تزریق شده بود شرایط را به سمت بهبود برد اگر چه معتقدم کیفیترین نیروهای ما در دفاع مقدس بودند و مغزهای ما درگیر جنگ بودند. مغزهای متفکر ما از منظر فرهنگی چه کسانی بودند؟ شهید بروجردی بود. ما مغزهای متفکری داشتیم که مشغول دفاع مقدس شدند و بعدا هم به شهادت رسیدند. بنابراین صداوسیما امکان سرمایهگذاری روی بهترین نیروهای خود را نداشت و خیرالموجودین بودند که مشغول به کار شدند. البته بین آنان نیز اختلافاتی به وجود آمد، عدهای به قهر رفتند و عدهای دیگر به جبر ماندند. این مسائل باعث شد که رسانه در مدلی از انفعال نسبت به شرایط پیشروی انقلاب آن را همراهی میکرد. با همه این موارد، رسانه ملی مزایا و نقاط ضعف خودش را داشت.
این مدیر تلویزیونی با اشاره به معایب و مزایای صداوسیما گفت: اگر بخواهیم منصفانه بگوییم تعدادی از این مزایا و کاستیها هنوز هم در رسانه ملی باقی مانده است. یکی از آن مزایا این بود که صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران رسانه انحصاری نظام در سالهای اول انقلاب بود. چرا این حرف را میزنم؟ مگر انحصار خوب است؟ بله خوب است؛ در شرایطی عالی است. اگر شرایط اول انقلاب را تصور کنید و بینظمی آن روزها را در نظر بگیرید به پدیدهای تحت عنوان تکاثر رسانه تصویری و صوتی میرسیم. روزگاری بود که بعضی گروههای چپ در برابر دانشگاه نشریه داشتند و زمانی که میرفتیم و بررسی میکردیم میدیدیم که همین گروه کلا 5 نفر است. بنابراین اگر شرایط عجیب و غریب گروهکبازیهای سالهای اول را درنظر بگیریم متوجه سختی شرایط خواهیم شد. بالاخره هر انقلابی نیاز به یک صدا، نگاه و شعار واحد دارد و این انحصاری بودن صداوسیما بسیار به کمک آمد. البته رسانه جایگزینی نیز وجود نداشت و در حقیقت فناوری دیگری وجود نداشت که بتواند با آن مقابله کند. این انحصار باعث شد که انقلاب بتواند با تکیه بر همین رسانهای که دارد از بسیاری از پیچ و خمها عبور کند. در آن سالها این تک صدایی به شدت کمک میکرد چرا که تمام رسانههای عبوری علیه شما بودند و اگر قرار بود تعدادی از ظرفیتهای درونی ما علیهمان عمل کنند اتفاقات عجیب و غریبی در دفاع مقدس رخ میداد. بالاخره یک عملیاتی رخ داده که یا پیروزی بوده و یا شکست؛ مردم باید بدانند که تکلیفشان نسبت به آن عملیات چیست و حتی خانوادههای شهدای آن عملیات باید عکسالعمل خود را نسبت به آن عملیات بدانند. نقش صداوسیما در پایداری هشت ساله دوران دفاع مقدس انکارنشدنی است؛ البته نه به این معنا که هر چه کرد خوب بود اما به هر حال نقش مهمی را ایفا کرد و نمیتوان آن را انکار کرد.
