شعر شب ششم محرم

|
۱۴۰۳/۰۴/۲۱
|
۱۹:۳۰:۰۲
| کد خبر: ۲۱۱۴۹۸۷
شعر شب ششم محرم
با ما همراه باشید تا با شعر شب ششم محرم یا شب قاسم بن الحسن (ع) آشنا شوید.

به گزارش برنا؛ اشعار ششم محرم یا شب حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام عبارتند از :

لاله‌ی خشک شده! زینت صحرا شده‌ای

باغبان نیست ببیند که چنین وا شده‌ای

برگ برگ بدنت ریخته دورم ، قاسم

بر زمین مانده و پا خورده‌ای و تا شده‌ای

سنگها نُقل شدند و به سرت پاشیدند

تازه دامادِ عمو…بَهْ..! که چه زیبا شده‌ای

آن قَدَر جسم نحیف تو به هم پیچیده

هرچه که می‌نِگرم شکل مُعمّا شده‌ای

خیز و برگرد به خیمه که ببیند نجمه

مثل سقّا چه قَدَر خوش قد و بالا شده‌ای

استخوانی سر راه نفسَت سبز شده

بی‌جهت نیست که یادآور زهرا شده‌ای

شاعر : علی صالحی

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – شاعر ناشناس

از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست

خونِ تو به جا مانده ولی بال و پری نیست

هرچند برایت پدری کرده ام اما

صد شکر کنار بدن تو پدری نیست

نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو

یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست

این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم

بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست

گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت

عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست

باید خبرت را ز سم اسب بگیرم

جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست

گفتم که سرت را سر زانو بگذارم

افسوس که دیر آمدم اینجا و سری نیست

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – شاعرناشناس

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده

وای قاسم عوض وا عطشا افتاده

چاره ای کن که نمانند به روی دستم

عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

گیسویِ مادر ِ تو باز شده در خیمه

تا که گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده

کار، کار نظر شوم حرامی ها بود

اگر این لاله ی انگشت نما افتاده

به دلم ماند عمو نه که بگویی بابا

لبت از زمزمه از خنده چرا افتاده

خیز شاید کمک لرزش پایم باشی

کارم از رفتن اکبر به عصا افتاده

شده دشوار تماشای تو از سمت حرم

چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده

لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد

بدنی سرخ در این سعی و صفا افتاده

دست در زیر تنت برده ام و میپرسم

بین این ساقه چرا این همه تا افتاده

قد کشیدی کمی از پا و کمی از سینه

بین اندام تو این فاصله ها افتاده

هر کجا تاخته اسبی کمی از تو رفته

لخته خونت همه جا در همه جا افتاده

بوی تو پخش شده بس که تنت بخش شده

سر این واژه چرا چند هجا افتاده

کاکلت قطع شد و حرمله در دستش برد

اثر پنجه ی او بر سر و پا افتاده

می برم تا در خیمه قد و بالایت را

چند عضوی ز تو ای وای کجا افتاده

شیشه ی خورد من آرام نفس زن بدجور

استخوان های شکسته به صدا افتاده

ای ضریح حسنم زود مشبّک شده ای

در حرم با تو دو وا حسنا افتاده

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – رضا جعفری

گفتی که سرنوشت همین ازقدیم بود

گفتی مرا نصیب بلایی عظیم بود

دست رکاب بر سر پایم نمی رسید

آن اسب هم مخالف جنگ یتیم بود

وقتی که روی دامن تو سر گذاشتم

دیدم تو را چقدر نگاهت رحیم بود

حتی حضور زودِ تو هم فایده هم نداشت

آن لحظه آمدی تو که حالم وخیم بود

از نعل و اسب و دشنه و شمشیر و سنگ وخاک

هر چیز در بلندیِ قدم سهیم بود

وقتی که بال بال زدم بین دست تو

زیبا ترین پریدن این یا کریم بود

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – محسن مهدوی

ما را برای کسب شهادت دعا کنید

این کار را برای رضای خدا کنید

مانند مجتبی پدرم غصه می خورم

گر که مرا به واژۀ صبر آشنا کنید

بابای من که کرببلا نیست پس شما

فکری به حال این پسر مجتبی کنید

دل نازکم ،چه کار کنم ارث برده ام

با قاسم امام حسن خوب تا کنید

جای زره برای تنم جان فاطمه

لطفی کنید یک کفنی دست و پا کنید

جا مانده ام ز اکبر لیلا ،چه می شود

ای تیغ های تشنه مرا هم صدا کنید

من آمدم که در عوض جنگ نهروان

بغض گلو گرفته ی تان را رها کنید

دارم به آرزوی دلم میرسم ، چه خوب !

