زبان مادری، ستون اندیشه و حافظهی ایرانی
بیستوپنجم اردیبهشت، تنها یک روز در گاهشمار نیست. روزی است برای بازنگری در داشتهای که بیسر و صدا، زیر لایههای روزمرگی، در حال فرسایش است: زبان فارسی. زبان مادری، اگرچه هنوز در دفترهای درس و آیینهای رسمی حضور دارد، اما در زیست روزانه، بهویژه در فضای مجازی، جای خود را آرامآرام به واژگان بیریشه، ترکیبهای ناهنجار و نوشتارهای عامیانه داده است. آنچه نگرانکننده است، نه تنها ورود واژههای بیگانه، بلکه بیمهری ما به واژههای خودیست.
سرمقالهنویسی در چنین بزنگاهی باید ایستادگی کند، نه در موضع گلایه، که در جایگاه یادآوری و پیشنهاد.
یکم، زبان، تنها ابزار گفتوگو نیست، ابزار دیدن و اندیشیدن است.
آنکه واژه ندارد، نگاه ندارد. آنکه برای «دلتنگی» یا «مهربانی» یا «حیرت» واژهای در ذهن ندارد، چگونه میتواند آن را در دل بفهمد؟ زبان فارسی، ریشهدارتر از بسیاری زبانهای زندهی دنیاست؛ اما این ریشه اگر خشک شود، تنها تنهای میماند برای تکیهی تاریخی، نه سایهسار زندگی. زبان اگر در نوشتار روزانه، گفتار رسانهای، و بازیهای ذهنی نسل نو نباشد، آرام آرام فراموش میشود؛ بیآنکه تشییع شود.
دوم، رسانهها، بهویژه رسانهی همگانی، باید در این میدان پیشقدم شوند.
تلویزیون میتواند با ساخت برنامههایی دلچسب، سرگرمکننده و همزمان آموزنده، زبان را از دل کلاسهای درس به خانهها بیاورد. برنامههایی با زبان فارسی روان، روایتهایی برگرفته از ادب کهن، و آمیخته با هنر امروز، میتواند نسل نو را با زبان نیاکان آشتی دهد. واژههای خوشنشین، اگر بر لب گویندگان خوشآوا بنشینند، بیآنکه حس سنگینی یا رسمیت بدهند، در جان مردم مینشیند. رسانه، اگر بخواهد، میتواند زبان را جاندار کند.
سوم، باید رویدادهایی ترتیب داد که نوجوانان و جوانان را درگیر کند؛
از نمایشنامههای کوتاه گرفته تا نگارشهای دستهجمعی در فضای مجازی، از پویشهای واژهگزینی تا مسابقههای داستاننویسی با واژگان فارسی. این برنامهها اگر با زبان نسل نو و ابزارهای امروزی آمیخته شوند، میتوانند بیآنکه رنگ اجبار بگیرند، مهر زبان مادری را در دل نسل نو بنشانند. زبان، اگر در زیست جوان جاری نباشد، در حافظهاش نمیماند. این رویدادها باید به جای بالا نشستن، پایین بیایند، و در همنشینی با نسل تازه، زبان را زنده نگه دارند.
چهارم، واژهسازیِ درست، نیمی از راه است، واژهپذیری مردم، نیم دیگر.
اگر قرار است زبان فارسی، زبان آینده بماند، باید واژگان همسنگ برای واژههای بیگانه ساخته شوند؛ اما ساختن کافی نیست. این واژگان باید دلنشین، ساده، خوشآوا و کاربردی باشند. «پیشنهاد» زمانی «آپشن» را کنار میزند که مردم آن را بهراحتی به کار ببرند. واژه، نه با بخشنامه، که با ذوق زنده میماند. حتی شوخیهای زبانی، لطیفههای واژهپردازانه، و نامگذاریهای هوشمندانه در فضای مجازی میتوانند واژهای مرده را زنده کنند.
زبان، باید زیبا باشد، تا زندگی کند.
پنجم، این نبرد، خاموش است، اما سرنوشتساز.
جنگ واژگان، تیر و تفنگ ندارد، اما اگر واژههایمان را از دست بدهیم، در حقیقت بخشی از اندیشهمان را واگذار کردهایم. زبان تنها پیوند نسلها نیست؛ پیوند ما با درون خودمان است. زبان اگر بمیرد، حس و هویت، حافظه و خیال، بیواژه میماند.
امروز روزیست که نه با شعار، که با شوق باید زبان را پاس داشت. در خانه، در رسانه، در مدرسه، در بازار، و در کوچه. اگر زبان بماند، ما میمانیم.
*حسین زوارزاده، روزنامه نگار