وی اضافه کرد: میخواهم مزیت دیگری را بگویم که مطمئن هستم خیلیها آن را برنمیتابند و اتفاقا عکس آن را میخواهند. این مزیت عدم تعلق صداوسیما به بخش خصوصی بود. روزگاری هست که همه میگویند خصوصیسازی خوب است؛ بله. اگر برخی امور را به بخش خصوصی بسپاریم بسیار خوب است؛ برای مثال اگر اقتصاد خصوصیسازی شود و با رانت و سفارش همراه نباشد انشاالله به سمت درست شدن میرود اما این که رسانهای در ابعاد صداوسیما را خصوصیسازی کنیم، اتفاق خوبی رخ نمیدهد و بنده از مخالفین آن هستم. بنده اکنون هیچ سمتی در صداوسیما ندارم اما از نظر آکادمیک میگویم خصوصیسازی رسانه ملی هر کشوری یک اشتباه بزرگ و استراتژیک است و این را باید با صدای بلند گفت. اتفاقا در مواردی وقتی رسانهملی تلاش کرد تجربه خصوصیسازی را به صورت فردی، شخصی و غیرقانونی جلو ببرد نشان داد که این مدل از خصوصیدیدن رسانه ملی میتواند چه تبعاتی داشته باشد. برای مثال وقتی شرکتهایی دوزیست تاسیس شد که به نوعی خصولتی بود و از یک طرف زیرمجموعه صداوسیما به شمار میرفت و از جایی دیگر منافع بعضی افراد را داشت، این مساله را دیدیم. همین موضوع نشان داد که مدیران واقعی رسانه ملی فقط افرادی هستند که در این رسانه منافع ملی، انقلاب و اهداف استراتژیک نظام را دنبال کنند و مقاصد خصوصی اعم از اقتصادی، حزبی، جناحی، سیاسی و فردی خودشان را نبینند. این مساله بسیار مهم است. بنابراین همین که رسانه ملی در دام خصوصیسازیهای صوری و ضعیف قرار نگرفت و هنوز میتوانیم به آن رسانه ملی بگوییم ظرفیت است. معتقدم این که هنوز رسانه ملی داریم بسیار خوب است و اگر این هم در واگذاریها و برونسپاریها به حراج گذاشته شده بود دیگر چیزی نداشتیم. احتمالا تکثری از کانالها را داشتیم که هر کدام ساز خودش را میزد و احتمالا بیشتر از هر چیزی پول میتوانست آنها را کنترل کند. مطمئنا بخشی از این پول بیرون از مرزهای شما تامین میشد، کما این که این مساله در سینما در حال رخدادن است و آن موقع رسانه قابل کنترلی نداشتیم و حرف بیگانه به اسم رسانه شما بیان میشد.
مجید شاهحسینی با اشاره به تجربه رسانهای در صداوسیما گفت: تجربه رسانهای چهل ساله مدیران نیز یکی از مزایایی است که وجود دارد و یک تجربه مدیریتی جدید به وجود آمد. این که فهمیدیم رسانه میتواند در اختیار دین مردم نیز باشد. تجربه گروههای معارف، ماه رمضان، سحرها، محرم، عاشورا، اربعین و ... نشان داد که رسانه میتواند در دین مردم نقش جدی ایفا کند. بنده معتقدم این که رویکرد دینی را در رسانه ملی گشودیم باعث شد که بقیه نیز درس بگیرند و چنین کاری کنند. کاری به توفیق یا عدم توفیق آن ندارم و منظورم سرفصل است. به جرات میگویم که 50 سال قبل کانالهای مذهبی در دیگر کشورها نبود. این تجربه منحصر به فرد جمهوری اسلامی بود که باعث شد بقیه نیز به فکر بیفتند که رسانه میتواند کارکرد دینی داشته باشد. جالب است که در هیچ جایی هم نسبت به این موضوع صحبت نمیشود. این مساله یکی از کارهایی بود که جمهوری اسلامی یاد بقیه رسانههای دنیا داد. این که در رسانه میتوان معارف مخاطب را افزایش داد و دین را تبلیغ کرد. اکنون وقتی نگاه میکنید، میبینید که شبکههای معارفی در دنیا بسیار زیاد شده است. البته این بدان معنا نیست که با تعاریف و تبلیغات آن کانالها موافقیم بلکه این تعاریف جدیدی بود که رسانه ما به رسانههای دیگر آموخت. جنس برنامههای حماسهمحور و انقلابی از طریق رسانه ملی بود که به دنیا معرفی شد در حالی که تا قبل از آن بسیار کم بود یا اصلا نبود. دقت داشته باشید که انقلاب اسلامی اولین انقلاب دینی قرون اخیر است و اولین تجربهای است که میتوان پیام دینی و انقلابی را از طریق رسانه منتشر کرد. البته در مقاطع و برهههای حساس رسانه، مدیریت استراتژیک داشت که در راستای اهداف جمهوری اسلامی ایران بود. برای مثال در دوران دفاع مقدس، رحلت امام و ... هیچ چیزی به جز رسانهملی نمیتوانست موج احساسات مردم را مدیریت کند و تغییر و تحولات بعدی را به درستی تبیین کند. تبیین جایگاه مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس جمهور وقت بودند و حالا به اذن الهی قرار بود که در جایگاه جدیدی به نام رهبری ایفای نقش کنند از جمله کارهایی بود که رسانه ملی انجام داد. از همین منظر معتقدم که رسانه ملی در مقامهای اورژانسی نمره قبولی میگیرد اما نمیدانم چرا در مقامهای دیگر ضعیف میشود. نمونه این مساله همین امروز است؛ شما از مراسمی برمیگردید که رسانه ملی به صورت اورژانس بسیج شده و فعالیت میکند. یک کار حماسی و ملی را در شهرهای مختلف پوشش داده و اگر این کار رسانهای نباشد یقین بدانید که بقیه هیچ اهتمامی ندارند که بخواهند بیایند و چنین حماسهای که در کشور شما خلق شده است را پوشش بدهند. بنابراین در برهههای حساس نظیر فتنهها، آسیبهای اجتماعی رسانهملی به درستی عمل کرده و حضور به قاعدهای داشته است.