در راه عشق زود سرم را جدا کنید

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی

کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی

خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد

بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی

لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند

کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی

استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو

خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی

ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت

این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی

سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم

در إزای سیزده جام بلایی که زدی

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – یوسف رحیمی

نهال اهل حرم طعمه تبر شده است

تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است

میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن

برات عشق من این قدر درد سر شده است

دوباره داغ دلم تازه شد که می بینم

تن تو از تن بابات زخم تر شده است

به عمه ات چه بگویم اگر تو را پرسید

قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است

صدای مادرت از خیمه ها بلند شده

ز آن چه بر سرمان آمده خبر شده است

در این دقایق کوتاه قد بلند شدی

چه کرده اند قدت این قدر شده است

عمو چه خوب نبودی نظر کنی به تنم

برای تاخت اسبانشان گذر شده است

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – عبدالحسین مخلص آبادی

می خواستند ملائکه وقف غمت کنند

جایی کنار دست خودم محرمت کنند

از پاکی ات شنیده و حالا قرارشد

اینجا کنار دجله تو را زمزمت کنند

لب تشنه می روی که مرا جان به لب کنی؟

باران شدی که بر سرمان نم نمت کنند؟

از اولش که حرف عسل خوردن تو بود

اصلا قرار بوده تو را در همت کنند

جان عمو نقاب خودت را تکان مده

راضی مشو شبیه خودم پرچمت کنند

نجمه کنار خواهر من گریه می کند

تا اندکی به نیزه تو را محکمت کنند

ارثی که برده ای تو زمادربزرگ خود

باعث شده در اوج جوانی خمت کنند

اصلا قرار بوده تو را پیش چشم من

مثل علیٍ اکبر لیلا کمت کنند

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

من برایت پدرم پس تو برایم پسری

چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

یاد شب های مناجات حسن می افتم

می وزد از سر زلف تو نسیم سحری

همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو

نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری

من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم

می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری

بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد

نیست ممکن بروی و دل ما را نبری

قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم

قمری را به روی دست گرفته قمری

نوعروست که نشد موی تو را شانه کند

عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری

تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی

دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری

بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم

از روی قامت تو رد شده هر رهگذری

جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم

وای عجب درد سری وای عجب درد سری

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – محسن مهدوی

از کنج لبش عسل زمین می ریزد

کرده فوران که اینچنین می ریزد

همراه عسل گر که دهان بگشاید

اسماء خداوند مبین می ریزد

تا حرف شهادت به وسط می آید

از چشم ترش درّ و نگین می ریزد

از چهره دشمنان او تردید و

از صورت ماه او یقین می ریزد

از بس که حیا می کند از روی عمو

دارد عرق از روی جبین می ریزد

خرسند تر از همیشه شد وقتی که

فهمید که خون به پای دین می ریزد

شمشیر که می زند میان میدان

