رفیق بی کلک جومونگ یا رابطه سه وجهی جومونگ، مولانا و ترافیک تهران
1. « چند سال پیش در سفر به یکی از شهرهای شمالی کشور بود با پدیده جومونگ آشنا شدم. آنجا دستفروشان و فروشندگان دوره گردی را دیدم که تلویزیون منزلشان را توی پیاده رو و درست وسط بساطشان پهن کرده بودند و با خریداران محترم جمونگ تماشا میکردند.» به گواهی آمار و ارقام تایید شده و نشده، سریال افسانه جمونگ در ایران ده برابر بیشتر از کشور تولید کننده اش با اقبال و استقبال مخاطبان روبه رو شده بود، به طوری که در ایران به قول جماعت منتقد با پدیده پیچیده ای به نام «جمونگیزم» رو به رو بودیم. در این یادداشت اصلا مجال پرداخت به نقاط ضعف فاحش مربوط به فیلم نامه و کارگردانی و غیره این سریال قدیمی نیست که اتفاقا در این زمینه ها هم سخنها گفته شد و اهل فن نظرهای صائب دادهاند و از همه مهمتر که کار را باید به کاردان سپرد و حقیر سراپا تقصیر را چه به نقد و نقادی؟! از خود سریال و حواشی آن که بگذریم، نمیتوان از لوحهای فشرده جومونگ گذشت که هم زمان با پخش این سریال از تلویزیون سر رسیدند و مانند اجناس چینی بازار ایران را در قبضه گرفتند. نکته جالب تر هم اینکه بسیاری از دوستان یک بار سری کامل این سی دیها را از اول تا آخر دیدهاند و بعد از فهمیدن تمام ماجرا و باز شدن همه گره ها دوباره این بار با خیال راحت و بدون دغدغه و استرس جلوی تلویزیون نشستند و یک بار دیگر سریال را این بار از رسانه ملی دنبال کردند.
2. « نویسنده معلوم الحالی! چند سال پیش ایرانیان را چونان مارانی خوانده بود که بر روی گنجهای گرانسنگ فرهنگی خفتهاند، نه خود از آن بهره میبرند که دیگران را نیز با نیشهایشان میرنجانند». قضاوت درباره جمله بالا و درجه غرض ورزانه بودنش را به دوستان و خوانندگان فهیم این سطور میسپارم، اما حکایت چیز دیگری است: بار دیگر به خاطره تاریخی خوانندگان گریزی می زنم و ذهنشان را متوجه خبری میکنم که همه روزنامههای این وری و آن وری از آن اتفاق مهم با عنوان ساخت فیلم مولانا با سرمایه گذاری اعراب و کارگردانی هندیها پرده برداشته بودند و بعد هم کلی هوار و جار و جنجال که چرا هیچ کس ما را خبر نکرده است و آنها حتما میخواند مولانا را مصادره کنند و از این حرفها. خب! دوستان ما حق دارند نسبت به میراث فرهنگی کشور تعصب داشته باشند و رگهای گردنشان متورم شود، اما تعصب خشک و خالی که برای «بی بی چادر نمیشود». واقعیت این است که مولانا چهرهای جهانی دارد و بزرگ تر از آن است که مصادره شود(که شد)، اما وقتی خود ما تاکنون نه برای مولانا که تقریبا برای هیچ کدام از دهها و صدها چهره جهانی مان کاری نکردهایم، دیگران را چه جرم؟ وقتی مولانا اصلا در میان سوژه فیلمها و سریال هامان جایی ندارد و کسی حتی به ذهنش خطور نمیکند که مثلا برای پز فرهنگی هم که شده بگوید میخواهم درباره مولانا فیلم بسازم، بگذار دیگران رسالت فرهنگی ما را به جای ما برعهده بگیرند.
3. «در ساعتهای پخش سریال جمونگ، ترافیک تهران روان میشود» خب! باید ساکن تهران میبودید تا واقعیت این جمله را با پوست و استخوان درک کنید، تازه اگر آن موقع میتوانستید خودتان را راضی کنید تا از کنار تلویزیون بلند شوید و گشتی در خیابانها بزنید. جالب است نه؟ درباره قدرت افسانهای جومونگ با آن تعلیقهای کشدار و ساختگی میتوان بیش از اینها داد سخن داد و ... مجال نیست. بعد از نمایش فیلم هم از این ور و آن ور خبر رسید که اسطوره کرهای قصد سفری قریبالوقوع به کشورمان را دارد؛ بشارت به مشتاقان. برادر من! بهتر نیست ما هم بیاییم و به جای سر و صدای الکی و فریاد زدن و انتقاد فرهنگی کردن، در شرایط فعلی که کسی دغدغه فرهنگی ندارد، چوب حراج را به داستانهای رستم و سهراب و اسفندیار و که و که بزنیم؟ کافی است شما فقط اندکی با میراث غنی ادبیات فارسی آشنا باشید تا بدانید چه گنجهایی در سطر سطر کتابهای شاعران و نویسندگان کهن ما نهفته است، خب! در اوضاع و احوال کنونی، وقت آن است تا دیگران از این آثار به قول حکیم طوس «بر افکنند از فیلم کاخی بلند»؛ ما هم تماشا کنیم و لذت ببریم تا ترافیک هم این وسط کمی نفس بکشد.