او در بخش دیگری از صحبتهای خود تاکید کرد: حال باید به این مساله بپردازیم که رسانه ملی چه آثار تربیتی، تمدنی و ... دارد و تا چه اندازهای به این آثار توجه میکنیم. دقت داشته باشید که رسانه میتواند در ترویج بسیاری از هنجارها و ضدهنجارها نقش بسیار جدی و بنیادین ایفا کند و باید متوجه این مساله باشیم. رسانه میتواند افراد را چهره کند؛ اصولا رسانه ابزاری است که سلبریتی میسازد و وقتی یک نفر در آن «سلام» میکند، میلیونها نفر آن را میبینند. البته سلبریتی بودن در فضای عمومی یک سری فرصتها و تهدیدهایی ایجاد میکند و باید پرسید که رسانه برای مدیریت این فضا چه تدابیری اندیشیده است؟ این موضوعی است که مدیران محترم باید بدان توجه داشته باشند.
این استاد دانشگاه به عیوب رسانه ملی اشاره کرد و گفت: در مورد عیوب باید بگویم که رسانه ملی با توجه به ساختار سنگین چهل ساله، هرچه قدر که جلوتر رفت جسیمتر و عیالوارتر شد. بدین معنا که کارمندان بیشتری پیدا کرد؛ از چند صد نفر به چند هزار نفر و از چند هزار نفر نیز به چند دههزار نفر رسید. لاجرم یک جور رخوت و تنبلی سیستماتیک پیدا کرد که به نظر میرسد دلیلش همین بدنه سنگین است که قسمت عمده از تدبیرش را باید برای مدیریت خودش صرف کند. بالاخره پرسنلی وجود دارد که باید حقوق داد. نمیتوان تعدادشان را کم کرد و ... بنابراین قسمت عمده تدبیر مدیران رسانه خواسته یا ناخواسته به این سمت رفت که چه باید بکنم؟ صداوسیما از بسیاری از وزارتخانههای ما جسیمتر شده است و طبعا باید قسمت عمده از هم و غم خود را برای مدیریت این بدنه سنگین اختصاص بدهد. ضعف دیگر این بود که این بدنه جسیم کارمندی، اکثرا تکنسین بودند؛ بدین معنی که دست افزار بودند نه مغز افزار. این که رسانه برای تربیت مدیران خود در لایههای مختلف اهتمامی داشته است یا خیر از جمله سوالاتی است که پاسخش منفی است. احساس میکنم که این مساله را بیشتر به قضا و قدر سپرده بود. برای مثال میگویند که احتمالا کسی مثل شهید آوینی پیدا میشود که کارهای خوبی را انجام میدهد. حال سوال این است که آیا شهید آوینی مدیر صداوسیما بود؟ شان مدیریتی و امضای مدیریتی داشت؟ او بیشتر یک راهنما و معلم بود که شاگردانش از او تاثیر میگرفتند در حالی که مدیران اشخاص دیگری بودند. بنابراین بخش زیادی از این بدنه جسیم تکنسین بودند و لاجرم مدلی از تکنسینسالاری در رسانه باب شد. این تکنسین سالاری توابعی داشت که تا حالا نیز ادامه داشته است. تصمیماتی که مدیر تکنسینها میگیرند شاید از نظر تاکتیکی اشتباه نباشد اما از منظر راهبردی و استراتژیک کاملا غلط است و آسیبهای جدی به نقش رسانه در انقلاب میزند. دقت داشته باشید که تکنسینها صفتی به نام مهارت دارند؛ مهارت چیست؟ تکرار. تکرار چیست؟ تقلید. فکر میکنم تمام آسیب را بیان کردم. اصولا تکرار و تقلید آفتی شد که رسانه ما در برهههایی بدان تن داد و تا امروز هم مبتلا به آن است. بارها این مثال را زدم که قبلا برای بیان اخبار یک نفر مینشست و خبر میخواند اما یک شبکهای به نام بیبیسی به وجود آمد که پشت سر گوینده یک عمق میدانی قرار داد، یک استدیوی خبر وجود داشت، دبیران خبری مینشستند و ... با این حال این عمق میدان توسط رسانه ما اختیار شد. نمیخواهم بگویم غلط است اما میخواهم بگویم که عادت تکنسین تکرار است. کمکم مجریان بیبیسی کج نشستند و همین مساله باعث شد تا کویندگان خبر ما نیز کج بنشینند. آنان مهمان خود را با اسم کوچک صدا زدند و ما نیز همین کار را کردیم. بنابراین عادات و عرفهایی وارد شد که با عرفهای جامعه ما نمیساخت اما تکنسین احساس میکرد که چنین چیزی خوب و زیبا است و همان را اجرا کرد. برای مثال فکر کرد که نباید اجازه بدهیم مهمان حرف بزند و باید بلافاصله وارد حرفش بشویم و آن را تقطیع کنیم.