از اشک ملائک آفرین می ریزد

ای وای به جای نقل دشمن سر او

شمشیر و عمود آهنین می ریزد

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

زره اندازه نشد پس کفنش را دادند

کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند

قاسم انگار در آن لحظ اناالهو شده بود

سر این او شدنش بود “من”ش را دادند

بی جهت نیست تماما بغلش کرده حسین

بعد ده سال دوباره حسنش را دادند

تا که حرز حسنی همره قاسم باشد

عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند

داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد

سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند

داشت با ریختنش پای عمو کم شد

چقدر خوب زکات بدنش را دادند

گفت یعقوب :تن یوسف من را بدهید

گفت یعقوب :ولی پیرهنش را دادند

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

گُل ِ پژمرده پژمردن ندارد

ز پا افتاده پا خوردن ندارد

مرا بگذار عمو برگرد خیمه

تن پاشیده که بردن ندارد

**

بیا شوق مرا ضرب المثل کن

تمام ظرفهایم را عسل کن

برای آنکه از دستت نریزم

مرا آهسته آهسته بغل کن

**

لبم بوی پدر دارد عمو جان

سرم شوق سفر دارد عمو جان

تمام سنگها بر صورتم خورد

یتیمی دردسر دارد عمو جان

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

خوب است هرعاشق قرنی داشته باشد

دردست عقیق یمنی داشته باشد

گرمیل به قربان شدنی داشته باشد

بد نیست که معشوق « لن » ی داشته باشد

این جذبه عشق است که ردکردمت اینجا

ورنه پی چشمم نمی آوردمت اینجا

تو فرق نداری به خدا با پسرخویش

اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش

خوب است نقابی بزنی برقمرخویش

تا قوم زمینت نزند با نظرخویش

آخر تو شبیه حسنی،حرز بیانداز

تو یوسف صحرای منی،حرزبیانداز

ماه از روی چون ماه تو وامانده دهانش

زلف تو پریشان شد و دادند تکانش

حق دارد عمو این همه باشد نگرانش

این ازرق شامی و تمام پسرانش

کوچکتر از آنند به جنگ تو بیایند

گرجنگ بیایند به چنگ تو میایند

زن ها چقدر موی پریشان تو کردند

از بس که دعا بر تو و برجان تو کردند

وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند…

وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند

گفتند:نبردش چه نبردی است ماشالله

این طفل حسن زاده چه مردی است ماشالله

بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد

بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد

از هرطرفی بال و پرت در قفس افتاد

سینه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد

از زندگی ات آه، تو را سیرنکرده؟

چیزی وسط سینه ی تو گیرنکرده؟

میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد

آئینه جنگیدن مرد جملت کرد

آنقدرعسل گفتی و مثل عسلت کرد

با زحمت بسیارعمویت بغلت کرد

از بسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد

اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد

دور و برت آنقدرشلوغ است که جانیست

خوبی ضریح تو به این است جدا نیست

برگیسوی تو خون جبین است،حنا نیست

نه …بردن این پیکر تو کار عبا نیست

باید که کفن پوش بلندت بنمایم

آغوش به آغوش بلندت بنمایم

یک لحظه تو پاشو بنشین…جان برادر

آخرچه کنم ماه جبین …جان برادر؟

تا پا مکشی روی زمین…جان برادر

از کاکل تو مانده همین؟…جان برادر

جسم تو زمین است .عمو ، میرود از دست

تو میروی ازدست ،عمو می رود از دست

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – وحید قاسمی

نوجوان قبیله خورشید

عالم دَهر مکتب توحید

آمده نیزه جمل در دست

سیزده شیشه عسل در دست

نام اوچیست درعشیره عشق؟

قاسم بن الحسن،نبیره عشق

کارصد تیغ کرده مژگانش

خشم عباس برق چشمانش

با لب خشک خود غزل میخواند

شعر احلا من العسل میخواند

از نگاه و صداش غم می ریخت

رجزش دشت را به هم می ریخت

نعره می زد: منم یتیم حسن

کفنم را حسین کرده به تن

غیرتی سبز خون رگهایم

نوه ی بوتراب و زهرایم

آمدم پابه پای شمشیرم

