سالهای پیشتر که کمتر کسی به یاد میآورَد، گاهی آنقدر زمستان سخت و طولانی میشد که آمدنِ بهار چیزی بعید به نظر میرسید. وقتی که کوچهها را تا پشتبام برف میپوشاند و مردم برای عبور، ناچار به کندن تونل بودند و گونهها از شدت سرما گل میانداخت و دستهای بیدستکش گزگز میکرد و وسایل گرمایشیِ درستودرمانی پیدا نمیشد و سرما مدت زیادی همه را در خانه حبس میکرد(نه مثل حالا بهخاطر بیماری و آلودگی)، آب شدنِ آن حجمِ سنگی و سفید و سبز شدنِ شکوفهها و سبزهها، چیزی شبیه معجزه بود.
امسال نه زمستانِ چندان سردی بود، نه در نقاط زیادی برف قابل توجهی بارید اما به نظر میرسد امسال از هر سال دیگری سختتر و زمستانش از هر زمستان دیگری سردتر بود. حالا تنها دلخوشیمان بهار است. اینکه اینبار هم معجزه همراه شود با بهار معجزهای شبیه گرفتن دستهای همدیگر، شبیهِ تداومِ سبزی و سرور و خنکای نسیم و فاصلههای کم و کمتر است.