وی تاکید کرد: تحلیل من این است که رسانه ساعت بیولوژیک مخاطب را برهم زد. مخاطب ما یک عادت بیولوژیک داشت که به صورت فردی و جمعی آن را رعایت میکرد. اگر مخاطب میخواست که با این ساعت بیولوژیک غربی هماهنگ شود، عادات و ریتمش برهم میریخت و به همین دلیل آرام آرام کم حوصله شد. همین مساله باعث شد که احساس کند اگر مطلبی کمی طول کشد او حق دارد خسته شود. این رسانه بود که خواسته یا ناخواسته با ریتم خود، عادت مخاطب را برهم ریخت و او را بیحوصله بار آورد. بنابراین ریتم ما را رسانه تغییر داد در حالی که میتوانست چنین چیزی نباشد. برای مثال در کشورهای پیشرفته بر روی ریتم حساس هستند. مثلا ریتم آرامی که در ژاپن وجود دارد برایشان بسیار محترم است و همیشه سعی میکنند که حوصله مخاطب زیاد شود. ملت ایران هم ریتم خودش را داشت و قرار نبود ریتم آمریکایی یا اروپایی پیدا کند. این موضوع یکی از عاداتی بود که رسانه به مردم منتقل کرد. علاوه بر ریتم، رسانه در مواردی خواسته یا ناخواسته ذائقه مخاطب را هم عوض کرد. ایرانیان از دیرباز طناز بودند و خنداندن آنان کار راحتی نبود و به همین دلیل طنزپردازان خوبی داشتیم که با طنز فاخر، صحنههایی عالی را ایجاد میکردند. وقتی طنز از جنس طعنه، تحقیر و هجو از طریق رسانههای دیگر به رسانه ما رسید، ریتم خنده و تفریح را هم تغییر داد و جنسی از زهرخند یا تمسخر جای خنده را گرفت. بدین صورت که گویا باید با بزرگنمایی معضلات و مشکلات جامعه بخندیم و راهحلی برایش نداریم و تنها میخندیم. بنابراین رسانه خواسته یا ناخواسته تعریف طنز را تغییر داد. حال سوالی که وجود دارد این است که چه کسانی این مساله را به وجود آوردند؟ آیا مدیران رسانهها مرتکب شدند؟ به نظر بنده، خیر. بلکه تکنسینها مرتکب چنین چیزی شدند. یک جاهایی دیدیم که انگار به ارزشهای کهن خود میخندیم، به ارزشهای انقلابیمان میخندیم و ...
مجید شاهحسینی رسانه ملی را به یک بیمارستان تشبیه کرد و گفت: این ماجرای تقلید باعث شد که اگر بخواهیم به رسانه نمرهای بدهیم باید آن را به بیمارستان رسانه تشبیه کنیم. این بیمارستان اورژانس بسیار خوبی دارد که عالی کار میکند. یک نمونه از آن را امروز دیدید. وقتی اخبار جدی و فوری پیش میآید بسیار موفق عمل میکند. شاید به این دلیل است که نیروهای کیفیتری در اینجا حضور دارند و شاید هم به این دلیل است که تکنسینها فرصت این را ندارند که کپیبرداری کنند و لاجرم با توجه به ظرفیتهای روحی، انقلابی و ملی مردم ما تصمیم میگیرند و فطرت مردم ما بیشتر به کار میآیند. به هر حال باید گفت که اورژانس رسانه موفقترین بخش آن است. این بیمارستان یک سری بخشهای عمومی دارد که گروههای تولیدکننده برنامهها هستند. این گروهها معمولا نمره متوسط و ناپلئونی میگیرند. اتفاقا آنان بخشهایی هستند که فرصت بسیار بیشتری برای اندیشهورزی دارند و کارشان اورژانسی نیست اما از آنجا که کار به تکنسین جماعت سپرده شده است، تقلید کرده و به جای استفاده از هنجارهای دینی، ملی و انقلابی از تجربههای دیگران آن هم به صورت غلط استفاده میکند و دلیل ضعف همینجا است. فرقی ندارد کدام بخش باشد اما میبینید که از یک شوی خارجی کپیبرداری میکند و وقتی روی آن کار میکند نمیتواند محتوای موردنظر را پیاده کند و به همین دلیل نمرههای ضعیفی میگیرد. اوج دشواری کار رسانه در جایی است که این بیمارستان میخواهد کار تخصصی و فوق تخصصی انجام بدهد که به زعم بنده قسمتهای نمایش و سرگرمی رسانه قرار دارند که از قضا بیشترین بودجه رسانه نیز بدان تعلق میگیرد. در اینجا تقلید آفت بسیار سنگینتری است و به جای این که بیشترین شوراهای اندیشهورز در آن فعال باشند عملا میبینیم که کار به چند طراح، فیلنامهنویس و برنامه ساز سپرده میشود. بنابراین میلیاردها تومان از بودجه ملی کشور تحریمشده توسط ذوق و سلیقه شخصی چند نویسنده مدیریت میشود. البته