انتقام مدینه را گیرم

یا علی گفت و لب تر از می کرد

اسب ها را یکی یکی پی کرد

تیغ را رقص ذوالفقاری داد

همه کفر را فراری داد

با دل شیر تا کجا رفته!؟

چقدر او به مجتبی رفته

گر چه از چارسو گلاویزند

کوفیان مثل برگ می ریزند

لشگر ظلم را چه شاکی کرد

مرحبا، خوب گرد و خاکی کرد

تیغ می زد،سینجلی می گفت

مست و مدهوش یاعلی می گفت

عاقبت تشنگی به بندش کرد

نیزه ای آمد و بلندش کرد

از لب آسمان زحل افتاد

سیزده شیشه عسل افتاد

طاقت صبر را زکف برده

مثل زهرا چه بد زمین خورده

دیدم از رد بند نعلینی

قد کشیده به طرفه العینی

دشنه کینه را صدا کردند

سر مهتاب را جدا کردند

کاروان را ز کربلا بردند

سر او را مغیره ها بردند

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند

ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند

این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند

وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی

سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند

تا به حالا نشده بود جوابم ندهی

وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند

چشم من تار شده به چه مداواش کنم

یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند

عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد

بدن بی کفنت را چه به هم ریخته اند

ابروان تو حسینیست و چشمت حسنیست

این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – قاسم نعمتی

آیینه روی مجتبایی قاسم

مستغرق ذات کبریایی قاسم

مثل علی اکبری برای ارباب

چشم تو کند گره گشایی قاسم

حالاکه پسر دار شده شاه کریم

داغ است بساط هر گدایی قاسم

از گوشه لبهات عسل می ریزد

مدهوش زباده ی بقایی قاسم

دل می برد از همه مناجات شبت

مانند حسن چه خوش صدایی قاسم

قسمت نشده اگر امامت بکنی

معصومی و از کنه جدایی قاسم

تحت الهنکی که بسته ای شاهد بود

زیبای امام زاده هایی قاسم

سوگند به پینه های پیشانی تو

با سن کمت پیر دعایی قاسم

در کرب وبلا همه حرم دار شدند

آخر تو خودت بگو کجایی قاسم

گویا که حرم نداشتن ارث شماست

بی مرقد و بی صحن وسرایی قاسم

پشت سر تو دعای نجمه زیباست

از بسکه لطیف و دلربایی قاسم

تو وارث تکسوار جنگ جملی

الحق حسن کرب وبلایی قاسم

زیر پر عباس کشیدی شمشیر

شاگرد امیر خیمه هایی قاسم

گردن زده ای ازرق و اولادش را

زیرا نوه ی شیر خدایی قاسم

در عرش برای تو علی کف زده است

تو وارث شاه لافتایی قاسم

ای وای گرفتند همه دورت را

چون گل به میان خارهایی قاسم

پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر

افتا ده میان دست و پایی قاسم

زیر سم اسب نرم شد پیکر تو

بر داغ عظیم مبتلایی قاسم

بازیچه ی قاتل است این کاکل ناز

گیسوی تو شد رنگ حنایی قاسم

از کهنگی نعل کفن پاره نشد

سربسته شده چه روضه هایی قاسم

جان داشتی و تن تو را کوبیدند

فرق من و توست ماجرایی قاسم

نجمه همه گیسوان خودرا می کَند

تو قاتل او به نیزه هایی قاسم

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

آمد از خیمه همچو قرص قمر

آنکه آماده بهر پرواز است

اشتیاق است و ترس جاماندن

بند نعلین او را اگر باز است

**

کربلا با نسیم گلبرگش

رنگ و بوی گلاب می گیرد

حسنی زاده است حق دارد

چهره اش را نقاب می گیرد

**

آخر او ماهپاره می باشد

مثل خورشید عرشه ی زین است

آن گلی که به چشم می آید

زودتر در نگاه گلچین است

**

قامت سبز و قد کوتاهش

بوی کامل ترین غزل دارد

اینکه شوق زبان زد عشق است

سیزده شیشه ی عسل دارد

**

جشن دامادی و بلوغش بود

که به تکلیف خود عمل می کرد

مثل یک غنچه زیر مرکبها

داشت خود را کمی بغل می کرد

**

سینه گاهش کمی تحمل داشت

آن هم از دست نعلها وا شد

معجزه پشت معجزه آمد

نونهالی شبیه طوبی شد

**

گر عمو را شکسته می خواند

گر کلامی به لب نمی آرد

در مسیر صدای بی حالش

استخوان مزاحمی دارد

**

قامت او کمی بزرگ شده است

یا عمو قامت خمی دارد؟!

