به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، احمد مایل فارغالتحصیل کارشناسی بازیگری و کارگردانی از دانشگاه تهران و دانشکده هنرهای زیبا، کارشناسی ارشد کارگردانی دانشگاه تربیت مدرس که پیشتر مدیر تِئاتر و مدرس تِئاتر در دانشگاه شهید بهشتی بخش فوق برنامه جهاد دانشگاهی، مدیر تئاتر و مدرس تئاتر در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، مدرس تئاتر استان های کشور از طرف اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده در مجموعه داستانهای «من و مادرم» قصههای کوتاهی روایت کرده که در ادامه به قلم او سیزدهمین قسمت از این مجموعه داستانی را میخوانید.
مقدمه:
سلسله داستان های «من و مادرم» شامل مجموعه روایت هایی است که درون آن اتفاقاتی رخ میدهد، هر قسمت قصهای مستقل دارد که البته در کل از نظر روند کلی، روح داستانها مرتبط هستند.
شخصیت ها به مرور معرفی می شوند که در قالب مسائل اجتماعی و هنری، با فرمت طنز روایت میشوند.
امیدوارم، بتوانم لحظه های شیرینی گزارش بدهم ، که انتقاد هایم مورد عنایت مسئولین قرار بگیرد.
اکنون سیزدهمین روایت من، از مجموعه «من و مادرم»، «خزان عمر... بهار عشق» است.
این روایت: «خزان عمر... بهار عشق»
آخ ازدست این زمانه آ دم کش ، ازاین فصل خیلی خاطره دارم ، ولی درزمانه ای که قصه آدم ها
عشق بود و کلام زیبای دوستت دارم ،اکنون، نامزدهای دل و خاطره ، پائیزرا دوست می دارند به خاطرقدم زدن ، روی برگ های خشکیده ازدرخت ها ریخته شده روی زمین ، خش خش برگ های زرد و قهوه ای که به اشون آرامش می دهد، دلشون لبریزازمهربانی می شود. جه زیبا است وقتی که دست همدیگررا می گیرند و می دوند تا بوستان ملت ، ملتی که یاد زجرو افسردگی را تجربه می کنند، کرونایی که روزانه 150 تا200تن را به کشتن می دهدو عرصه را برای زندگی نوو آرزوهاشون سخت می کند.
خدایا تا کی بایدبنالیم و ناله مرگ سر بدیم ، کو عشاقی که به دیدن خانواده اشان می رفتند ، کومهمانی های دورهمی که مهربانی بود و صداقت ، عشق ودوستت دارم.
اکنون پاییز، فصل زیبای خزان زده ، زیبایی ها را به کشتن می دهدو بهشت زهرا پذیرای آدم های مرده ای است که حتی خانواده ها یشان ازدیدن عزیزان خود محروم هستند ، وجسدهایی که ازصحنه روزگارمحو می شوند.
من وزیبا به خاطرکرونا نمی توانستیم طعم شیرین زندگی را بچشیم و محروم ازشادی بودیم .
مادرم افسرده و نگران کارمی کرد ، شانه به قالی های رنگ و وارنگ می زدو دستمزد نا چیزی
می گرفت ، من و خواهرام و پدربزرگ هر چقدربا او صحبت می کردیم ،او می گفت اگرکار نکنم از غصه دق می کنم .
کی می شود که ملت جهان از این بلای کرونا نجات پیداکنند .
همه می گویند این بیماری تا شهریور 1400 ادامه دارد.
انقلاب به ایرانی ها جانی دوباره داد،آنها مانند عشق به یاری هم می شتا بیدند و جان فدای هم می کردند ولی اکنون چی ؟ صف های طولانی برای همه کالا ها و خودرووسکه و دلارآنان را همچون هیولای کرونا به جان هم انداخته است . تحریم ها تاوانی است که به خاطرآن جان امان را مفت و مجانی ازدست می دهیم .
پاییز که می آید ، یاداین شعربه نام بیداد زمان ، سراینده بیژن ترقی می افتم .
2.
بیداد زمان
سراینده شعربیژن ترقی
به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان درره گذرش باد خزان ،چون پیک بلا بود
ای برگ ستم دیده ی پاییزی ،آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی
روزی تو هم آغوش گلی بودی دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا دلداده ی رسوا گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی جز ستم ز وی نبرده ام
بار غمش در دل بنشاندم در ره او من جان بفشاندم
تا شد نو گل گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم وین پیکر بی جان
ای تازه گل گلشن پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی پژمرده و لرزان
نمی دونم چقدربا من هم عقیده هستین ، زمستان به باران و برف اش زیبا هستند، سردی زمستان باعث می گردد که دست هایمان را در جیب کنیم تا وزش بادسرد، آنها را محفوظ نگه دارد ، زمستان
هم جوان ها به صورتی عاشق می شوند ، که گرما آفرین باشند، آه ... قبل ازکرونا دوست داشتم که
به شمال برویم و با دلی آرام ، کنار دریا قدم بزنیم .
کرونای لعنتی ، هرچه نعمت بود ازما گرفت ،اما ، جوان ها و خانواده هایی که به کرونا اهمیتی
نمی دهند ، هنوزهم به شمال مسافرت می کنند.
ولی ، مادرم ما را به جان پدرم ، قسم داده که تمام پیش گیری ها را انجام دهیم ، همه درخانه امان در
قرنطینه به سرمی بریم ، حصرنا قابل ثانیه های شکست خورده ازطعم تلخ کرونا ، آها...این است ،
طپش قلب ما که با مغزمان سخن می گوید.
اگرپاییز ، زیبایی های طبیعت را معنا می کرد، ودرسال گذشته ابتدای وجود کرونا بود ، زمستان دل های یخ زده مردمان نا امیدرا حتما می لرزاند.
بهار سال آینده چه خواهد شد؟ آیا کثرت مردگان ، افزایش می یابد یا بیشترگلویمان را می فشارد تا
درون قبرهای سرد روح امان به پرواز درآید، سرنوشت محتوم ما، نامشخص است .
بهار زیباترین فصل سال ، گل های اش می شکفند، طبیعت زندگی نویی آغازمی کند، و بوی عطرخوش
شکوفه ها ، ما را به عمق خیال فرو می برد.بهاری که عشق است و روح آزاد از بیماری شکنجه آوردوران سخت و دل سوزهمه ما که درزمان ای زندگی می کنیم که وحشت ازکرونا همه را با ذهنی مشوش رها کرده است .
این دنیای آینده اگرکرونا را شکست ندهد،دوباره فرزندان اما ن را ازآموختن باز می دارد.