ظاهرا شوراهایی در جاهایی هستند که قرار است بر این روند نظارت داشته باشند که البته اخیرا تقویت هم شدهاند اما خروجی کار نشان میدهد که در این بخش خروجی به قاعده نیست و بدون تعارف بخش تخصصی رسانه ما نمره قابل قبول نمیگیرد. این مساله مهمترین، حیاتیترین و گرانترین بخش رسانه است. نمیدانم چرا رسانه در بخشهای اورژانسی خوب عمل میکند اما در بخش گران آن نمیتواند خوب کار کند. شاید به این دلیل است که شوراهای اندیشهورز در جای درستی قرار نگرفتهاند و یا شاید کلام نافذی ندارند. فکر میکنم که هماکنون رسانه را به صورت منصفانه، همراه با مزیتها و معایب دیدهایم. متاسفانه در مواردی دیدهام که بعضیها رسانهملی را یکسویه نقد میکنند و آن را یا سیاه و یا سفید میدانند اما حقیقت این است که رسانه همه اینها است و همه دشواریها را دارد. میدانید که رسانه ملی تنها ارگانی است که هیچگاه تعطیل نشد. برخلاف دانشگاه که مدتی به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شد و این مجال را داشت که بتوانید از نو تعریفش کنید. رسانه ملی قطاری بوده است که در همه این چهل سال روی ریل رفته و در همین حرکت باید واگنهایی را برداشته و یا بدان اضافه کنید. این قطار نایستاده است که شما بخواهید از ابتدا تعریفش کنید بلکه همیشه حرکت داشته است. خیلی از افراد هستند که معتقدند بهترین کار برای رسانه ملی این است که آن را یک دوره تعطیل کنیم و دوباره تاسیسش کنیم. ریاستارت کردن رسانه ملی کار بسیار سخت و امکانناپذیری است. بنده معتقدم که باید برای رسانه راهبرد داشته باشیم و منافع انقلاب اسلامی و نه منافع اغیار یا اشخاص یا تکنسینها را تبلیغ کنیم.
وی تصریح کرد: حال سوالی که وجود دارد این است که راه برونرفت چیست؟ قسمتی از این مساله در عرایضم بود اما تاکید میکنم که حتما باید تربیت مدیران تخصصی برای رسانه را جدی بگیریم. مدیران تخصصی صرفا به معنای ریاست محترم رسانه ملی نیست که از سوی رهبر معظم انقلاب منصوب میشود بلکه باید به تربیت تخصصی مدیران میانرده و مدیران بالاتر که میتوانند ریگ ته جوب باشند و سالها بمانند اهتمام داشت. ریاست سازمان میآید و میرود اما این مدیران سرجای خودشان هستند. همچنین مشاورینی که در شوراهای اندیشهورز تصمیمگیری میکنند باید تخصصی تربیت شوند. بسیاری از آنان خدمت 4 دههای در رسانه ملی دارند. یا آنان باید خیلی نابغه باشند و یا توسط دیگر نوابغ آرام آرام تربیت شوند. شورای اندیشهورز از جمله گروههای مهمی است که رهبری نیز تاکید ویژه بر آن دارند اما در دورههایی خروجی مناسبی نداشتند. این که بیاییم و همان کسانی که در سازمان مشغول به کار هستند را صدا کرده و به عنوان اندیشهورز انتخابشان کنیم تا شورای اندیشهورز تشکیل بدهند، فاجعه است. مورد بعدی که میتواند به برون رفت از مشکلات در صداوسیما کمک کند، ضرورت تربیت مدیران دانا، شجاع و بیطمع است. بر روی صفت بیطمع به شدت تاکید میکنم. مدیر حق ندارد که خودش شرکت داشته و تکنسین باشد. او نباید ناگزیر باشد که نانی غرض بدهد که بعدا همان نان را به او غرض بدهند. تجربه مدیر تکنسین در سالهای قبل از انقلاب پس داده شده است و اکنون قرار نیست این پدیده تکرار شود. البته باید بگویم که همه برنامههای رسانه تولیدی نیست و برنامههای تامینی نیز دارد. به باور من باید یک اصلاح جدی در زمینه تامین برنامه نیز داشته باشیم. تامین برنامه یک جور فوق تخصص است و باید بدانیم که در هر شبکه تامین برنامه برمبنای چه ضرورتی انجام شود. تامین برنامه همیشه ارزان نیست و در مواردی بسیار هم گران است. برای مثال در برنامههای نمایشی باید دلار و یورو بدهید و در حقیقت به نیابت از یک ملت در حال تحریم خرج کنید. خب کدام تشخیص و کدام تخصص باید وجود داشته باشد؟ چه کسانی باید تصمیم بگیرند؟ این خریدها برمبنای چه ضوابطی انجام میشود؟ و البته سوالات دیگر... .
