به گزارش برنا، اُنوره دو بالزاک نویسندهٔ نامدار فرانسوی است و «کمدی انسانی» نامی است که بالزاک برای مجموعه آثار خود که حدود ۹۰ رمان و داستان کوتاه را دربرمی گیرد برگزیده است. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازک بینانه روحیات شخصیت های داستان بالزاک را به یکی از شناخته شده ترین و تأثیرگذارترین رمان نویسان دو قرن اخیر تبدیل کرده است.
خلاصه داستان «زنبق دره»:
فلیکس شخصیت اصلی داستان در شروع کتاب پسری نوجوان از خانوادهای ضعیف، سرد و بیمحبت است. ویژگیهای ظاهری او مثل اندام نحیف، قد کوتاه و چهرهی رنگپریده با اخلاق و روحیهی او در تناسب است. او که به تازگی از مدرسهی نظامی فارغ شده به یک مهمانی اشرافی دعوت میشود. چنین مهمانیهایی در قرن نوزدهم بهمنزلهی ورود به جامعه و تعاملات رسمی شناخته میشدند.
فلیکس برای اولینبار خانم دوموسورف را در این مهمانی ملاقات میکند. دست سرنوشت با فلیکس همراه است و او اتفاقی در سفری به یکی از مکانهای خوش آبوهوا با درهای سرسبز خانم دوموسورف را دوباره میبیند. آشنایی فلیکس با خانم دوموسورف مرحله به مرحله پیشرفت میکند و با وجود فاصلهی سنی بین آندو، به عشقی سوزان برای فلیکس منتهی میشود. فلیکس برای نزدیک ماندن به خانم دوموسورف تلاش میکند تا با همسر و فرزندانش رابطهی دوستانه برقرار کند و بهاینترتیب مرتب به خانهی آنها در رفتوآمد است.
آیا اصرار فلیکس بر ایجاد رابطهای پرسوز بین او و خانم دوموسورف به نتیجه میرسد؟ فلیکس خیلی زود میفهمد که رابطهی بین خانم دوموسورف و همسرش شکراب است. تحولات اجتماعی در سیاست نیز فرصتی به فلیکس دست میدهد تا جایگاه اجتماعی خود را ارتقا دهد. فلیکس با استفاده از این پتانسیلها بیشتر به وصال خود به دلدادهاش امیدوار میشود.
بخشهایی از کتاب:
«صبر شما بسیار عالی است، ولی آیا شما را به سوی خرفی نمیبرد؟ این است که محض خاطر خود و بچههایتان رفتارتان با کنت را عوض کنید. تحمل قابل ستایش شما به خودخواهی او میدان داده است، رفتار شما با او شبیه رفتار مادری با فرزند دردانه خود بوده است. ولی امروز، اگر میخواهید زنده بمانید... نگاهش کردم و تاکید نمودم و شما البته این را میخواهید! پس، از تسلطی که بر او دارید استفاده کنید. خودتان میدانید که دوستتان دارد و از شما میترسد؛ بگذراید بیش از این از شما بترسد، در مقابل خواستهای پراکندهاش یک اراده رکوراست بگذارید. همچنانکه دیوانگان را در حجرهای زندگی میکنند، شما هم بیماری او را در یک محیط معنوی محصور کنید.
در حالی که به تلخی لبخند میزد، گفت:
فرزند عزیزم، تنها یک زن بیعاطفه میتواند چنین نقشی بازی کند. من مادرم، بنابراین نمیتوانم جلاد خوبی باشم. آری، من میتوان رنج بکشم، اما اینکه دیگران را رنج بدهم، هرگز! حتی برای بدست آوردن یک نتیجه بزرگ و شرافتمندانه. از آن گذشته، مگر در اینصورت نباید قلبم را به دروغ گفتن وادارم، لحن دیگری به صدایم بدهم، قیافهای آهنین بگیرم، رفتار و کردارم را دگرگون سازم؟ توقع چنین دروغهایی از من نداشته باشید.»