رد پای کشیده ی او تا

وسط خیمه لاله می کارد

**

بر سر گیسوی پریشانش

رنگ خونابه نیست؟ رنگ حناست

آخر این نوجوان بی حجله

تازه داماد سیدالشهدا ست

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – علی اکبر لطیفیان

بالاترین محله ی پرواز جاش بود

خورشید از اهالی صبح نگاش بود

خال لبش که ارثیه ی آفتابهاست

یک آسمان ستاره ی قطبی فداش بود

یک بند بسته ، بند دگر را نبسته است

این اشتیاق تازه ی نعلین پاش بود

کم کم بزرگ میشود و مرد میشود

آنقدر سنگ و تیر و بهانه براش بود

افتاده بود و دور خودش داد میکشید

یک استخوانْ دردِ بدی در صداش بود

آن جاده ای که ما به غبارش نمیرسیم

این نوجوان قافله در انتهاش بود

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – وحید مصلحی

از شوری چشم حسودان ترس دارم

بی نظم میبندم سرت عمامه ات را

آه! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِ پرواز

محکم گرفتی توی دستت نامه ات را

**

میخواستم نفرستمت اما عزیزم

حکم ِ جهادت را تو از بابا گرفتی

سخت است از تو دل بریدن چاره ای نیست

از عمه شمشیر پدر آیا گرفتی ؟

**

با جنگ جویان فرق داری مرد ِ کوچک

گشتم زره اندازه ات پیدا نکردم

شهد ِ شهادت از لبانت بود جاری

میخواستم بوسم لبت اما .. نکردم

**

مانند زهرا راه رفتن شیوه ی توست

تیغ حسن در دست و با لبخند رفتی

پشت سرت لرزید قلب ِ خیمه وقتی

خونخواهی آن اکبر ِ دلبند رفتی

**

هل من مبارز ؟ میزنی فریاد در دشت

مثل عمو پیچیده میجنگی دلاور

ارزق چشیده ضربه های کاری ات را

ای قوم بی دین هر که می خواهی بیاور …

**

ممکن نشد تا با تو رو در رو بجنگند

نامردمان انگار فکری تازه دارند

ای تازه دامادم به جای نقل اینها…

…در دامن خود سنگ بی اندازه دارند

**

یک نیزه ای انداخت از مرکب زمینت

یک لشکر از کفتارها دور و بر توست

بر صورتت یک رد ِ سم اسب مانده

در یاد من طرح نگاه آخر توست

**

از بس که پاشیده تنت امکان ندارد

اهل حرم یک جسم کامل را ببینند

آه ای گل ِ پرپر گلابت را گرفتند

ای غنچه دورت داس های لاله چینند

**

ای غنچه ی بشکفته ی زیر سم اسب

قدری خودت را زیر مرکب ها بغل کن

بیچاره ام کرده صدای ِ ضجه هایت

این مرگ سختت را خودت احلی عسل کن

**

این اسبها با سینه ات آخر چه کردند ؟

پیچیده در کرب و بلا بوی ِ مدینه

اینقدر پایت را مکش جانسوز برخاک

از دردهای استخوان ِ توی سینه

**

پنهان مکن از من تو با لبخند دردت

لبخندهایت می زند آتش عمو را

وقتی که میخندی به من ای ماهپاره

میبینم آن سر نیزه ی توی گلو را

**

می آیم از خیمه کنار پیکری که ..

در زیردست و پای اسبان قد کشیده

بهتر که زینب در میان خیمه ها ماند

بهتر شده جان کندنت را او ندیده

**

باید در آغوشت بگیرم نرم و آرام

خیلی مواظب باشم از دستم نریزی

با اشک جسمت را به سمت ِ خیمه بردم

مثل علی اکبر برای من عزیزی

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – حسن کردی

این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند

چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند

دیدند بی زره چو تن نازک تو را

با شدت تمام تری، پا گرفته اند

چشمت زدند بس که حَسن صورتی عمو!