او بیان داشت: اشاره کردم که رسانه ملی مانند یک بیمارستان است که اورژانس خوب دارد، بخشهای عمومی متوسط و بخشهای تخصصی ضعیف و بخشهای فوق تخصصی فاجعه. البته از آنجا که نگاه، نگاهی مصلحانه است، امیدواریم که این بیمارستان را به یک بیمارستان همگن تبدیل کنیم و دیگر نامش بیمارستان نباشد بلکه شفاخانه باشد. یعنی قرار است که وقتی پای این رسانه مینشینیم، خیلی از صفات بد ما و عادات زشت ما اصلاح شود. برای مثال به من بگوید که برخوردم با خانوادهام خوب نیست یا به بزرگترها احترام درستی نمیگذارم. رسانه ملی میتواند مردمساز باشد. غلط است فکر کنیم که رسانه باید مردم را از ماهواره دفع کند، ما دفع افسد به فاسد انجام نمیدهیم بلکه اختیار اصلح به صالح میکنیم. جایگاه رسانه این است که وقتی هر کانالش را انتخاب میکنیم بگوییم چه برنامه خوبی است و حتی کانال دیگر برنامه خوبتر دارد. رسانه دینی به همین مواردش زنده است. تجربه کارکردن در رسانه ملی به من آموخته است که رسانه آرمانخواه قابل تحقق است همانطور که انسان آرمانی قابل تحقق است. بگذارید یک مثال بزنم؛ در بسیاری از شوراهای نمایشی تلویزیونی ما اگر یک شخصیت طراحی کنیم که انسان کامل، انقلابی و اخلاقمدار باشد عدهای میآیند و میگویند که بس است دیگر، مردم خسته شدند. چه قدر شعار میدهید؟ مگر بهمن 57 است اخوی؟ دی ماه 98 است. بس کنید دیگر. از او میپرسیم که چه کنیم؟ میگوید شخصیت واقعی بسازید. شخصیت واقعی یعنی شخصیت خاکستری. یعنی جمع اضداد. یعنی یه کم خوب و یه کم بد. این را مخاطب دوست دارد. به او میگوییم که در جامعه ما انسان کامل وجود دارد. میگوید من که ندیدم. از او مجددا میپرسیم که شاید وجود داشته باشند. اگر فرض کنیم که باشند، میتوانند سوژه یک فیلنامه بشوند؟ یک تفکر فیلسوفانه میکند و میگوید، خیر! نمیشود! این مردم این آدمها را باور نمیکنند و آنان را بخشی از پروپاگاندای نظام دینی میدانند. جالب است بدانید که یکی از همین انسانهای کامل را امروز تشییع کردیم. چند میلیون مشایعتکننده داشت؟ آیا مردم او را باورنکردند؟ لطفا این تنبلی تکنیکال را به گردن مردم نیندازید. مردم ایران حماسهدوست هستند؛ از شاهنامه تا به امروز همین است. قهرمانشان یکتاپرست است، فره ایزدی که دقیقا معادل ولایت است دارد، با ظلم میجنگد، پاکدامن و راستگو است و ... ما ذاتا آرمانخواهم هستیم و از قبل از ورود اسلام به ایران آرمانخواه بودیم. ما دنبال شخصیتهای اسطورهای هستیم. ذائقه غلط دوستان نویسنده تکنسین ما به سمتی رفته است که جز طبع خاکستری را برنمیتابند. به جز ساندویچ ترمینالی را دوست ندارند. کسی که ذائقهاش به ساندویچهای ترمینالی و خیابانی خو گرفته است دیگر دستپخت مادرش را دوست ندارد و میگوید تکراری است. انسان فطری دنبال اسطوره و انسان کامل است. کسی که هم پهلوان است، یکتاپرست، یتیمنواز، شهادتطلب و ... است. چرا باور نمیکند؟ باور میکند. حال باید امروز این سوال را بپرسیم که جای این اسطوره در صداوسیمای ما کجاست؟ اگر او را باور نمیکردیم امروز حداقل 5 میلیون نفر بیرون نمیآمد. آیا ما به انسان کامل شعار میگوییم؟ چه کسی این محمل را گفته است؟ یک نمونه را امروز دیدید تا خداوند بگوید ما دنبال انسانهای آرمانی هستیم و از انسانهای خاکستری خسته شدهایم. حال فیلمنامه نویسانی داریم که تردید را برای هر فیلمنامهای لازم میدانند و اساسا معتقدند که اگر شک نباشد فیلم درست نمیشود. با صدای بلند باید آرمانهایمان را مطالبه کنیم چرا که روح مردم و جان مردم ما برای انسانهای آرمانی میتپد. آرمانخواهی شعار نیست و انسان کامل هم هرگز شعار نیست و همیشه زیسته است. اگر بلد نیستیم درام او را خلق کنیم به این دلیل است که او را باور نکردیم، به این دلیل است که هرگز مثل او نبودیم. آدمهای نان به نرخ روز خوری بودیم که برای نان قلم زدهایم، یکی مثل خودمان را طراز انسانیت گرفتهایم. ارزشهای حقیر فردی خودمان را روی کاغذ تکثیر کردهایم و حالا احساس میکنیم که رئال آن چیزی است که من هستم. کسی که جنگ نرفته است از هر جنگی میترسد و امر قدسی برای او معنایی ندارد. این تاخیر فاز تاریخی سبب شده است که در عرصه ادبیات نمایشی دچار زوال تولیدات باشیم و فکر میکنم که چون یک فرآیند تاریخی است نسبت دادن همه آن به رسانه ملی کمی بیانصافی است. او هم بر روی همین سفره نشسته است و از محصول نویسندگانی ارتزاق میکند که قربانیان این فرهنگ و تمدن از خارج وارد شده هستند. خب چه باید بکند؟ آثار قلمی آنان میلیونها یا میلیاردها بودجه را میبلعد. نتیجه سریال پستمدرنی میشود که در آن هیچ تعریف درستی از نظام ارزشی اخلاقی انسانها نمیتوان یافت.
شاهحسینی گفت: در سالیان اخیر جوانان بسیاری را میبینیم که با یک کار نو و ارزشی وارد جشنواره میشوند اما 2 سال بعد وقتی آنان را در جاهای دیگر میبینیم نه اثری از آن نو بودن وجود دارد و نه از آن فطری بودن. میگوییم چه شد؟ میگوید دیگر حرفهای هستم و آماتور نیستم. حالا به فلانجا رفتهام و اولین درسی که به من گفتند این است که آن چفیه و فانوس را فراموش کن. دنیا، دنیای شعار نیست و بیا کف واقعیت را ببین. اگر میخواهی در این صنف باشی و ارتزاق کنی باید حواست را جمع کنی که از اسب رویاهایت پیاده شده و یکی شبیه به بقیه شوی. چه عجیب است. انگار پدیدهای شبیه به زامبیفیکیشن در حال رخ دادن است. تکرار موفقیتهای سابق اگر جنبه ارزشی، آرمانی و اعتقادی برای ما نداشته باشد همین است. این مساله در حال تبدیل شدن به آفتی است که در همین جشنواره عمار باید برایش تدبیری اندیشید. به هر قیمت قرار نیست دیده شویم. همین شخصی که امروز همراهیاش کردیم، سالها دیده نشد و او را نشناختیم. حالا که شناخته میشود قدرش را میدانیم.