زیبایی تو را به تماشا گرفته اند

آنان که تیر گوشه تابوت می زدند

حالا تو را شبیه به بابا گرفته اند

گفتند کوچه باز کنید از سپاهیان

یاد حسن به کوچه ی زهرا گرفته اند

کم دست و پا بزن نفسم بند آمده

خون تو را به صفحه صحرا گرفته اند

تشییع می کنند تنت را به اسب ها

جسم تو را مباح بر آن ها گرفته اند

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – سید محمد جواد شرافت

در سرخی غروب نشسته سپیده ات

جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد

آوای ناله های بریده بریده ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم

از روی رد خون به صحرا چکیده ات

خون گریه می کنند چرا نعل اسبها

سخت است روضه ی تن د‌ر خون تپیده ات

بر بیت بیتِ پیکر تو خیره مانده ام

آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده ات

احلا من العسل ز لبان تو می چکد

ای گل زبانزد است بیان عقیده ات

باید که می شگفت گل زخم بر تنت

از بس خدا شبیه حسن آفریده ات

*********************

اشعارششم محرم – روضه حضرت قاسم بن الحسن عیه السلام – یوسف رحیمی

در نگاهت فروغ توحید است

چشم هایت دو چشمه خورشید است

هر نگاه پر از صلابت تو

در حرم روشنای امید است

با تماشای قامتت، ارباب

پدرت را کنار خود دیده است

کوه عزم و اراده ای قاسم!

در دلت شور عشق، جاوید است

نورِ حُسن و حماسه‌ی مولا

بر قد و قامت تو تابیده ست

دمی از رخ نقاب را بردار

پرده‌ی آفتاب را بردار

مشق کردی خروش ایمان را

این شکوه بدون پایان را

آفریدی میانه‌ی میدان

رزم مولایی نمایان را

پسر تکسوار صبح جمل

زیر و رو کرده ای تو میدان را

صد چو أزرق غبار یک قدمت

بنگر این لشکر گریزان را

تیغ اگر بر کشی شبیه عمو

به لجام آوری تو طوفان را

قامت تو اگر چه بی زره است

تیغت آن ابروان پر گره است

کام خشکت پر از عسل شده است

چشم تو چشمه‌ی غزل شده است

شیوه های نبرد حیدری‌ات

طرحی از عرصه‌ی جمل شده است

مادرت «إن یکاد» می خواند

پسر مجتبی چه یل شده است

شوق پرواز را همه دیدند

در نگاهی که بی بدل شده است

در هوای امام لب تشنه

جان فشانی تو مثل شده است

از ازل با خدات یکدله ای

تا وصالش نمانده فاصله ای

تویی و ناله های ممتدّت

داده دستان نیزه ها مدّت

من خمیدم تو هم رشید شدی

شده حالا شبیه من قدّت

زخم شمشیر و دشنه و نیزه

بوسه بوسه نشسته بر خدّت

زود حاجت روا شدی، آخر

هیچ تیری نمی‌کند ردّت

لشکری سوی تو هجوم آورد

یک نفر، نه نبود در حدّت

پیکرت در غبارها گم شد

در میان سوارها گم شد

زلف در زلف گیسویت زخمی‌ست

همه‌ی پیچش مویت زخمی‌ست

ناله ناله صدای بی رمقت

چشمه‌ی چشم کم سویت زخمی‌ست

در سجودی میانه‌ی مقتل!

یا که محراب ابرویت زخمی‌ست

باز بوی مدینه می‌آید

نکند دست و بازویت زخمی‌ست

پهلوی تو، شکسته قامت من

آه انگار پهلویت زخمی‌ست

زخم های تنت همه کاری

بسکه از تو شده طرفداری

راوی داغ تو نسیم شده

پیکرت دشت یا کریم شده

بیکران است وسعت قلبت

داغ هایت اگر عظیم شده

چیزی از پیکرت نمانده دگر

بسکه دلجویی از یتیم شده

همه با اسب های تازه نفس!

چقَدَر دشمنت رحیم شده!

اتفاقات تازه ای افتاد

نعل هم آمده سهیم شده

پیکرت گرچه ارباً اربا بود

چشم هایت هنوز هم وا بود

از تن تو عجب ضریحی ساخت

مرکبی که به پیکرت می تاخت

چه به روز تن تو آوردند

عمه هم پیکر تو را نشناخت

دست مرکب به پای تو نرسید

عاقبت نیزه ای تو را انداخت

دلش از کینه‌ی علی پر بود

آن که شمشیر سوی تو افراخت

هر کسی بغض نهروانی داشت

به گل افشانی تنت پرداخت

آیه آیه شده تمام تنت

بوی یوسف دمد ز پیرهنت

نظر شما