وی با اشاره به ابعاد ادبیاتی و هنری حاج قاسم سلیمانی گفت: عدهای ابعاد هنری حاج قاسم سلیمانی را نمیشناسند یا کمتر میدانند. آن شهید رمان میخواند و عادت به مطالعه داشت. به ادبیات روز احاطه داشت. خیلیها این را نمیدانند. دوستی را دیدم که قرار بود به سوریه برود. به دنبال چند رمان میگشت که اتفاقا رهبری از آنان نام برده بودند. برای مثال رمان «ریشهها» که نامی ازش برده شده است. از ایشان پرسیدم که این رمانها را برای چه کسی میخواهی؟ گفت برای حاج قاسم سلیمانی است و میخواهد اینها را بخواند. از او پرسیدم که ایشان در آنجا رمان میخواند؟ پاسخ داد بله رمان هم میخواند. این که فرمانده قهرمان سپاه قدس در دل عملیاتها رمان هم میخواند برایم بسیار عجیب بود. فکر میکردم که این عادت فراموش شده است؛ در دوران دفاع مقدس اشخاص زیادی بودند که در شب عملیات در کولهشان رمان بود. من اینها را دیده بودم اما باورم نمیشد که این افراد هنوز هم به چنین کاری اهتمام دارند. ایشان مقوله هنر را دنبال میکنند و روزمرگی به رفتارشان حاکم نیست. عجیب نیست سرداری در ابعاد ایشان فرصت مطالعاتی دارند اما فلان تکنسین دستپاچه طالب موفقیت جشنواره باز رمان نخوانده است. همه معلومات او معلومات کف دستی است. خیلی باسواد باشد، سواد ویکیپدیایی دارد. به نظرم در اینجا یک نفر باید مسیر را عوض کند. بیاییم در جشنواره عمار سیر از ادبیات تا فیلم را تمرین کنیم. همیشه قرار نیست رمان باشد و فیلم سینمایی بلکه از یک فیلم قصه کوتاه تا یک فیلم کوتاه را تمرین کنیم. فرآیند اقتباس فرایند پیچیده و مبارکی است و جای خالی آن را در سینمایمان ببینیم. سالها بوده است که جایزه فیلمنامه اقتباسی به هیچ فیلمی داده نشده است چرا که حتی یک فیلم اقتباسی هم در جشنواره نبوده است. خندهدار نیست؟ یعنی همه فیلمنامههای ما مولف شده است؟ اگر فیلمنامههای ما از اقتباس باشد به شرط آنکه از متنهای خوبی گرفته شود انشاالله رهاوردهای خوبی خواهد داشت. برای مثال یک فیلم از اقتباس داشتیم که «23 نفر» نام داشت. خاطرات شفاهی بود، به یک کتاب خاطرات تبدیل شد و متکی به آن یک فیلم مستند ساختند و سپس یک فیلم سینمایی ساختند. چیز عجیبی نیست اما راه درستی بود. آنچه که اتفاق افتاده و جز وقایع دفاع مقدس بوده است خاطرات شفاهیاش جمعآوری شده و سپس مستند و اثر سینمایی ساخته شده است. عجیب است که شهید سردار سلیمانی از پشت صحنه یک فیلم سینمایی بازدید کرد و همین فیلم بود. سال گذشته در همین موقعها بود که به پشت صحنه این فیلم رفتند در حالی که یک کتاب رمان در دست داشتند. نه فقط برای اینکه داستان نوجوانهای لشگر خود ایشان بود بلکه به این دلیل بود که راه درستی بود. ما در جشنواره عمار تا چه اندازه اقتباس را جدی گرفتهایم و برایمان مهم است؟ باید این روال را جدی بگیریم.
شاهحسینی در بخش پایانی صحبتهای خود گفت: راه برون رفت صداوسیمای ما از مشکلاتی که دارد بیعت با محتوا است. فرمزدگی و تکنیک زدگی ویروس دیرسالی است که در سازمان بوده است. تا وقتی که تکنسینها همه مسیر را تعیین کنند همین میشود. مدیران رسانه تکنسین نیستند اما مجبور هستند با انبوهی از تکنسینها سروکله بزنند. تا زمانی که اندیشهورزی باب نشود و تا زمانی که اندیشه را امر مبارکی ندادیم که باید به درستی در پروژهها تزریق شود و جایگاه درستی داشته باشد. از مشکل خارج نمیشویم. تکنسینها یک عادت بد دارند و آن هم این است که سفارش یعنی فاجعه و چیزی از ما نخواهید. آخرش هم به شما میگویند که به ما اعتماد کنید. میلیاردها تومان را به من بسپارید و به من اعتماد کنید. همهشان این را میگویند. برای یکبار باید این موضوع را حل کنیم. اصلا بحث اعتماد نیست و موضوع ما تخصص است. شما متخصص همه این امور نیستید؛ به من بگویید که داستانتان را از کجا آوردهاید؟ اندیشهورزهایتان چه کسانی هستند؟ شورای نویسندگان شما چه کسانی هستند؟ نباید پروژه کاملا به دست او بسپاریم و یک دفعه برود و نسخه نهایی را بیاورد. ما را لطفا روی آنتن شگفتزده نفرمایید.
در بخش پایانی این جلسه، پرسش و پاسخ صورت گرفت.